آقاعبدالمجید
# از دل تاریخ پر رمز و راز آمده تا پیوند دهنده تمدنهایی باشد که دیرینگی و اصالت و فرهنگ و هنر وجهی است مشترک ما بین شان ، از یزد باستانی به درخش کهنسال .
# هر چند گمان قوی می رود که قبل از وی نیز دیگر کسانی بین این ولایتهای کهن رفت و شُدهایی داشته اند پیر دانایی چنین گواهی داد که در عصر نادری چندین معمار خبره یزدی در این دیار موطن گزیده و عمارتها برآورده از جمله عمارت میرزا علی نائب ، عمارت محمد محسن خان و دهها عمارت دیگر ....حال آن معمار پیشگان به خاک درخش فانی شده یا رفته رازی است سربسته اما نشانش از عمارتهای قدیمی ، مراسم آئینی و قرابت فرهنگی این تمدنها پیداست بگذریم .
عبدالمجید جمشیدی به سال ۱۲۸۴ شمسی در یزد زاده شد همانجا بزیست تا میانه مردی شد در حجره پدری راه و رسم کاسبی فرا گرفت در داد و ستد فرش آوازه ای به هم زد و از تجار خوشنام آن دیار شد در همین داد و ستدها بود که آوازه قالی درخش به گوشش خورد طی چندین سفر به درخش و بیرجند مال التجاره ها نصیبش شد اضافه بر آن با فرهنگ و تمدن این دیار هم تعلق خاطری بَست کم کم این تعلق خاطر بر روح و جانش سایه افکند به نحوی که از خاک آبا و اجدادی دل کَنده عزم این دیار نمود نخست در بیرجند قنسولخانه شوروی را خریده بدان مسکن گزید کار و کسب دیرین پی گرفته بر ثروت انبوهش بیفزود و بدین علت نزد امیر شوکت الملک اعتباری فراهم کرد هرگاه امیر را از مرکز مهمانی ویژه بود قالیهای جمشیدی به کار می آمد تا صحن و سرای عمارت و کوچه های اکبریه مفروش گردد .
# هر چند حشمت و مکنت و دارائی جمشیدی در بیرجند رو به فزونی بود اما طبع بلندش بدان رضایت نداد از طرفی هم فرهنگ دیرین و آب و هوای مصفای درخش وسوسه انگیز می نمود تا عبدالمجید را کوچه به کوچه و کو به کو دوانده به سر منزل مقصود رساند پس به درخش آمد و سرایی ساخت عمارت گونه بر لب رود زیر پَایوی مدرسه ، بعد از جمشیدی هم آن عمارت زیبا تا حدود نیم قرن بجا بود و دختر و دامادش بدان مقیم ، به یاد دارم حاجی محمدحسن قهستانی و حاجیه طوبی جمشیدی را که نمازشوم بر زینه ی جلوی در تکیه داده خوش حلاوتی داشتند ( یادش بخیر ) .
# هر ساله ظهر عاشورا در آن عمارت زببا سفره ای پهن و عزاداران آقا اباعبدالله مهمانش که بیشتر اهالی محترم سرخنگ بودند و دسته اسب چی ( دیگر عزاداران هر دسته و گروه در مکانی مشخص پذیرایی می شدند ) ، همزادان من و بزرگترها آن عمارت زیبا را به روشنی یاد می دهند افسوس که اینک تلّی از خاک است همچون دیگر عمارتهای درخش صد افسوس .
# پس از آن کارگاهی بر جا نهاد با ۴۰ دار قالی و سراستاها و رنگرزها و شاگردها بسیار ، نقل است یکی از تجار نامی شهر که هنوز هم مارک فرشش معتبر است در آن دم و دستگاه گسترده مامور خرید پشم و کورگ بوده و از این قبیل بسیارند دست پروردگان مکتب جمشیدی ، آری عبدالمجید هم صنعت دیرین درخش را بگستراند و هم کسب و کار خویش مرحبا به این اراده و پشتکار .
# از آنجا که دنیا دیده بود و اهل تلاش دستی هم به کار زراعت برد زمین زاری مهیا کرد چندین هکتار از زیر فضل آباد تا خُسرآباد وسیع و گسترده در آن چاه عمیقی حفر نمود و باغهای انبوه بادام و پسته دیمه زارش هم سرشار از غله و فالیز و حبوبات ، جماعتی از دهقان و بزرگر و سراستا و شاگرد از اطراف و اکناف همه دورش جمع و مشغول کار ، در آن سالهای دور و منابع قلیل بیشتر اهالی را با وی سَر و سِرّی بود و او هم بر همگان مشفق و گره گشا چنانکه رسم بزرگان است .
# جمشیدی مرد کار بود و تلاش ، تلاشی از روی تعقل و تفکر الگویی بود برای پیشرفت ، همیشه در سرش آهنگ توسعه و عزمش بدان استوار اما افکار بلندپروازانه اش را اجل مهلتی نداد به سال ۱۳۴۷ شمسی در بستر بیماری به همان راهی رفت که هرگز بازگشتی ندارد آری فرشته اجل او را بربود از ۳ اولاد ذکور و ۳ اولاد اُناثش هم فقط دختر و پسری ماندند که با اهل درخش مواصلت داشتند مابقی همچون تخم اسپندی هر کدامشان به دیاری .
