هدایت شده از KHAMENEI.IR
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⏱ #مثبت۱۰۰ثانیه | ۹۰ امضا در لبه ویرانی
👈 «مثبت ۱۰۰ ثانیه» عنوان بسته تصویری است که در صد ثانیه به کاوش در یک نکته مطرح شده از سوی رهبر انقلاب در جریان دیدارها و سخنرانیها میپردازد.
🎬 «۹۰ امضا در لبه ویرانی» سومین قسمت از این مجموعه است که براساس بیانات رهبر انقلاب در دیدار اعضای مجلس خبرگان، نگاهی ۱۰۰ ثانیهای به نامه یک گروه سیاسی در سال ۱۳۶۹ داشته که مدعی بودند کشور و ملت به لبه نابودی و ویرانی رسیدهاند.
💻 Farsi.Khamenei.ir
⚡️امید آفرینی چگونه محقق می شود؟
👌در یک جمله: پرداختن به مسائل امید آفرین، طریق اصلی تحقق امید در جامعه است و مراد از مسائل امید آفرین، مسائل بسیار مرتبط با حوائج و نیازهای مردم است.
👌در رأس مسائل امید آفرین ۱۲ مسئله ۱- تغییر الگوی ساخت مسکن، ۲- تأکید بر محله محوری، ۳- ارتقای سطح سلامت جامعه، ۴- آموزش و پرورش هویت ساز، ۵- محرومیت زدائی ساختاری، ۶- تغییر در الگوی مدیریت راهبردی، ۷- تغییر در مدل قدیمی سازمان برنامه و بودجه، ۸- عمومی کردن تجارت، ۹- تحول در الگوی پخش اخبار صدا و سیما، ۱۰- حذف قوانین مزاحم در همه حوزه ها، ۱۱- فرعی کردن مونیتورینگ در فرآیندهای امنیتی کشور و ۱۲- عدم استفاده از نظریات ناکارآمد در اداره کشور (علت ناکارآمدی های کشور استفاده از نظریات سند توسعه پایدار 2030 و اسناد بین المللی است) خودنمایی می کند!
👌در تئوریزه کردن مسائل امید آفرین باید به دو اصل پی گیری مردمی این مسائل و رجوع روشمند به منابع وحیانی در تحلیل های کارشناسی، توجه ویژه ای داشته باشیم. نادیده گرفتن مردمی شدن، خدمات مرتبط با این مسائل را گرانتر و زمان تحقق آنها را دیرتر می نماید. همچنین اگر منابع وحیانی را مبنای تحلیل های کارشناسی قرار ندهیم؛ #تحلیل_های_فلج_کننده مطرح در اسناد بین المللی کشور را بیچاره خواهد کرد.
حجت الاسلام علی کشوری - تبیین الگوی ملی امید آفرینی- پنج شنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱ - حوزه علمیه قم
#الگوی_ملی_امید_آفرینی
#مسائل_امید_آفرین
#الگوی_پیشرفت_اسلامی
#شعبان
#امام_زمان
سیمای قهستان
اولین ماهنامه سیاسی_اقتصادی_فرهنگی_اجتماعی شهرستان درمیان
https://eitaa.com/ghohestan
💠تصویرسازی حسن روحالامین از لحظه ولادت امام حسین(علیهالسلام)
ولادت فرخنده و باسعادت سومین اختر آسمان امامت و ولایت بر دوستداران حضرتش میمون و مبارک باد .
در احترام به این امام همین بس که در ماه ولادتشان هیچ شهادت و وفاتی نیست و در ماه شهادتشان هیچ ولادتی.
سیمای قهستان
اولین ماهنامه سیاسی_اقتصادی_فرهنگی_اجتماعی شهرستان درمیان
https://eitaa.com/ghohestan
انتشار قسمت های 25 و 26
داستان 《کف خیابون》
👈 هیچ فسادی، فاقد ریشه بین المللی نیست!!
