eitaa logo
قدس
318 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
13.2هزار ویدیو
169 فایل
🌼🍃🌼🍃 قدس کانالی برای بصیرت افزایی دینی وسیاسی eitaa.com/ghods2
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از pedarefetneh | پدر فتنه
👌بخونید جالبه! ❤ 👇 ‌ مسابقات قهرمانی باشگاه ها در سال ۱۳۵۵ بود. مقام اول مسابقات، هم جایزه نقدی میگرفت، هم به تیم ملی دعوت میشد. در اوج آمادگی بود و با یک حریف ضعیف به فینال رسید. مربیان میدانستند که قهرمان میشود. روی تشک رفتند، هنوز داور نیامده بود، ابراهیم جلو رفت و با لبخند به حریفش سلام کرد و دست داد. حریف او چیزی گفت که متوجه نشدم، اما سرش را به علامت تایید تکان داد. نفهمیدم چه شد اما ابراهیم کشتی را خیلی بد شروع کرد! همش با خونسردی دفاع میکرد و حریفش که در ابتدا ترسیده بود، جرأت پیدا کرد و مرتب حمله میکرد تا اینکه ابراهیم با سه اخطار، بازنده مسابقه اعلام شد! حریفش از خوشحالی گریه میکرد. آنقدر از دست ابراهیم عصبانی بودم که به در و دیوار مشت میزدم و دعوایش میکردم! او خیلی آرام و با لبخند همیشگی گفت: اینقد حرص نخور! بعد سریع رفت. دیدم حریفش به سمتم آمد و گفت: آقا عجیب رفیق بامرامی دارید! من قبل مسابقه به آقا گفتم هوای ما رو داشته باش، مادر پیرم تسبیح به دست و برادرام بالای سالن نشستند! کاری کن که خیلی ضایع نبازم! رفیقتون سنگ تموم گذاشت! با گریه ادامه داد: من تازه ازدواج کردم، به جایزه نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم. ‌ خدایا کمک مان کن 💚 💞 ‌ @pedarefetneh @pedarefetneh
هدایت شده از هوالشهید🇵🇸🇮🇷
دوست هیئتی آدم را بهشتی میکند ❤️ یکی را با خودش آورده بود زورخانه که باکی نداشت از کارهای خلاف و شراب‌خواری‌اش بگوید. نه نماز می‌دانست چیست، نه روزه. یک بار هم به جلسات مذهبی نرفته بود. پس از کمی رفاقت آن دو با هم، یک بار ابراهیم او را برد به جلسه‌ای مذهبی. وارد که شدند، او رفت و کنار دوست دیگر ابراهیم نشست. سخنران که بالای منبر از مظلومیت امام حسین، علیه‌السلام، می‌گفت، او فقط خیره خیره نگاه می‌کرد و با عصبانیت گوش می‌داد. چراغ‌ها را هم که موقع روضه خواندن خاموش کردند، او به جای اشک ریختن، به یزید فحش می‌داد؛ فحش ناجور. دوست ابراهیم این‌ها را برایش تعریف کرد و قبلش هم گفت: «این‌ها دیگه کی‌ان دنبال خودت می‌آری؟» ابراهیم خندید: «عیب نداره. این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه بر اهل بیت نکرده. مطمئن باش با امام حسین که رفیق بشه، تغییر می‌کنه. ما هم اگه این بچه‌ها رو مذهبی کردیم، هنر کرده‌ایم!» به تعبیر خود ابراهیم، این بچه‌ها را می‌انداخت توی دامن امام حسین، علیه‌السلام. تلاش ابراهیم ثمر داد؛ آن پسر از بچه‌های خوب ورزشکار شد و بازگشت خودش را هم به مسیر درست زندگی، مدیون ابراهیم و رفقایش می‌دانست. @saharshahriary
شهدا #با_معرفتند حاضرند تا پای جان بـروند تا تو جان بگیری ... 🕊 شهدا #رفیق_بازند ! باور کن ... آنها نیکـو رفیقانی برای ما راه گم کـرده ها هستند ... #حاجت_دلت_رو_از_شهدا_بخوا #هادی_دلها ❤️ #شهید_ابراهیم_هادی استکبار ستیزان
