📚اصیل آباد
روایتی متفاوت از ایران قوی👌
✍محمدرضا سرشار
📄۴۸صفحه
✂️برشی از کتاب:
آن شب و شب و روزهای بعد هم گذشت آوازه ی پیله ور در اصیل آباد پیچید و روز به روز مشتریانش بیشتر شد چند روزی که گذشت دیگر نقل مجلس اهالی، شده بود «شهر»👀
توی قهوه خانه، سرِزمین، در صحرا، توی مدرسه، داخل خانه ها، همه جا صحبت از «شهر» بود و چیز هایی که پیله ور درباره آن تعریف کرده بود: شهریها، زندگی راحتشان، لباس های زیبا، خیابان های تر و تمیز، ماشین ها، هواپیما، زن های شهری، اسباب بازی...
کم کم تخممرغهای پیله ور زیاد می شد و ممکن بود فاسد شوند🥚او به سراغ خداداد رفت. خداداد تنها دکاندار ده بود پیله ور با او قرار گذاشت که از آن به بعد هر چه تخم مرغ دارد به او بدهد. در عوض هر وقت خواست، چیزهای دیگری بگیرد.
پیله ور سعی زیادی کرد تا زنها را هم به تماشای شهر فرنگ بکشاند
زن ها هم دلشان می خواست شهر فرنگ را ببینند. اما حیای خودشان و غیرت مرد ها این اجازه را به آنها نمی داد🧕
پیله ور دید اینطوری کاری از پیش نمیبرد، از راه دیگری وارد شد...
#اصیل_آباد
#ایران_قوی
#داستان
#نوجوان
#موجود_در_قفسه
✳️کتابخانه محله قبا
@ghobalib📚