❇️ دیـــدار یــار ....
قسمت اول
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
☑️آیت اللّه ناصری دولتآبادی ماجرای این تشرّف را خود، مستقیما از زبان حاجی شنیده و در کتاب «آب حیات» آورده است. همچنین جناب قاضی زاهدی نیز آن را از زبان خود آن مرحوم شنیده و در کتاب خود نقل کرده است. ما اینک تلفیق دو روایت را جهت تتمیم آن، برای خوانندگان محترم میآوریم.
🔰 حاج محمّد علی فشندی تهرانی میگوید:
🕋 سال اوّلی که به «مکّه مکرّمه» مشرّف شدم، از خدای مهربان در آنجا خواستم که توفیق دهد تا در سالهای بعد نیز، تا بیست سفر به مکّه بیایم تا شاید امیر الحاج و امام زمان (ع) را هم زیارت کنم. خداوند هم توفیقی بخشید و منّتی نهاد که من علاوه بر آن بیست سفر، چند بار دیگر نیز موفّق به زیارت خانه خدا شدم.
سالیانی بود که به همراه کاروانی به عنوان خدمه و کمکی کاروان مشرّف میشدم تا اینکه در سالی [ظاهرا ۱۳۵۳ ش.] مدیر کاروان به من اطّلاع داد که امسال از بردن من معذور است. شاید تصوّر و پندار او این بود که سنّ من رو به پیری رفته و نگران بود که نتوانم در کارهای خدماتی کاروان به او یاری برسانم. از شنیدن این خبر خیلی افسرده و پژمرده شدم.
🕌 بنابراین به سوی «مشهد مقدّس» حرکت کردم تا دست توسّلی به دامان سلطان طوس، حضرت رضا (ع) بزنم و از ایشان بخواهم که سفر معنوی حج را امسال نیز نصیب من کند.
در حرم، خیلی منقلب و مضطرب بودم و به سختی میگریستم و از آن حضرت، برآورده شدن حاجت خود را میخواستم. پس از زیارت جانانه، به قصد بازگشت به «تهران» با آن حضرت وداع کرده، از حرم خارج شدم. در این حین، سیّدی مرا صدا زد و فرمود:
▫️ آقا! سفر شما را حضرت حجّت (ع) امضا کردند و فرمودند:
🔶 «به حاج محمّد علی بگو برو! منتظر تو هستند!»
▫️ من از سیّد پرسیدم:
🔹 خود حضرت این سخن را فرمودند؟
▫️ سیّد گفت:
🔸 «بله!»
▫️ من نیز بدون درنگ به منزل خود در «تهران» بازگشتم. به محض آنکه به خانه رسیدم، همسرم با عجله گفت:
🔸 «این چند روز را کجا بودی؟ مرتّب از کاروان زنگ میزنند و میخواهند شما را همراه خود ببرند.»
▫️ من هم بلافاصله به مدیر کاروان مراجعه کردم و پرسیدم:
🔹 شما که نیّت بردن مرا نداشتید، حالا چهشده که میخواهید مرا هم در این سفر همراه کنید؟!
▫️ مدیر کاروان سربسته اشاره کرد که از تصمیم قبلی خود پشیمان شده و میخواهد من نیز در این سفر طبق معمول سالهای گذشته به عنوان خدمه با او همراهی کنم.
به هر ترتیب، به عنوان کمکی کاروان، به «مکّه» مشرّف شدیم. شب هشتم ماه که فردای آن روز حاجیان میباید در «عرفات» باشند، مدیر کاروان مرا خواست و گفت:
🔸 «وسایل کاروان را زودتر از دیگر کاروانها به «منا» منتقل کن و در عرفات در کنار «جبل الرّحمه» خیمهها را برپا ساز تا کاروان ما در بهترین جای ممکن سکنا گزیند.»
🚙 من نیز فورا لوازم و خیمهها را با اتومبیلی به آنجا منتقل کردم؛
⛺️ چادرها را برافراشتم و فرشها را گستردم.
