📚مسئولیت و سازندگی
روش تربیتی اسلام
✍علی صفایی حائری(ع.ص)
📄۲۹۲صفحه
✂️برشی از کتاب:
ما از رقابت و تضاد استعدادهای انسان مییابیم که کار انسان حرکت است و این است که حتی خوردن و خوابیدن و رفت و آمدهایش باید حرکت باشند
باید تحرک باشند نه تنوع؛ که تحرک پلهها را زیر پا گذاشتن است و تنوع در یک پله چند جور ایستادن. اکنون که کار انسان حرکت است ناچار این حرکت جهتی دارد و محرکی دارد جهت حرکت ما چه چیز میتواند باشد؟ آیا جهتی پایینتر از ما یا برابر ما یا عالیتر؟
پایینتر تنزل است و برابر تنوع است و ناچار عالیتر میتواند جهت من باشد و ناچار کار من میشود حرکت و رشد و در نتیجه دنیا میشود راه و کلاس و کوره، نه خور و خوابگاه و عشرتکده.
و به همین خاطر که در راه نمانیم زیر پای ما را داغ میکنند و با ضربهها ما را به جریان میاندازند و به همین خاطر دنیا با غم و درد عجین است.
#مسئولیت_و_سازندگی
#موجود_در_قفسه
✳️کتابخانه مسجد قبا
@ghobalib📚
کتابخانه مسجد قبا
✨مسابقه کتابخوانی ویژه دختر خانمهای ۱۵ تا ۲۰ساله ✨ دوکتاب ارزنده: 📖خاطرات سفیر 📖مجید بربری را بخوا
همراه ما باشید با پاسخنامه مسابقه و اعلام اسامی برندگان😍
پاسخنامه مسابقه کتابخوانی
❗️شما که تو مسابقه شرکت نکردید، میتونید خودتونو محک بزنید😃
📌برای دسترسی به پاسخها روی «جواب» ضربه بزنید.
📚کتاب مجید بربری:
1⃣منظور مجید از دردسری که برای خودش درست کرده بود چه بود؟
جواب
2⃣شرط پدر مجید برای اجازه دادن اعزام مجید به سوریه چه بود؟
جواب
3⃣سید فرشید که مسئول بردن نیروها به سوریه بود، تصمیم نداشت مجید را به سوریه ببرد ولی مجید به او حرفی زد که نتوانست تصمیمش را عملی کند، آن حرف چه بود؟
جواب
4⃣پایگاه خبری مشرق نیوز به عطیه گفته بود که خاطرهای جدید از مجید تعریف کند، او چه خاطره ای را تعریف کرد؟
جواب
5⃣چه اتفاقی باعث شد که حال مجید دگرگون شود و مسیر زندگی اش تغییر کند؟
جواب
6⃣چرا به شهید مجید قربانخانی لقب مجید بربری داده بودند؟
جواب
7⃣دو تا لقبی که بعد از شهادت مجید به او دادند، چه بود؟
جواب
8⃣پدر مجید تعریف میکرد، دوستانی که با مجید سوریه بودند میگفتند مجید در کدام حرم متحول شده؟
جواب
9⃣به گفتهی پدر مجید، دلیل عاقبت بخیری مجید با آنهمه اشتباهات ریز و درشتی که داشت چه بود؟
جواب
🔟خوابی که شهید قربانخانی دربارهی شهادت خودش دیده بود و فقط برای یکی-دو نفر تعریف کرده بود، چه بود؟
جواب
📚کتاب خاطرات سفیر:
1⃣وقتی استاد به نیلوفر گفت:«فکر نمیکنم بتوانیم با هم کار کنیم، به خصوص که با این پوشش میخواهی به دانشگاه بیایی» جواب نیلوفر چه بود؟
جـواب
2⃣وقتی نیلوفر گفت من ایرانی ام، عکس العمل عمر که فردی فلسطینی بود چه بود؟
جواب
3⃣صمیمی ترین دوست نیلوفر (امبروژا) از کدام کشور بود؟
جواب
4⃣آخرین آرزوی امبروژا (دوست نیلوفر) برای او چه بود؟
جواب
5⃣ریاض در اولین گفتگو با نیلوفر، سؤالهایی در مورد اسلام پرسید، هدفش از این سؤالات چه بود؟
جواب
✳️کتابخانه مسجد قبا
@ghobalib📚
🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
🎉
🎊
اسامی برندگان مسابقه کتابخوانی
✨نفر اول: خانم مریم قانعی🥇
✨نفرات دوم (امتیاز کاملا برابر):
خانم زینب سادات تقوی🥈
خانم فاطمه بابامیر🥈
✨نفر سوم:
خانم فاطمه احمدی🥉
با تشکر از همه شرکت کنندگان در مسابقه
امیدواریم برندگان بعدی مسابقات کتابخوانی، شما باشید
✳️کتابخانه مسجد قبا
@ghobalib📚
📚امّعلاء
روایت زندگی ام الشهداء فخرالسادات طباطبایی
✍سمیه خردمند
📃۲۷۰صفحه
✂️برشی از کتاب:
بعضی از همسایهها دربارهی خاله میگفتند:« وای به حال این مادر! چطور داغ فرزندش را باید تحمل کند؟!»💔
حرفهای خاله بیدارمان کرد. همان امیدهای همیشگی.
