eitaa logo
کتابخانه مسجد قبا
214 دنبال‌کننده
735 عکس
81 ویدیو
42 فایل
اینجا فضاییست برای تنفس لابلای ورق های خیال انگیز کتاب ارتباط با مدیر و تمدید کتابها ازطریق آیدی: @Sarbaaazevelaayat ⏰ساعات کاری کتابخانه: روزهای زوج از ساعت ۱۷ تا ۱۹ لینک کانال برای معرفی به هم محله ای هامون .
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷گرامیداشت دهه بصیرت و پنجمین سالگرد شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی در پایگاه معراج برگزار می گردد. ویژه ی بانوان 🔹ترتیل خوانی قرآن کریم 🔹روایتگری حجة الاسلام انصاری نژاد 🔹غرفه فروش کتابهای تقریظی با ۵۰% تخفیف 🔹غرفه کمک به جبهه مقاومت ⏰زمان : چهارشنبه ۱۲ دی بعدازظهر ساعت ۱۵ 🕌مکان: حسینیه مسجد قبا پردیسان پایگاه معراج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
📚آقای کتابخوان فرمودند: 👌با مطالعه کتب برجسته قدرت تحلیل خود را افزایش دهید. شما احتیاج دارید بخوانید، بدانید... نهضت کتاب‌خوانی باید راه‌ بیندازید، واقعاً کتاب بخوانید. 📌 انتشارات‌شهیدکاظمی 🆔 @nashreshahidkazemi
... یکی از عشایر با شادمانی و هلهله کنان پرید وسط. 👳🏻چفیه دور سر می چرخاند و به عربی شعر می‌خواند. حسین دوید طرف او. چفیه را بالای سر گرفت و با او همراه شد. 🙋کم کم حال و هوای حسینیه عوض شد. این کار عشایر از قبل پیش بینی نشده بود.🤔 حسین با صدای بلند هلهله می‌کرد. دست حاج طاهر را گرفته بود و به دوره افتاده بودند. جشن و پاکوبی عشایر همه را به وجد آورد. حالا آن جشنی که ماه‌ها صدام حسین از آنها درخواست کرده بود تا در برابر ورود ارتش عراق برپا کنند، در حسینیه جماران اتفاق افتاده بود! 🎉انگار حسین دنبال همین صحنه بود. گویی در میان هلهله خود صدام را به یک جنگ روانی دعوت می‌کرد. گاه در ذهن تا عمق منطقه شط علی می‌رفت و برمی‌گشت... ✍نصرت الله محمود زاده بر اساس زندگی شهید محمدحسین علم الهدی ✳️کتابخانه مسجد قبا @ghobalib 📚
📚استاد عشق خاطرات پروفسور محمود حسابی ✍ایرج حسابی 📃۲۱۶صفحه ✂️برشی از کتاب: خیلی از شبها خوابم نمی برد، کتاب قصه ای برمی‌داشتم و می‌خواندم، بی آن که حواسم باشد که چه می‌خوانم زیرا از فکر کردن به زندگی و گذشته‌ی عجیب و طاقت‌فرسای پدرم فارغ نمی‌شدم. کتاب را می‌بستم چراغ را خاموش می‌کردم و به رختخواب می‌رفتم. گاهی اوقات در سکوت شب صداهایی از اتاق ابزار شنیده می‌شد، گوش می‌کردم نه اشتباه نمی‌کردم! صدا از همانجا می آمد. آهسته از جا بر می‌خاستم و پاورچین ،پاورچین به طرف اتاق می‌رفتم. چراغ کارگاه پدرم طبق معمول روشن بود با خودم می‌گفتم چطور پدرم می‌توانند با وجود خستگی و بعد از سه ساعت درس دادن به من و یک ساعت گفتن خاطرات، و بعد از سه ربع آلمانی خواندن تازه بیایند و مشغول کار آزمایشگاهی و پژوهشی بشوند!🤔 میخواستم بروم تو و صدایشان بزنم ولی فکر کردم بهتر است اول، از پشت در اتاق ابزار نگاهی به داخل بیفکنم و ببینم چه کار می‌کنند🧐 یکی از شبها، آهسته به پشت در نزدیک شدم، خوشبختانه پدر پشتشان به در بود راحت ایستادم و به داخل نگاه کردم با کمال تعجب دیدم مشغول سوار کردن یک پمپ تهیگر (وکیوم پمپ) بودند که به تازگی طراحی آن را تمام کرده بودند حتی برای سوار کردن این دستگاه سنگین که دقت زیادی برای این کار لازم بود مرا صدا نکرده بودند!🥺 به سرعت داخل رفتم سلام کردم و گفتم :«ببخشید چطور با مریضی و تب در ساعت ۳ بعد از نیمه شب این کار را انجام می‌دهید؟ آیا بهتر نیست شما بروید بخوابید تا هر طور که میگویید من این دستگاه را سوار کنم؟» ایشان... ✳️کتابخانه مسجد قبا @ghobalib📚
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 😔حاج قاسم عزیز: دلم می‌خواد همه‌ی عمرم رو بدم، فقط یک‌بار دیگه صدای احمد رو بشنوم. 🥀چیزی تا آسمانی شدن فرمانده نمانده 📌 انتشارات‌شهیدکاظمی 🆔 @nashreshahidkazemi
📚مستوری ✍صادق کرمیار 📃۳۷۱ صفحه ✂️برشی از صفحه: پدر و مادرم تماس گرفته‌اند بروم برای میوه‌چینی🍎🍏 - فکر میکنی عملیات بهتر است یا میوه چینی؟ -برای میوه چینی که می‌توانند کارگر بگیرند، بیشتر بیکاریِ اینجا کلافه‌ام کرده😣 - بهترین کاری هم که در بیکاری می‌شود کرد سیگار کشیدن است،نه؟! 🚬 بهزاد کلافه گفت: «نه بهترین کار این است که بیایی اینجا به من گیر بدهی!» -حالا اگر بروی عملیات و شهید بشوی چی کار میکنی؟🤔 بهزاد به مهدی نگاه کرد و گفت:«به قول آقامهدی زین الدین، شهادت قبل از جهاد است ما اول شهید شدیم بعد آمدیم اینجا» و به سیگار پک زد! مهدی با لبخند گفت: «اگر فرمانده لشکر در منطقه یک بیسیم تحویلت بدهد و بگوید این را امانت نگه دار وقتی رسیدیم پادگان سالم تحویلم بده چیکار میکنی؟»🤔 بهزاد گفت:« اصول دین می‌پرسی؟ خب معلوم است به هر قیمتی شده بیسیم را حفظ می‌کنم.»😌 مهدی بلند شد و سیگاری که گرفته بود به بسیجی برگرداند. ریه و قلب و دست و پا و مغزی که داری خدا بهت امانت داده به موقعش سالم تحویلش بدهی؛ اما تو داری خیانت در امانت میکنی، اگر شهید بشوی تازه باید جواب پس بدهی! مهدی به راه افتاد و رفت بهزاد رفت در فکر و مات نگاهش کرد. رفیقش رسید و پرسید: چی کارت داشت؟ بهزاد گفت: «چطور مگر؟»😧 -نشناختی‌اش؟... ✳️کتابخانه مسجد قبا @ghobalib📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️حال و هوای حرم امیرالمومنین (ع) در آستانه ۱۳ رجب، میلاد با سعادت امام علی(ع) 😍😍😍🌺🌺🌺 علیه السلام