🌿چگونه فكر مىكنيد؟ فكر چيست؟ مذهب چيست؟ كه ضرورتى ندارد و نقش سازنده اى ندارد؟
چرا انسان باشم؟ چرا انسان دوست باشم؟ انسان با خود انسان چه تفاوت دارد؟ انسانيت يعنى چه؟ يعنى اين كه اشك يتيم را پاك كنى و دست او را بگيرى و ديگران را به راحتى رسانى؟
آيا آنها كه انسانها را به مرگ مىدهند و از زندگى مىگيرند، آنها را به راحتى نرسانده اند؟ آيا جلادها خدمتگزار انسان نيستند؟
آن گاه راجع به ظلم و عدالت و خوبى و بدى با او صحبت كردم كه چه معيارى براى خوبى و بدى مىتوانى به دست بدهى؟
مگر ما در طبيعت يكسان هستيم كه در جامعه يكسان باشيم. ما اگر يكسان بوديم كه طبقات به وجود نمى آمد. تمام توضيحاتش به عوامل طبيعى باز مى گشت و توجيه بى عدالتى مى شد و توجيه طبقات.
من با طرح اين سؤال ها مىخواستم او را از بارهايى كه به آن تكيه داده بود، آزاد كنم ... و از آن چه خورده بود نجات بدهم تا خودش بتواند راهش را بيابد. او هم به شدت آب مىخورد و سخت داغ كرده بود، ولى در تمام طول بحث آرام ادامه مىداديم.
راستى اينها كه اين گونه شدهاند ... بايد با زمينهسازىها آماده شوند، مادام كه زمينهها به دست نيامده، روشها سودمند نخواهند بود
@goftomanbesharat
🌿درك فاصلهها
هنگامى كه احساس مىكنى، بيشتر از اين كه دارى مىتوانى به دست بياورى ديگر آرام نمىگيرى، حركت مىكنى. درك مبهم از نيازها آغازگر جنبش و تلاش توست.
آن روستايى كه به خاطر تنگدستى به شهر آمده و پيش اربابى به كار مشغول شده بود در برابر روزى چند تومان حاضر است كثافت فرزندان ارباب را با دست پاك كند و دعاگو هم باشد، هر چه ثروت ارباب را نشانش بدهى، هيچ گامى برنمىدارد و از دعاگويى هم دستبردار نيست، چرا كه مىبيند در ده نانش به باد رفته بود و آبش در خشكى نشسته بود و امروز روزى 20 تومان هم ذخيره مىكند و در ميان همشهرىهاى ديگر يك سر و گردن هم بالاتر است، اما اگر برايش بگويى كه فلان ارباب روزى چند بيشتر مىدهد و چه قدر محبت مىكند و يا برايش بگويى كه بابا خودِ ارباب وقتى از ده آمده بود و از گرد راه رسيده بود، آه نداشت كه با ناله سودا كند. از تو بيچارهتر بود و كار كرده و به اين همه رسيده و ديگر آرام نمىگيرد؛ چون مىفهمد بيشتر از اين مىتواند داشته باشد و مىفهمد ميان آن چه كه دارد و آن چه مىتواند داشته باشد، فاصله است و مىفهمد كه مىتواند اين فاصله را طى كند.
@goftomanbesharat
🌿جوانى به منزل ما آمده بود و در مقام نصيحت مىگفت كه من چند شبى در اين منزل خوابيدهام و بعد به حوزه وارد شدهام و حالا مىخواهم نقطههاى منفى برخورد شما را كه به ديگران هم گفتهام به شما تذكر بدهم.
يكى اينكه در معاشرت با شما آدم به انزوا كشيده مىشود و ذهنيتها و حالتهاى منفى در او به وجود مىآيد. از آن جا كه او مىخواست در مقام نصيحت تذكراتى بدهد، گوش بودم كه لابد توضيحى خواهد آمد، ولى توضيحى نداد. اين بود كه گفتم: من هم براى خودم زشتىها و گناهها و نقطه ضعفهايى را قبول دارم و از آن طرف در صدد هستم كه مصداقهاى اين كلى را بشناسم و در خودم با آن درگير شوم؛ چون من اين كلى را قبول دارم و معتقد به عصمت خودم نيستم. توضيح كلى شما براى من فايدهاى ندارد. بهتر است كه مشخص كنيد و بگوييد در برخورد مثلًا با من يا ديگرى، شما حرفى زديد يا كارى كرديد كه نبايد مىكرديد و اين كار غلط ما را به انزوا كشانيد.