خاله از یأس و ناامیدی بدش می آمد. اعتقاد زیادی به دعا داشت و همیشه میگفت:«دعا صخره را سوراخ میکند.»
سؤالی توی چشم بعضی از زنان فامیل و همسایه بود. آن هم اینکه با این همه دعا، چرا عماد و عزالدین را از دست دادید؟🤔
خاله امّعلاء میدانست فامیل و همسایه این حرفها را پشت سرش میزنند اما همیشه سرش را بالا میگرفت و میگفت:«خوشحالم که پسرم مرگ با عزت داشت و فدای دین شد. وظیفه ما دعا کردن بود که انجام دادیم. ولی خدای متعال تقدير بهتری براشون رقم زد. حالا هم شاکرم. مطمئن باشید اگر همه پسرهام شهید بشن بازهم شاکرم و افتخار میکنم.»😇
حالا که احساس مادر بودن را چشیده بودم، هضم این حرفها برایم سختتر بود. میدانستم قلب مادر به قلب اولادش گره میخورد و جدایی مادر و فرزند خصوصاً برای همیشه، دل بزرگی میخواهد و ایمانی راسخ که خاله امّعلاء داشت🥺
#امّ_علاء
#موجود_در_قفسه
✳️کتابخانه مسجد قبا
@ghobalib📚
من هر جا که با مادران شهدا مواجه شدهام، آنها را حتی از پدران شهدا هم قویتر دیدهام. غالباً نمونهاش را در روحیه این مادران بزرگوار و شجاع میتوانید ببینید. این عظمت زن مسلمان در میدانهای سیاسی و فرهنگی است.
امام خامنهای
شما هم دعوتید به همنشینی مجازی با مادر عزیز:
سرکار خانم زهرا همايونی
مادر بزرگوار شهیدان امير و علی شاه آبادی
و راوی كتاب "قصه ننه علی"
چهارشنبه ٢١ شهریور ماه ۱۴۰٣ ساعت ١۶
در نرمافزار قرار:
https://gharar.ir/r/2ebeab9f
منتظر تک تک شما عزیزان هستیم.
https://eitaa.com/joinchat/4117562037C8787f56b07
#قصه_ننه_علی
#شهدا
#مادران_شهدا
#انجمن_کتابخوانان_پردیسان
کتابخانه مسجد قبا
من هر جا که با مادران شهدا مواجه شدهام، آنها را حتی از پدران شهدا هم قویتر دیدهام. غالباً نمونها
ساعت هاتون رو کوک کنید⏰
این برنامه رو از دست ندید!
مخصوصا کسانی که این کتاب عجیب و غم انگیز رو خوندند👀
📚با اجازه بزرگترها بله
خاطراتی از خواستگاری به سبک شهدا
✍مسعود دهقانی پیشه
📃۱۹۲صفحه
✂️برشی از کتاب:
شهلا و شکوفه دنبالمان راه افتادند. این وضعیت را که دید پرسید:
«can you speak english»
گفتم:«no i don't»
گفت:«ولشون کن یه کم که اینجاها بچرخیم خودشون خسته میشن میرن»
همین طور هم شد🚶♀🚶♀
بعد سرِ درد دلش باز شد گفت:«بار اول که تو رو دیدم قلبم وایستاد🫀 فهمیدم همونی هستی که میخواستم؛ از آمریکا که برگشتم میخواستم زن بگیرم، دخترهای زیادی هم دیدم ولی از خونه شما جایی نتونستم برم، من جوون باشرفی هستم، قصدم فقط ازدواج بود💍 دلم میخواست اول عمه و دایی من رو خوب بشناسن، اعتماد کنن بعد بیام جلو حرفم رو بزنم.
از اول هم صاف نیومدم با خودت حرف بزنم چون برات احترام قائل بودم، میخواستم از اول همه چی رو درست بچینم
این چند وقته همهش تو رو زیر نظر داشتم از همه بیشتر نجابتت رو که دیدم مطمئن شدم که درست انتخاب کردم👌
میدونی من یه خلبانم، مأموریت زیاد میرم، دلم میخواد وقتی میرم خیالم از خونه و زندگیم راحت باشه😇
حرفهایش که تمام شد همۀ دلشورههای من هم تمام شد آرام شدم احساس میکردم علی میتواند مرد زندگی ام باشد میتوانم به او تکیه کنم انگار همه چیزهایی که توی ذهنم از او ساخته بودم عوض شد🥰
#با_اجازه_بزرگترها_بله
#موجود_در_قفسه
✳️کتابخانه مسجد قبا
@ghobalib📚