👮🏽♂ در این حال یکی از شرطههای سعودی (پلیسهای عربستان) نزد من آمد و به زبان عربی گفت:
🔸 «چرا حالا آمدی؟ اینجا که کسی نیست!»
▫️ من هم با زبان عربی شکسته بسته که تقریبا در این سفرها آموخته بودم بدو گفتم:
🔹 برای انجام مقدّمات کار، زودتر آمدم.
▫️ گفت:
🔸 پس امشب نباید بخوابی!
▫️ پرسیدم:
🔹 چرا؟
▫️ گفت:
🔸 «به خاطر اینکه ممکن است دزدانی پیدا شوند و به وسایل حجّاج دستبرد بزنند یا اینکه شما را بکشند. باید خیلی مراقب باشی!»
▫️ با شنیدن این سخنان، ترس عمیقی وجود مرا فرا گرفت. در این حال به یاد حضرت ولیّ عصر (ع) افتادم. به آن حضرت التجا و پناه بردم و پیوسته و پیاپی نام مقدّس آن قبله عالم را بر زبان میآوردم.
میگفتم:
🔹 یا حجّه بن الحسن ادرکنی! یا خلیفه اللّه الاعظم أغثنی!
🔺ادامه دارد...
#تشرف
🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ دلم گرفته مرتضی
دلــم گـرفـتـه...💔
این همه چراغ توی این شهر هیچ کدوم چشم هامو روشن نمیکنه
این همه چشم توی این شهر
مرتضی
هیچ کدوم دلمو گرم نمی کنه
مرتضی این جا همه می دَوند که زنده بمونند هیچ کس نمی دَوه که زندگی کنه
این شهر همش شده زمین دیگه آسمونی نداره
من دلم آسمون میخواد مرتضی
#شهدا
#شناخت_امام_زمان ♥️
امام صادق (ع) فرمودند :
✍ ای مفضل ،اخبار مهدی را به شیعیان ما بازگوی تا در دین خود ،به شک و تردید نیفتند .
📚 بشاره الاسلام : ص 267)
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
🍃نشانه ی خدا روی زمین
▫️خدا در قرآنش به ما یاد داده که برای تقویت توحیدمان به نشانههای او چشم بدوزیم و در آنها بیندیشیم؛
▪️آسمان روی سرمان، زمین زیرپایمان، آبی که مینوشیم، بادی که میوزد، ابری که میان زمین و آسمان است، میوههایی که میخوریم، جبندگانی که روی زمین پخشاند، همه و همه نشانههای خدا روی زمیناند و راه قوی کردن ایمانمان به خدا.
▫️آقا! بزرگتر از تو نشانهای از خدا روی زمین هست؟ اگر دیدن نشانههای خدا و تفکر در آنها راه تقویت توحید است، بیا و راه را کوتاه کن، بگذار یک بار رخسار تو را ببینیم.
▪️ قول میدهیم ناشکری نکنیم و به قدری در وجود تو بیندیشیم که همۀ وجودمان بشود ایمان به توحید. قبول؟ حالا بگو کی و کجا وعدۀ دیدار ما؟!
▫️وقتت بخیر بزرگترین نشانۀ خدا روی زمین!
📌محسنعباسیولدی
💌 #دلنوشته_مهدوی
اللهمعجللولیکالفرج
التماس دعا🤲
هدایت شده از لبیک یامهدی 💚
💚 قربان روی ماهتان، آقاجان!
کِی میشود برسد روزی که گناهانمان را قربانی کنیم، پیش پای قدم های شما؟!
تا از راه برسید و این دلتنگی به پایان برسد
💚آقاجان!
شمارااگرخیلیهادوستدارند؛
منکسیجزشما، برایدوستداشتنندارم💔
🌸 #عید_قربان بر تمام مسلمین جهان مبارک باد.
@Ghiammhdiyaran