ساكت بود، گفتم: مثلًا با خود شما كه چند شبى را اين جا بودهايد، چه برخورد غلطى وجود داشته كه شما را به ذهنيت كشانده است. گفت: من مبتلا
به ذهنيت نشدم، ولى شما وقتى كه آمديد به من گفتيد: آيا فكر كردهاى و آمدهاى يا همين طور راه افتادهاى؟
من با تعجب پرسيدم: آيا همين باعث انزوا و ذهنىگرايى شما شده است؟
گفت: بله ... و اين جا بود كه خنديدم و خودش هم خنديد و با احترام به محضرشان عرض كردم، خيلى احمق هستيد. و گفتم: لابد اين هم نقطه ضعف بنده بود كه فحش مىدهم و اهانت مىكنم و عفت كلام ندارم؟!
در حالى كه اين توضيح حالتى است كه در تو وجود دارد و بايد متوجه شوى و بىخود بلند گوى گناهى نباشى كه وجود نداشته است.
هنگامى كه مىخواهى طرف، مبتلا به انزوا و نفرت نشود و گوساله نيايد و گاو نرود، در برخورد با او مىپرسى كه آيا با فكر آمدهاى؟ متهم به ذهنيت بازى مىشوى و متهم به انزوا و رهبانيت. آن جا كه من دارم مىبينم، آدمهاى استخواندارش پس از سالها تحصيل چگونه سردرگم هستند و نمىدانند چه كنند و خسته و رنجور و وازده و سر در لاك شدهاند. آيا نبايد به تازه واردى كه بر اساس جوّ حاكم و يك جريان تند اجتماعى كارش را ول كرده و آمده كه مثلًا عربى بخواند آيا به اين چنين آدمى نبايد بگويم كه چه مىخواهى و چرا با عربى شروع كردهاى؟ و نبايد بگويم كه عربى، تو را به فهم قرآن نمىرساند و بيش از ترجمه به تو ياد نمىدهد و نبايد بگويم كه پيش از عمل، تو بايد فكر و ظرفيت و طرح را داشته باشى؟!
@goftomanbesharat
🌿بزرگتر از مصيبتها
جريان فكرى و درك قدر و اندازهى وجود ما، هميشه ما را در يك مقايسهى مستمر با حوادثى قرار مىدهد كه كمر شكن هستند و همين به ما ظرفيت و تحمل مىدهد.
به پدرى كه فرزندش را از دست داده بود و هرگونه تسليتى را به تمسخر مىگرفت، كه: «هنوز دامنت آتش نگرفته كه درد من دلسوخته را بدانى»، گفتم:
راستى كه مصيبت تو، مصيبت بزرگى است و از بزرگى مصيبتش شمهاى گفتم و آخر سر به همان مقايسه پرداختم كه مصيبت تو بزرگ است ولى تو از اين مصيبت بزرگترى و همين است كه نبايد بلرزى.
آيه هاى سبز، ص: 53
@goftomanbesharat
🌿كم شمردن خوبىها
آنچه ما را گول مىزند اين نكته است كه ما به حجم عمل نگاه مىكنيم.
مىبينيم چند هزار نفر را تأمين كردهايم. براى چندين نفر فرش گرفتهايم و ...
حجم عمل ما را گول مىزند و مغرور مىكند ... و زيادى آن در چشمهامان جلوه مىكند و به غرور و سپس به ركود مىرسيم و از پاى مىافتيم.
عمل را بايد جدا از حجم و مقدارش، با توانايى خودت بسنجى، نه با داراييت؛ كه تكليف به اندازهى وسعت ماست، نه به قدر مكنت ما.
تاجر پرشورى در مشهد از كارهايش مىگفت كه چگونه با دست خالى توانسته است براى جبهه، قدمهايى بردارد و در ظرف يك ماه چندين گرهى بسته را بگشايد ... و توانسته با همكارى و جمع شدن به رقمهاى بزرگ برسد، ديدم نبايد بماند و در همين حد توقف كند.
