هلیکوپتری که #شهیدجمهور دچار سانحه شد، الان در نیروی دریایی ایتالیا، آمریکا برای مقابله با آتش سوزی، آلمان به عنوان آمبولانس، مقدونیه به عنوان پلیس و در کانادا و ژاپن به عنوان گارد ساحلی ازش استفاده میشه
ِلذا آ.ظریف دنبال احیای پروژهتان نباشید همان درس دانشگاه به صلاحتان است.
🗣 مهدی غنچه 🇮🇷
@twtenghelabi
مهم نیست برخی اصلاحطلبان و ضدانقلاب در تخریب دولت سیزدهم چه میگویند، مردم نظرشان درباره عملکرد این دولت را در تشییع #شهیدجمهور به وضوح بیان کردند.
پیام مردم نه قابل انکار است و نه فراموش شدنی.
🗣 دانیال معمار (حساب جدید)
@twtenghelabi
برای سید ابراهیم ایران
میدانی سیدجان؛
آن روز که بالگردتان گم شد، تکه ایی از وجود من هم مفقود شد و پر کشید تا روستای ورزقان. انگار میخواستم با چشمان خودم ببینم که دیگر آنجا نیستید که دیگر اینجا نیستید که دیگر هیچ کجا نیستید. که فقط از بالا نگاهمان میکنید، با همان لبخند همیشگیتان...
آن روز، آنقدر همهی حواسم به اخبار شما جمع بود که حلقهی نامزدیم از انگشتم افتاده بود. متوجهاش نشده بودم. حتی هنوز بعد از یک هفته پیدایش نکردهام! فکرم درگیرش شده، فکرم درگیرتان شده، فکرم درگیر است...
شما حتی بعد از شهادتتان هم نگران مردم بودید که شوک نشوند. که اول گم شوید و دنبالتان بگردند و بعد خبر شهادتتان را بشنوند که یک آن، قلبشان از حرکت نایستد.
ما خودمان را از زندگی کندیم و برای تشییع به مراسم رساندیم. شهر آرام بود. شهر بغض داشت. منتظر بودیم تا همهی شهر از گریه بترکد، شهر اما در بهت بود. انگار هنوز همه منتظر بودیم خبر تکذیب شود و بگویند شوخی بود، بعد از ته دل بخندیم. بیلبوردهای شهر اما حرف دیگری میزدند. عکس شما و شهدای دیگر را به ما نشان میدادند و میگفتند ببینید و باور کنید که آنها رفتهاند و شدهاند شهدای خدمت!
خودتان بودید و دیدید دیگر.
صف نمازتان چقدر طویل بود و ازدحام جمعیت داشت خفهمان میکرد. مسئول گشت بانوان توی بلندگو داد میکشید: " هل ندهید زن باردار در صف داریم، هل ندهید نوزاد داریم، هل ندهید پیرزن داریم..." آن زن خوب میدانست شما همیشه نگران مردم و از جنس خودشان بودید و باید مواظب همه باشد!
به ته صف که رسیدم، وارد دانشگاه شدم نسیمی ملایم به صورتم خورد، گوشه ایی پیدا کردم و همانجا کز کردم. هلیکوپتر بالای سرمان چرخ میخورد و ما را پرت میکرد تا روز سانحه! پرت میشدیم توی مه ها، توی باران ها، توی آن جاده های صعب العبور. قلبمان را از جا میکند و حالمان را بد میکرد. نگاهم خیره مانده بود به زنان روبهروییم که شانه هایشان داشت از گریه تکان میخورد. با هق هق بغض دخترجوانِ کناریم خون توی رگ هایم جریان پیدا کرد و با نوای حزن انگیز مجری به هق هق افتادم و خواندم: " مقصود اگر عشق است از آن مینویسم، تا عمر دارم از شهیدان مینویسم... "
آقای شهید جمهور شما خودتان دیدید که
ما حتی به ماشین تشییعتان هم نرسیدیم اما خوب خاکی شدیم. درست شبیه شما که خاکی بودن و خاکی شدن برایتان معنا نداشت. راستی شما که بالانشین نبودید از آن بالاها چه خبر!؟
شنیده ام که یک هفته ایی میشود در حرم ملجا درماندگان آرام گرفتهاید. سلام ما را به ملجا درماندگیهایت میرسانی؟
✍ 🏻 سمیرا مختاری
________________________
#پاییزنوشت | #به_قلم_خودم
#تولیدی 1403/3/10
#شهیدجمهور #شهیددکتررئیسی