#طنز
من عضو کتابخونه شده م. خیلی مواظب کتابهایی که امانت میگیرم، هستم.
مثلا کمی دست پفکی بهشون می مالم تا جون بگیرن. (آخه کتابا که به اندازه ما پفک نمیخورن، همون گَرد پفک که به جلد و صفحه شون بچسبه کافیه🤪)
یا مثلا با خودم می برم شون آشپزخونه. دستام که خیس شد کتاب و برمیدارم. نکنه تشنه ش بشه.😗
یا مثلا اگه کسی صدام کنه برای اینکه صفحه مو گم نکنم، وسط صفحه رو حسااااااااابی باز میکنم و پشت و رو میذارم و میرم دنبال کارم😱
یا مثلا برای اینکه کتاب از تنهایی نترسه وقت نهار هم با خودم میبرمش سرسفره. 😋 حالا چند قطره خورش هم روش بریزه طفلی به یک نوایی برسه چه اشکالی داره🤨
میگن کتاب دوست خوب و یار مهربان ماست🙂 دوستای خوب در مواقع جنگ و سختی هم به کمک هم میان😬
مثلا وقتی جنگ با داداشم فراتر از جنگ لفظی شده😓 کتاب منو از بمبهایی که از طرف مقابل میاد محافظت میکنه😐 گاهی هم خود کتاب، جانفشانی میکنه و دست به عملیات انتحاری میزنه😥 و نقش بمب و ترکش رو به عهده میگیره😑
خلاصه که من و کتاب 🤝 خیلییییی با هم جوریم😹
(مواظب کتابها باشیم. ولی نه به این سبک☺️)
@ghobalib 📚
📚نام کتاب : آش رشته دانشجوئی
✍نویسنده: ناصف اصفهانی
📄۱۰۴ صفحه
✂️برشی از کتاب :
کمی هول برم داشت امّا هر طور بود بر خود مسلّط شدم و چنین آغاز سخن کردم: « بسم الله الرحیم» حس کردم چیزی کم دارد امّا نمی دانستم چه چیز؟!🤔
دوباره تکرار کردم ،باز هم همان صورت بود .اینجا بود که نیش بچّه ها شل شد .برای بار سوم تکرار کردم ،باز هم نفهمیدم چه چیزی را جا می گذارم .صدای شلیک خنده ی بچه ها به گوشم رسید ،دست و پایم را گم کردم😨 امّا حاج آقا به فریادم رسید و گفت: « بسم الله الرحمن الرحیم» هنوز از رو نرفته بودم ،خواستم به سبک و سیاق سخنرانی های آن زمان و نیز خود حاج آقا ،سخنرانی را با حمد و ثنای خداوند شروع کنم .از این رو ادامه دادم: الحمدلله ربّ العالمین» امّا چشمتان روز بد نبیند وقتی به خود آمدم که دیدم دارم می خوانم :« صراط الذین أنعمتَ علیهم ...» بله به جای حمد و ثنا داشتم سوره ی حمد را می خواندم .بچّه ها از خنده روده بر شده بودند...😂😂😂
#آش_رشته_دانشجویی
#عید_نوروز
#طنز
#داستان
#موجود_در_قفسه
✳️کتابخانه محله قبا
@ghobalib📚