به جملههايى از دعاى مكارم الاخلاق اشاره كردم و اين نكته مطرح شد كه اين حركت را مىتوانى از دو زاويه نگاه كنى. يكى همين كه مىگويى اين كارها انجام گرفته و ديگر اين كه تو در يك ماه اين گامها را برداشتى، چرا يازده ماه پيش اقدام نكردى؟ با اين ديد، تو يازده ماه، يازده برابر آن چه كه كردهاى بدهكارى و اين است كه خوبىها را زياد نمىبينى. به «استقلال الخير1 » و كم شمردن خوبىها مىرسى.
1)و استقلال الخير و ان كثر من قولى و فعلى ... و استكثار الشر و ان قل من قولى و فعلى ...». مفاتيح الجنان، دعاى مكارم الاخلاق
@goftomanbesharat
🌿غناى يك مكتب اين جا مشخص مى شود كه بتواند به اين آدم هم
معيار بدهد و از قدر و ارزش اين آدم برايش توضيح و يادآورى داشته باشد.
🌿اين آدم در طول روز و شب با حوادث همراه است. اين حوادث بر او تأثيرهايى دارند، او را خوشحال و رنجور مى كنند. اولين حرف تو با او همين است كه تو خودت را با اين ها كه بر تو اثر مى گذارند، مقايسه كن.
👈آن چه بر تو اثر بگذارد، نشان دهنده ى اندازه ى وجودى توست. اگر گوسفندت مرد، اگر سر درختى هايت ريخت و تو رنجيدى، تو مساوى با همان گوسفندى يا همان چيزهايى هستى كه بر تو اثر گذاشته اند و براى تو مهم بوده اند و تو را خورده اند. من از اين جا از اين مقايسه ها شروع مى كنم و او را به تكبيرها و توحيد و رسالت و ... مى رسانم و در اين راه او به معيارهايى رسيده كه بتواند خودش را بشناسد و اندازه ى وجودى خودش را در دست داشته باشد و در رابطه هايش با اين معيارها حركت كند تا بتواند هر مكتبى و هر حكومتى كه بر او عرضه شد و يا خودش در صدد عرضه اش برآمد، نقادى كند و از حكومت به خوراك و پوشاك و رفاه و آزادى و عدالت قانع نشود و ظلم استثمار را در اين سطح ارزيابى نمايد.
☘️قیمة کلّ امرءٍ ما یحسنه
@goftomanbesharat
👈آدمى به سادگى احساس مى كند كه لبخند، محبت، بدگويى و دشمنى و چيزها و كسانى در او اثر مى گذارند، او را خوشحال و يا رنجور مى سازند و انسان اين مؤثرها و اين تأثير را بلاواسطه در وضعيت ذهنى خود منعكس مى بيند.
حالا نوبت تفكر و محاكمه همين تأثيرهاى طبيعى و همين جريان هاى مشهود است. چرا اينها در من اثر گذاشته اند. هر چه در من اثر بگذارد، نشان مى دهد كه من همان قدر هستم.
#خودشناسى يعنى همين جمع بندى و محاسبه؛ كه «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلى قَدْرِ هِمَّته». هنگامى كه كفش پاره من و يا ماشين سوخته من، مرا به گريه، به رنج مى اندازد، اين نشان مى دهد كه من در سطح كفش و ماشينم، من خودم را همين قدر مى دانم. آنچه ديروز مرا مى رنجاند امروز كه خودم را بالاتر مى دانم و مهم تر مى شناسم، برايم رنج آور نيست.
پس رنج هاى من شاهدان اندازه وجود من هستند و گواهان صادقى هستند كه مرا به خودم نشان مى دهند. و اگر من خودم را در مقايسه با اين ها جلوتر و بيشتر مى دانم، اين رنج هاى طبيعى، ديگر توجيهى برنمى دارند و به تدريج كنار مى روند. گفتم به تدريج، چون آنچه ريشه دار است، به تدريج كنترل مى شود و در عمل محدود مى گردد. آنچه راحت فهم مى شود، به همان راحتى عمل نخواهد شد.
#انسان_در_دو_فصل...