# آری آقا عبدالمجید از دل تاریخ آمده بود تا دیگربار پیوند تاریخی درخش کهن با یزد باستانی را گوشزد نموده و برود او بدان مامور بود خدایش بیامرزد .
✍️ اسماعیل مرکبی. زمستان ۱۴۰۲
#تاریخ_و_فرهنگ
#جمشیدی
#یزد_و_درخش
#فرش_درخش
#ولایت_قهستان
سیمای قهستان
@ghohestan
کوه اُشتُر
# از کوچه باغهای دل انگیز محله ی بالا که بگذریم در شمالی ترین نقطه از درخش خودنمایی می کند برقرار و استوار ، پرشکوه و ماندگار با دو نفر شتر بر بلندای آن که از قافله ی تاریخ جامانده اند تا روایتگر افسانه هایی باشند که بارها شنیده ایم اما نشانی از آن ندیده ایم .
# هر ساله چون موسم بهار شود عده ای از اهالی به شوق دیداری تازه بدانجا شتابند تا هم حال و احوالی از شترها بپرسند و هم خورجینی پُر کُنند از اوشن و مستار و کاکوتی و ....برای نشان کرده ها و تازه دامادها هم صفای دیگری دارد تا دست نگاری برگرفته و قدم زدن بر پهنه ی این پیکر ، در گذشته ها که وسایل حمل و نقل کمتر بود دامنه ی این کوه گذرگاهی بود برای مالکان وِک ، اُلَنگِ سِرشت و سنگ اَسیا که این طریقه راهی بود کوتاه بین درخش و آن آبادیها ، و البته توفیق این گشت و گذار بیشتر نصیب چوپانی می شود که گُمار رَمِه یا خَلومه ازوست و این توفیق اجباری .
# هر چند صعود به قله با مشقتهایی همراه است ولی پس از فتح آن با اولین نگاهی که به دوردستها می اندازیم تمام خستگی از تن بدر می شود به شترها که نزدیک می شویم انگار به گنجینه ای از فرهنگ و تمدن دست یافته ایم چون دقیق تر بنگریم بر پیکر شترها دست نوشته هایی حک شده که نظیرش یافت می نشود جسته ایم ما ، تا چشمها به این عبارت می افتد ( العبد عزیز محمد زهرایی ) روحی از نو بر کالبد جان دمیده می شود و روح و روان آدمی جلا می گیرد چقدر زیبا و دل انگیز چقدر اصیل و ماندگار هزاران مرحبا و هزاران رحمت به آفریدگار این زیبایی ، به تاریخش که بنگریم حدود یک قرن پیشینه دارد و از این دست نوشته های نفیس بسیار به چشم می خورد از هنرمند و تاجر و سیاستمدار و استاد و....زنده هایش به سلامت و رفته هایش قرین رحمت .
# در گذشته ها شایع بود هر کس بر فراز آن شترها نشیند و آرزوی ارض طوس کند سفر مشهد نصیبش خواهد شد به یاد دارم در دوران کودکی به همراه تنی چند از دوستان سالی چندین مرتبه بدان مکان رفته و به آن حال و هوا بر کوهان سنگی شترها می نشستیم اما نصیبی از مشهد روزیمان نشد که نشد حال علت و حکمت آن گفته چه بود نمی دانم .
# در این سفر که به شوق کسب حقایق بدین مکان رفتم از شاهدان روزگار خواهش کردم تا راویان تاریخ این کهن بوم باشند و اسرار دل برون ریزند ولی هر چه اصرار کردم بهره ای نداشت این شترهای زبان بسته آنچنان راز نگه دارند که طی هزاران سال هیچ کس نتوانسته حرفی از زیر زبانشان بکشد پس به اجبار سراغی از دیگر نشانه ها گرفتم و شواهدی یافتم بی مانند که اگر بیم آن نبود که این نوشته به دست نامحرمی برسد اسرار هویدا می کردم اما صد افسوس .
# سربسته بگویم به این آگاهی گران دست یافتم که این مکان گرامی ارجی دارد بزرگ و قربی دارد سترگ بلندمرتبه است و والا منزلت ، به عصر قدیم که سامانیان بر مصدر حکومت بوده اند ( هزار و هشتصد سال از انقراض آن سلسله بگذشته ) و حتی قبل تر از آن این مکان ارجمند محل نیایش جهان آفرین بوده است و مرکز تعبد و خداپرستی و چه بسا یکی از مراکز مهم فرهنگی و مذهبی در ایران باستان ، آری اینجا خود درخش است جان این کهن بوم و اصل تاریخ پرفروغش ، این گرامی ارجمندتر از آن است که ما پنداشتیم و این شترها هم راویانی هستند که از قافله ی تاریخ جامانده اند تا روایتگر افسانه هایی باشند که بارها شنیده ایم اما نشانی از آن ندیده ایم .
گرامی باد این گران بوم و بَر
✍️ اسماعیل مرکبی
#درخش
#کوه_اشتر
#تاریخ_و_فرهنگ
#آتشکده
سیمای قهستان
@ghohestan