در زندگی ، آدمی موفق تر است ڪه ⇜ در برابر عصبانیت دیگران " صبور " باشد ⇜ و ڪار بی منطق انجام ندهد و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود :)) ♥️ 🍃🌸🍃
🔻رضا هادی برادر شهید ابراهیم هادی می‌گوید: 🌴دستگیری‌های ابراهیم بسیار معروف بود، هیچ فرقی بین دوستانش نمی‌گذاشت. از هر مدلی دوست و رفیق داشت. طوری که برخی ایراد می‌گرفتند تو چرا با این آدم‌ها رفت و آمد می‌کنی⁉️ 🌴 خیلی‌ها را می‌شناختم که اهل هیچ چیز نبودند اما با رفتارهای ابراهیم  جذب شده بودند ابراهیم یک نظریه ای داشت می‌گفت: "این بچه ها را وارد هیئت و دستگاه امام حسین بکنید؛ آقا خودش دستشان را می‌گیرد" 🌴 ابراهیم یک موتور گازی داشت که وقتی مشکلی پیش می آمد در سرمای هوا، پیت‌های نفت را جابه‌جا می‌کرد می‌گفت: شما در ناز و نعمت زندگی‌ می‌کنید اما آنها سردشان می‌شود 🌴رخیابان ۱۷ شهریور جوب‌های بزرگی داشت وقتی باران می‌گرفت سیل راه می‌افتاد کار ابراهیم بود که کنار جوب بایستد و پیرزن و پیرمردهایی که گیر می‌کردند را کمک کند..." 🌷 🌹🍃🌹🍃 @ham_safare_ba_shohada
🇮🇷 پیش بینی پهلـوان بی‌مـزار 🇮🇷 اوایل جنگ در ارتفاعات گیلان غرب ... بر فراز یکی از تپه‌های مشرف به مرز قرار گرفتیم ، پاسگاه مرزی دست عراقی‌ها بود و براحتی در جاده‌های اطراف آن تردد می‌کردند. ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد و بهمراه بچه‌ها زیارت عاشورا خواندیم. بعد با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه می‌کردم و گفتم ابرام جون این جاده مرزی رو ببین عراقی‌ها راحت تردد می‌کنند بعد گفتم : یعنی میشه یه روز مردم ما راحت از این جاده عبور کنند و به شهرهای خودشون برن ! ابراهیم که با نگاهش دوردست ها را می‌دید لبخندی زد و گفت: چی میگی! روزی میـآد کـه از همیـن جـــاده مـردم مـا دسته دسته بـه ڪربــلا سفـر می‌کـنند ! در مسیر برگشت ... از بچه ها پرسیدم اسم این پاسگاه مرزی رو می‌دونید؟ یکی از بچه‌ها گفت: مـرز خسـروی 📚 کتاب سلام بر ابراهیم ص127 #علمـدار_ڪمیـل #شهید_ابراهیم_هادی 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌹 🌹 در باشگاه کشتی بودیم. آماده می‌شدیم برای تمرین. ابراهیم هم وارد شد. چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد. تا وارد شد بی مقدمه گفت: ابرام جون، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده! تو راه که می‌اومدی دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف می‌زدند! بعد ادامه داد: شلوار و پیراهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی. کاملا مشخصه ورزشکاری! به نگاه کردم. رفته بود تو فکر. ناراحت شد! انگار توقع چنین حرفی را نداشت. جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ✨ابراهیم را دیدم خنده‌ام گرفت! پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی لباس‌ها را داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود! از آن روز به بعد اینگونه به باشگاه می‌آمد! بچه‌ها می‌گفتند: بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می‌یایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فرم، آخه این چه لباس‌هایی است که می‌پوشی؟ ✨ابراهیم به حرف‌های آن‌ها اهمیت نمی‌داد. به دوستانش هم توصیه می‌کرد که: 🕊🕊 اگر ورزش برای خدا باشد، می‌شه عبادت. اما اگه به هر نیت دیگه‌ای باشه ضرر می‌کنین.🕊🕊 @kosar_varamin
امشب شهادت نامه عشاق امضا مي شود... فردا ز خون عاشقان اين دشت دریا مي شود امروز روز پنجم است که در محاصره ایم... آب را جیره بندی کرده ایم نان را جیره بندی کرده ایم عطش همه را هلاک کرده جز شهدا را که حالا در کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند... شهدا دیگر تشنه نیستند.فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه... 🌷عملیات والفجر مقدماتی ۱۷ الی ۲۲ بهمن ماه ۱۳۶۱ 🌷 شب ٢٢ بهمن
🔰قصه های زندگی 👌ویژه کودکان ۵ تا ١٢ سال ✅از تولد تا شهادت ((در ١٢ پادکست صوتی)) 🔹قصه قهرمان ها🔸 @ghese_ghahremanha
ابراهـیم می گفت : چـادر یادگار حضرت زهرا (س) است ؛ ایمان یڪ زن وقتی کامل می‌شود که حجـاب را کامل رعایت ڪند ... @mahman11
هیچ وقت نگو: ✘محیط خرابه منم خراب شدم✘ همانگونه که هرچه هوا سردتر باشد لباست را بیشتر میکنی پس هر چه جامعه فاسدتر شد تو لِباسِ تَقوایَت را بیشتر کن شادی روح مطهرشان صلوات 🍃🌹🍃
🌷 ما افسانه نیستیم🙂✌️ دخترم در کلاس‌های تابستانی شهرک محل سکونت ما یعنی شهرک ارتش تهران شرکت می‌کرد. یک روز یک گل‌سینه هدیه گرفت که عکس شهیدی روی آن بود. آخر شب، گل سینه روی زمین افتاده بود. پایم رفت روی سوزن آن و حسابی خون آمد. بعد از پانسمان، گل‌سینه را برداشتم و باعصبانیت انداختم توی سطل زباله. آخر شب طبق روال هرشب سریال ترکیه‌ای را دیدم و خوابیدم. من اگر هر کار اشتباهی انجام دهم اما نمازم را سر وقت می‌خوانم. صبح حدود ساعت پنج بود. بعد از نماز صبح مشغول تسبیحات بودم که احساس کردم یک جوان روبروی من نشسته!! نفهمیدم خوابم یا بیدار، اما آن جوان که صورتش پیدا نبود به من گفت: ❌سریال‌هایی که می‌بینی افسانه است. اما ما افسانه نیستیم. ما با شما هستیم. باتعجب گفتم: شما کی هستی؟ گفت: تصویر من روی گل‌سینه بود که انداختی توی سطل. دویدم و رفتم داخل سطل را گشتم. تصویر یک شهید بود که زیر آن نوشته بود: خیلی برایم عجیب بود. به‌طور اتفاقی رفتم سر کمد کتابخانه. دیدم کتابی به نام سلام بر ابراهیم لابه‌لای کتاب‌ها است. کتابی در مورد همین شهید. مشغول مطالعه شدم. خیلی جالب بود. شوهرم را صدا زدم و پرسیدم که این کتاب کجا بوده؟ گفت: چند روز پیش توی اداره به ما هدیه دادند. هر دو جلد کتاب را آن روز خواندم. خیلی عالی بود. صبح روز بعد؛ بعد از نماز به بهشت زهرا رفتیم. ساعتی را در کنار مزار یادبود او بودم. 🦋حالا او حقیقت زندگیم شده. دیگر سراغ افسانه‌های ماهواره نمی‌روم. و نمازم نیز کاملاً تغییر کرده. 📙یاران ابراهیم. اثر گروه شهید هادی @mahman11