🌿تنها توحيد و معاد كافى است كه انگيزهاى و هدفى جز خدا باقى نگذارد و همين مقدار كافى است تا شكل روابط و پيوندهاى خانوادگى و اجتماعى تغيير كند و هسته هاى قدرت شكل بگيرد و جامعه محقق شود؛ جامعه اى نه از آشناها و نه از بيگانه ها، كه از جويندگان يك هدف و يك مقصد- امّت- كه نهادهاى جديد را به دنبال مى آورد و با اين هسته ها و نهادها به توليد و توزيع و جريان جديدى از قدرت و حكومت مى رسد و تمامى اين جريان را براى خدا مى خواهد و به تبعّض و شرك والتقاط تن نمى دهد.
@goftomanbesharat
☘️خوبى. صالحات و حسنات فرق دارند. خوبى اگر با هدف و جايگاه مناسب همراه باشد، صالحات است
@goftomanbesharat
☘️آنچه كارهاى پراكنده را جمع مىكند، طرح تو و آنچه كه طرح را سازمان مى دهد، هدف توست. پس اگر تو از او نبريده باشى ديگر اشتغال به هر كارى به او منتهى مى شود و در انگيزه و در هدف و در طرح و جمع بندى به هم گره مى خورد و بازگشت و انحرافى نيست، پس گناه و فاصله اى نيست.
@goftomanbesharat
☘️آن دسته از مردم كه با ضلال و سردرگمى- نه فقط گمراهى- به محدوديت و محروميت مى رسند، با همين ضلال و سردرگمى در وجود خويش، به ضلال در هدف و در راه و در روش و در سعى، گرفتار مى شوند.
@goftomanbesharat
☘️«كَانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً»؛ مردم يك امت با يك هدف و با يك مقصد بودند. بيش از دنيا را نمى ديدند و بيش از لذت نمى خواستند. «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيّينَ»؛ در دل اين امت واحده و جمعيت يكرنگ، خداوند پيامبرانش را برانگيخت. «مُبَشّرِينَ وَ مُنذِرِينَ»؛ اين پيامبران با دو كار بشارت و انذار همراه بودند. بشارت به قدر انسان، به نظام هستى، به حق و هدف هستى، به جمال و زيبايى و هماهنگى هستى با انسان و سلوك و حركت او و به پاداش محتوم.
👈بشارت به قدر انسان، بشارت به هدف بلند او را به دنبال مى آورد و همين هدف، معيار و ميزان آدمى مى شود؛ چه در هنگام انتخاب مكاتب و يا در هنگام انشعاب مكاتب و يا در هنگام عمل و اقدام، كه 👈بيّنات و كتاب و ميزان، همراه تمامى رسولان آمد تا اين امت واحده را به سامان برسانند.
بشارت آدمى به اين است كه اگر هماهنگ با خويش و هماهنگ با نظام و هدف جهان گام بردارد و با اجل و با حُسن هستى هماهنگ شود، بهره مند است هر چند كه سختى، كه استهزا، كه درگيرى داشته باشد.
👈و انذار او در اينكه اگر سر برداشت و سرفرازى كرد و از خود چشم پوشيد و به حقارت هاى زينت يافته دل خوش نمود، حتى با شادى ها در رنج است و با كاميابى ها در هراس؛ كه نعمت ها آفت تحول را دارند و آدمى مشكل خود آگاهى و مرگ آگاهى را دارد. و در اين دنياى متحول چگونه اين انسان آگاه و مرگ انديش كه در بهار، پاييز را مى بيند و حدس مى زند مى تواند با همه نعمت ها متنعم و راحت باشد؟
@goftomanbesharat
☘️تو تمامى كارها را در طرحى جامع به هم پيوند مى زنى و براى چنين طرحى 👈به بينش و بصيرت در رابطه با هدفى محتاج هستى. و اين هدف، برخاسته از قدر و تقدير و ارزيابى و اندازه گيرى توست؛ چون آدمى با درك قدر خود به هدف مناسب و به بصيرت و برنامه ريزى و به طرح جامع راه مى يابد.
@goftomanbesharat
☘️«اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مّنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»؛ خداوند سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند و گرويده اند و بيش از عالم مشهود و بالاتر از ملك و ملكوت را خواسته اند و به مالك روى آورده اند.👈 خداوند اينها را از ظلمات نفس و دنيا و خلق و وسوسه ها، به نور و روشنى از قدر و اندازه و ارزش و بهاى خويش مى رساند و آدمى در اين نور به ضلالى گرفتار نمى شود؛ 👈نه ضلال خويش و نه ضلال هدف و نه ضلال راه و نه ضلال سعى، كه با اين ولايت و سرپرستى و با اين هدايت هاى مستمر، ضلال و غىّ و رشد و خسر آدمى مشخص گرديده است.