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"«
سیمای قهستان
اولین ماهنامه سیاسی_اقتصادی_فرهنگی_اجتماعی شهرستان درمیان »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇
#کف_خیابون 25
در مجموع پیامهای رد و بدل شده بین اون دو نفر و همچنین بین کوروش و دو سه نفر دیگه، میشد حدس هایی زد و حتی نیاز به تحلیل و کار کارشناسی هم نبود. این قدر پیام ها برهنه و عور بود که انگار خیالشون راحت بود که قرار نیست هیچ وقت این پیام ها لو بره و یا براشون دردسر بشه! خیلی جسورانه و حتی با آدرس های واضح پیام داده بودند!
این از دو حال خارج نیست: یا خیلی احمق و تازه کارند... یا خیلی پشتشون گرمه و حتی ممکنه پای گنده هایی وسط باشه که به راحتی به پیام ها و مکالمات مردم دسترسی دارند!!
وقتی به چنین اوضاعی برخورد کردیم، دیگه نمیدونستم بازجویی از افسانه و رویا درست باشه یا نه؟ چون امکان داشت اگر بازجویی بشن، سر از جاخای خوبی درنیاره و حریفمون مطلع بشه و احتیاط بکنه و حتی توی لاک دفاعی فرو بره!
از یکی از کارشناسای سازمان مشورت خواستم. پس از دو ساعت کار روی پرونده، به کار گرفتن روش «دست سه اگشتی» را بهم پیشنهاد داد! در این روش، من باید میشدم دست، و افشین و افسانه و رویا میشدن سه انگشت من! اما... خیلی بعید بود بتونیم از این روش استفاده کنیم. چون بالاخره اونا با هم زندگی میکردن و هر لحظه ممکن بود که یه نفرشون یه کلمه حرف از زبونش بپره بیرون... اون وقته که دیگه باید فاتحه همه چیزو خوند...
خیلی فکر کردم.. تصمیم گرفتم یکی دو جلسه از افسانه بازجویی کنم... پیگیری پیامک ها و زیر نظر داشتن کوروش هم سپردم به بچه های دیگه... مامان رویاشون هم نمیدونستم چیکارش کنم... واسش به پا بذارم؟ نذارم؟ کنترلش کنم؟ نکنم؟ چون با کمبود نیرو هم مواجه بودم.
بچه ها کارشون را روی پیدا کردن و کنترل کوروش شروع کردن... خوب هم شورع کردند... حالا نوبت من بود که افسانه را تخلیه کنم و ببینم چی واسه گفتن داره؟
⛔️جلسه اول بازجویی افسانه!⛔️
روی تختش خوابیده بود. با اینکه چند روز گذشته بود اما هنوز نمیتونست راه بره و عادی زندگی کنه. یه موقعی رفتم که مامانش نباشه. رفتم داخل و در و بستم. چشماشو باز کرد. خودمو معرفی کردم:
گفتم: سلام. شاهرودی هستم از اداره پلیس. میدونم چندان حالتون خوب نیست. قرار نیست که اذیتتون کنم. پس خیلی کوتاه باهم صحبت میکنم و میرم.
با تعجب و اندک چاشنی ترس گفت: بفرمایید!
گفتم: در پرونده بیمارستان شما خوندم که شما باردار بودید و مجبور شدید سقط کنید! سوالام ایناست: باباش کیه؟ آیا بهتون تجاوز شده یا با اختیار خودتون باردار شدید؟
نمیدونست چی بگه... با ترس و لرز گفت: من مامانمو میخوام... مامانم کجاست؟
گفتم: جای نگرانی نیست. لطفا به سوالات من جواب بدید خانم!
گفت: باشه... ینی نمیدونم... من حالم خوب نیست... تنهام بذارین... مامااااااااان!
گفتم: اینجوری هیچ کمکی نمیتونیم بهم بکنیم. لطفا آروم باشید و با من صحبت کنید تا پاشم برم.
گفت: سوالتونو بپرسید و زود برید!
گفتم: چشم. شما توسط چه کسی باردار شدین؟ تجاوز بوده یا با اختیار خودتون بوده؟
با گریه و داد و بیداد گفت: وای خداااا... چرا دست از سرم بر نمیدارین؟ چه فرقی میکنه؟ مهم اینه که من داشتم میمردم!