☘️«وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِيتاً مّنْ أَنفُسِهِمْ»؛ داستان كسانى كه دارايى خود را در طلب خشنودى خداوند و استوارسازى از خود مى بخشند و به اين دو هدف توجه دارند كه به رضاى حق و ثباتى از خويش برسند، «كَمَثَلِ جَنَّةِ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَئَاتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ فَإِن لَّمْ يُصِبْهَا وَ ابِلٌ فَطَلٌّ»؛ مثل داستان باغى است كه به بلندى سر برداشته. اگر باران سرشارى به آن برسد، پس اين ربوه و بلندى و يا باغ حاصل را دو برابر مى آورد و اگر باران سرشارى به آن نرسد، شبنم و مه هست و بارورى هست و رطوبت ارتفاع هست. «وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»؛ و خداوند به آنچه كه مى كنيد بيناست. 👈كارها و انگيزه ها و نيّت ها را مى شناسد و دستاوردهاى شما را با بارش سرشار و يا شبنم هاى دستگير، به شما باز مى گرداند، در حالى كه در دل شما وسعت و در جامعه شما اين بخشندگى و بخشنده ها تكثير شده اند و دامن گسترده اند.
☘️آرمان دينى و هدف رسالت، بالاتر از تكامل و شكوفايى استعدادهاى آدمى است. چون اين وجود تكامل يافته و شكوفا، مى خواهد👈 در چه جهتى و براى چه مقصدى مصرف شود؟ رشد و خسر، دو بعد تكامل انسانى است.
☘️تو خيال مى كنى تمامى عوالم در همين چند روز و چند سال دنيا خلاصه شده و خيال مى كنى 👈كه هدف، پيروزى و قدرت و تسلط حق است. در حالى كه هدف، ايجاد زمينه براى انتخاب است تا «من شاء اتخذ الى ربه سبيلا»؛
☘️اساس اين محبت در اين نكته است كه ولىّ از من به من آگاهتر و از من به من مهربانتر است و 👈همين درك، اضطرارِ به حجّت و ولىّ خدا را شكل مى دهد. چون با دگرگون شدن 👈تلقى انسان از خودش و استمرارش، تلقى انسان از جهان و حكومت و مديريت متحول مى شود كه👈 اهداف حكومت از پاسدارى و پرستارى به آموزش و بينش و بيّنات مى رسد و👈 قلمرو حكومت از درون و از سطح خانه و جامعه به تمامى هستى و تمامى عوالم گسترده مى شود. و اين هدف و اين قلمرو، معيار انتخاب حاكم را به عصمت يعنى آزادى و آگاهى و روش انتخاب او را به تعيين الهى، گره مى زند. و اگر در مرحله اى اين چنين امام و حجتى فراهم نشد، بقدر امكان، به فقيه، به عادل، به مؤمنين و به اهداف، روى مى آورند.
☘️هر هدف نزديكى بدون مقدّمات و امكانات، دست نيافتنى است و هر هدف دورى با ايجاد زمينه وتأمين نيازها و امكانات، دست يافتنى است.
☘️آدمى در خواب عادتها و طبيعتها و غريزههاى خود، بىخبر است، تا آنجا كه به عقل و سنجش دست مىيابد و تمامى وجود و تمامى هدف و تمامى كارهاى خود را با اين خودآگاهى به نقد مى كشد و بر خود مى شورد و در درون خود واعظى مى يابد؛ كُنْ واعظاً لِنفسك. پاسخگويى به اين نيروى بيدار، آدمى را از عادتها و طبيعت ها منتقل مى كند.
اين رسول باطن، اين پيامبر درونى، اوّلين شرارهى بيدارى را بر دل آدمى مىزند و كسى كه با اين رسول راه بيايد و با اين پند حركت كند بالاتر است و علوّ و رفعت دارد.