گفتم: دقیقا! ما هم نگران همین هستیم! چرا تو که یه دختر جوون دانشجوی مملکتمون هستی، به جای کلاس و درس و بحثت، باید روی تخت کورتاژ بیمارستان باشی و بچه سقط کنی؟! بگو کی باهات این کارو کرده تا حقتو ازش بگیرم!
دیدم حرف نمیزنه! مجبور بودم بزنم به یه جاده دیگه... گفتم: راستی از داداش افشینت چه خبر؟ چرا چند روزه پیداش نیست؟ چرا از وقتی شما را آوردن اینجا، بهت سر نزده؟!
ادامه دارد...
#نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ghohestan »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#کف_خیابون 26
تا اسم افشین آوردم، مثل برق گرفته ها شد... گفت: شما افشین را از کجا میشناسین؟ با اون چیکار دارین؟
گفتم: باهاش کاری نداریم... ما حتی با تو هم کاری نداریم... ما فقط میخوایم بدونیم که کی این بلا را سرت آورده و حتی سبب شده که افشین .... استغفرالله... (فکری همون لحظه به ذهنم اومد که از نظر کارشناسمون خیلی بهتر بود!)
گفت: چرا ناقص حرف میزنید؟ بگین افشین چش شده؟ داداشم کجاست؟ چرا نیستش؟
گفتم: نمیخواستم توی جلسه اول چیزی بهتون بگم و آزارتون بدم... اما ظاهرا شما متوجه حساسیت موضوع و مشکلتون نیستید! ببین خواهر من! شبی که شما خونریزی کردی و آوردنت اینجا، داداش با غیرت و نوجوونت، به غرورش برخورد... احساس ورشکستگی کرد... همه چیز و همه دنیا براش تموم شد... ببینید افسانه خانم! ... چطوری بگم... افشین اون شب اینارو که دید... فرداش در دسشویی کنار مسجد گاراژ اوس جلالش ... ببخشید اینو میگم... چجوری بگم... رگشو زد... رگ دستشو زد...
افسانه جیغ بلندی کشید... همه پرستارا ریختند دم در اتاق... همکارم اجازه ورود بهشون نداد... افسانه دوباره جیغ کشید و داد و بیداد کرد... گفت: افشین کجاست؟ افشین و رگ زدن؟ الان حالش چطوره؟
اشک تو چشمام جمع شد و سرم و انداختم پایین... آروم و ناراحت گفتم: متاسفم...
افسانه دیگه رفتاراش در کنترل خودش نبود... شروع کرد به سر و صورت خودش زدن... منم سرم پایین بود و اشکمو پاک میکردم... دستمالی از روی میز کنار تختش برداشتم و گوشه چشمام را پاک کردم...
افسانه خیلی حالش بد شد... گریه های بلند و هر از گاهی هم جیغ... باید کار را تموم میکردم... اگه افسانه روی همین تخت و همین حالا که حالش خرابه باهام حرف زد و یه کد بهم داد، که داد... وگرنه دیگه بعید بود که بتونیم بدون استفاده از روش های خاص خودمون به حرفش بیاریم... آخرین سکانس اون روز باید اجرا میشد... پاشدم و گفتم: ببخشید اذیتتون کردم... فکر کردم درباره داداش افشینتون میدونید... متاسفم... خدانگهدار!
هنوز دو سه قدم به طرف در اتاق نرفته بودم که با همون حالت گریه و صدای گرفتش گفت: آقا!
برگشتم به طرفش و گفتم: استراحت کنید! نمیخواد چیزی بگید! شما باید صبور باشید و ...
حرفمو قطع کرد و گفت: تاجزاده! اون بدبختم کرد... بهش میگن دکتر تاجزاده! قرارمون این نبود... قرار نبود حامله بشم... اما اون کارشو کرد و بیچارم کرد... بعدش هم خودش مثلا میخواست جنینو سقط کنه... منو برد پیش یه نفر... شمال... بابلسر... فکر نمیکردم سر از دست دادن داداشم دربیاره...