پس از اين مرحله گاهى آدمى كه از خود نشنيده و با خود راه نيامده، در برابر رسول ظاهر و پيامبر بيرون و برخورد و تلاوت آيه ها و يادآورى ها و توجه به توانايى خود و حقارت هدف هاى كوچك و بتهاى مزاحم، راهياب مى شود و مى آيد و مى پذيرد.
گاهى از رسول باطن و از رسول ظاهر نمى آموزد و از تعلق ها و زنجيرها و بارهاى سنگين نمىگسلد، پس او را با بلاء ادب مى كنند و با عقوبت كارهايش او را به راه مى آورند. اينها هم سهمى از شرافت دارند.
👈بيچاره آنكه از اين هر سه نمىآموزد، نه از سنجش و عقل و نه از رسول و مربى و نه از حوادث و ضربه ها و از هيچكدام سر بر راه نمى گذارد و پند نمى گيرد.
☘️شايد كلمه «خود»، كلمه مبهم و گنگى باشد. گاهى مىگوييم: خودِ در و گاهى مىگوييم: شيشه در، چوبِ در. «خود» مجموعه است؛مجموعهاى هماهنگ.
وقتى مىگوييم: انسان خودش بايد زياد شود؛ يعنى رشد هماهنگ پيدا كند، نه اينكه دستش سيصد متر شود، كلهاش دويست كيلو شود. 👈👈مادامى كه انسان، رشد هماهنگ نداشته باشد و خودش زياد نشده باشد، هر نوع زيادتى و هر نوع تربيتى برايش جز رنج نخواهد داشت. ما مى بينيم وقتى علم انسان اين همه بار مىگيرد، جز انسانِ زيرِ بار نتيجه اى ندارد؛ چون اين انسان است كه بايد به آن جهت دهد و آن را رهبرى كند.
مادامى كه انسان رشد پيدا نكرده باشد و در يك كلمه خودش زياد و بارور نشده باشد، اسير و ذليل قدرت ها و ثروت ها خواهد شد. بايد اين نكته در ما حس و لمس شود و اگر باور نداريم، توقف و بررسى كنيم.
مى توانيم بگوييم: انسان مهم نيست. بگذار پول و ثروت و قدرت و علم او زياد شود، عشقش زياد شود؛ در حالى كه همين عشق و همين علم، عامل بدبختى اوست. ولى اگر آن نكته را قبول كرديم، مجبوريم به تربيت و بارورى شكل ديگرى بدهيم و به دنبال راه حلِّ ديگرى باشيم.
ما كه راه زياد كردنِ ثروت و قدرت را ياد گرفته ايم، آيا براى زياد شدن و بارور كردن خودمان راهى سراغ داريم؟ با چه زياد مى شويم؟ با عبادت، با رياضت، با جهاد، با نماز، با خدمت به خلق؟ اينها همه يك بُعد انسان را تربيت مى كنند و در يك بُعد انسان ايجاد قدرت مى كنند. در نتيجه خودشان عاملِ گرفتارى و ماندگارى انسان مى شوند.
#خودشناسی
☘️هدف انسان=رشد
👈آدمى براى حركت مستمر و جوشش مداوم بايد راهى داشته باشد.
سؤال اين است كه اين حركت بايد به چه سمت و سويى باشد؟ اگر در موضع ثروت هستيم، براى ثروت بكوشيم. اگر در موضع قدرت هستيم، براى قدرت بكوشيم. اگر در موضع آگاهى و دانش هستيم، براى دانايى جهان شمول بكوشيم. اگر بنا شد حركت كنيم فقط در همان سطح و محدوده، وسعتى را دنبال كنيم؟ اگر بنا شد پرورش دهيم و نمانيم، چه چيزى را پرورش دهيم؟
وقتى دانه گندم را پرورش مى دهند، سنبله مى شود. زمانى كه تخم را پرورش مى دهند، جوجه از آن بيرون مى آيد. مواد خام را پرورش مى دهند، محصولات بسيارى از آن به دست مى آيد. نكته اين است مادامى كه انسان خودش تربيت نشود و خودش زياد و بارور نگردد، مادامى كه در خودِ انسان حركتى به وجود نيايد، هر نوع حركتى، هر نوع تربيتى، هر نوع بارورى و زياد شدنى جز به كم شدن انسان منتهى نمى شود. آگاهى زياد براى انسانى كه خود زياد نشده، جز رنج ندارد.