کامل برگشتم به طرف و ازش پرسیدم: این دکتر تاجزاده را کجا میشه پیدا کرد؟
گفت: نمیشه پیداش کرد... میگن خیلی آدم گنده ای هست... همون شب هم معلوم بود که گنده است... آخه با محافظ و دم و دستگاه اومده بود شوی کنار دریا! شوی پلن 22 ... اونجا بودیم... اونجا منطقه آزاده... محصوره... من اونجا دیدمش... چیز دیگه ای ازش نمیدونم...
گفتم: دیگه هم باهاش قرار داشتی؟!
گفت: یه بار دیگه خودم و...
گفتم: و کی؟!
سرشو انداخت پایین و با حالت شرمساری گفت: یه بار هم مامانم رفت پیشش!
گفتم: خب سر و نخ دیگه ای نداری ازش؟ کجا رفتین پیشش؟
گفت: نه دیگه... همین بود... اسپانسر شوهای پلن 22 میگفتن تاجزاده است...
گفتم: نمیدونی تاجزاده چیکاره است؟
گفت: نه اما ... یه بار میشنیدم که داره به زبون عربی حرف میزنه...
گفتم: عربی؟! نمیفهمیدی چی میگفت؟
گفت: نه ... فقط میدونم که بعد از اون تماس، به ما که حدودا 20 نفر بودیم گفت براتون یه مهمون ویژه دارم... مهمونی که میتونین حسابی تیغش بزنین...
گفتم: نمیدونی مهمونه از کجا بود؟ کجا قرار مهمونی داشتین؟
گفت: فکر کنم قرار بود مشهد باشه... نمیدونم از کجا بود... شاید عربستان!!!!
ادامه دارد...
#نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ghohestan »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
هدایت شده از کانال رسمی درخش
47.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ انتقادات یک کارگردان سینما و پاسخ قابل تامل رهبر انقلاب
این فیلم را شاید ۱۰ بار هم بیشتر دیده باشم، واقعا پرمعنا، جذاب و دیدنی است.
پاسخ رهبر معظم انقلاب به نکات این کارگردان سینما و تحلیل کلان از جمهوری اسلامی و جایگاه والای نظام در دنیای امروز، هم برای منتقدانی که فقط انتقاد دارند و لجبازی و عنادی ندارند، راهگشا است و هم به حامیان و دوستداران نظام اسلامی برای ادامه مسیر پیش رو، انرژی و انگیزهای مضاعف میبخشد.
✍ سید سینا
کانال رسمی درخش
جهاد تبیین . سیاسی فرهنگی اجتماعی .
https://eitaa.com/dorokhsh_village
هدایت شده از فرمانداری شهرستان درمیان
پیام فرماندار شهرستان درمیان به مناسبت سالروز ولادت فرخنده حضرت ابوالفضل العباس (ع) و روز جانباز
بسمه تعالی
چهارم شعبان سالروز ولادت حضرت عباس (ع) مظهر ایثار، ازخودگذشتگی و ولایتمداری است.
جانبازان نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران که اسطوره های ایمان و ایستادگی اند، با داشتن الگوهایی همچون حضرت عباس (ع)، دعوت ولیخویش را لبیک گفتند و مقتدرانه در برابر دشمنان این مرز و بوم مقاومت کردند. آنان با برخورداری از اعتقادی راسخ در دفاع از آرمانهای اسلامی و انقلابی، ایثار و مجاهدت کردند و از اینرو وصف مبارک «شهید زنده» برازنده قامت صبر و ثبات قدم آنان است.
میلاد خجسته حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) و روز جانباز را به تمامی ایثارگران به ویژه جانبازان معزز شهرستان درمیان و خانوادههای گرانقدرشان تبریک عرض نموده و عزت و سربلندی ابدی نظام مقدس جمهوری اسلامی را که ثمره خون شهدا و دلاوری پاسداران و جانبازان و فداکاری های ایثارگران است، از پروردگار متعال مسالت دارم.
مهدی فرجامی فرد
فرماندار شهرستان درمیان
انتشار قسمت های 27 و 28
داستان 《کف خیابون》
👈 هیچ فسادی، فاقد ریشه بین المللی نیست!!
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"«
سیمای قهستان
اولین ماهنامه سیاسی_اقتصادی_فرهنگی_اجتماعی شهرستان درمیان »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇
#کف_خیابون 27
افسانه حرف های دیگری هم زد که بعدا خودتون میفهمید. اما مهم ترینش همینایی بود که گفتم. چون حالش خیلی بد بود و مدام گریه و ناله میکرد ولش کردم.
حدس بدی در ذهنم شکل گرفت... دعا میکردم اشتباه باشه و اون چیزی نباشه که حدس میزدم...اما الان ما چند تا کلیدواژه و سر نخ داشتیم: پلاژ 22 – تاجزاده – محاغظ و دم و دستگاه – زبون عربی – مشهد – شوی لباس – 20 نفر زن !!
باید سریع دست به کار میشدم. از افسانه خدافظی کردم و از اتاقش زدم بیرون. فورا بیسیم زدم ببینم بچه ها میدونن مامانش کجاست یا نه؟ بچه ها گفتن رفته باشگاه! با خودم گفتم چطور مردم روحیه باشگاه رفتن دارن وقتی که دخترش با اون وضعیت تو بیمارستانه و از پسرش هم قاعدتا خبر نداشتند!!
غیر طبیعی بود! حتی اگر حیوان هم باشه، بازم بچه هاش را در اون شرایط ول نمیکنه که بره باشگاه برای درشت و کوچیک کردن اندامش! گفتم که ... غیر طبیعی بود... ماجرا بودار به نظر میرسید...
فورا به بچه ها گفتم یه زن مانتویی امروزی از بچه های خودمون را بفرستند داخل باشگاه ببینند چه خبره؟! ... همین کار را کردند ... خانم زبده ای با شناسه 233 که راسته کارش در متروها و از تیم پیاده بود و میگفتند 4 ساله که مسلح میخوابه و مسلح بلند میشه و مسلح زندگی میکنه، برای این ماموریت انتخاب شد.
خانم 233 به مدت 10 دقیقه رفت داخل باشگاه و اومد بیرون. فورا دستور دادم که با من مکالمه ای داشته باشه:
233: سلام قربان! امر بفرمایید!
من: سلام. خسته نباشید. رویا اونجا بود؟
233: فکر کنم باشه. ندیدمش. دسترسی نداشتم.
من: تشریحش کن!
233: مفصل یا خلاصه؟
من: لطفا هر چی دیدید که فکر میکنید مهمه!
233: سراسر دوربین مدار بسته، عبور دو مرحله ای، ثبت نام فقط با معرفی نامه، وسایل منحصر به فرد، احساسم میگفت دو تا از مردها مسلح باشند، هیچ کدوم از مردها روی صندلی ننشسته بودند و این منو مشکوک تر میکرد!
من: نکته اش همین جاست! ثبت نامتون کردند؟!
233: نه قربان! هر کاری کردم ثبت نامم نکردند. گفتند فقط با معرفی نامه!
من: نگفتی از کجا باید برم معرفی نامه بگیرم؟
233: گفتند طرف قرارداد ما بعضی شرکت ها و دانشگاه هاست!
من: ای داد بیداد! پس فقط یه حدس میمونه!
233: بله قربان! فقط یک حدس و اونم این که اونجا قطعا باشگاه نیست و باشگاه، فقط یک پوشش هست!
من: دقیقا! تشکر. لطفا در دسترسم باشید. به شما نیاز دارم.
233: چشم اما شرایط من مهتابی است. چه دستور میفرمایید؟ (شرایط مهتابی: شرایطی که برای ادامه اش برگ ماموریت لازم است و بدون برگ ماموریت، ادامه فعالیت بدون دستور مستقیم کتبی و یا شفاهی مقدور نیست.)
من: مشکلی نیست. میگم براتون صادر کنند. تشکر.
احساس میکردم داریم توی گرد و غباری فرو میریم که هر چی میریم داخلش، ته نداره و حتی معلوم نیست از پرونده اصلی دور بشیم یا نه؟! حتی معلوم نیست با کیا طرفیم و قراره دنبال چی باشیم دقیقا؟!
ادامه دارد...
#نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ghohestan »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"