#قصه 🙈🙈میمون بی ادب🙊🙊
یکی بود یکی نبود دریک جنگل بزرگ چندتا میمون وسط درختها زندگی میکردند
در بین آنها میمون کوچکی بود به نام قهوه ای که خیلی بی ادب بود.
همیشه روی شاخه ای می نشست وبه یک نفر اشاره میکرد وباخنده میگفت
اینوببین چه دم درازی داره اون یکی رو چه پشمالو وزشته وبعد قاه قاه می
خندید.
هر چه مادرش اورانصیحت میکرد فایده ای نداشت.
تااینکه یک روز درحال مسخره کردن بود که شاخه شکست وقهوه ای روی زمین افتاد.
مادرش اوراپیش دکتریعنی میمون پیربرد.
دکتر اورامعاینه کرد وگفت دستت آسیب دیده و توباید شیرنارگیل بخوری تا خوب شوی.
چند دقیقه بعد قهوه ای بقیه میمونها را دید که برایش شیر نارگیل آورده بودند.
اوخیلی خجالت کشید وشرمنده شد وفهمید که ظاهر وقیافه اصلا مهم نیست بلکه این قلب مهربونه که اهمیت داره،
برای همین ازآن ها معذرت خواهی کرد وهیچوقت دیگران را مسخره نکرد.
#قصه
🌼غنچه های مهدوی🌼
@ghonchehayeasheghi
1_1152704933.mp3
7.99M
ʚ•°🦋°•ɞ
دعــاے عهـــد⭐️
.. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار
و هــر روز
دعای عهد بخون... ❀❀
🎙با صدای آقای علی فانی🌼
⛅️الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّڪَ الْفَــرَج🌤
#پدر_مهربان 💫
🌼غنچه های مهدوی🌼
@ghonchehayeasheghi
11.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[°•💚☁️•°]
⭐️السلام علیک یا اباصالح المهدی⭐️
🎥 نماهنگ🍃
⛅️دعای زیبای فرج ☀️
🦋بچه های عزیز بخوانند🦋
✨الهی عظم البلاء و برح الخفاء✨
✨وانکشف الغطاء وانقطع الرجاء✨
○°•___☁️💚___•°○
#پدر_مهربان
🌼غنچه های مهدوی🌼
@ghonchehayeasheghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️شگفتاته
آبشار مجن ، #شاهرود ، سمنان
آبشار مجن در سی و پنج کیلومتری شمال غربی شاهرود در انتهای شهر مجن شاهرود واقع شده است. این آبشار زیبا از جلوه های طبیعی شهر مجن است. در انتهای مجن دره ای زیبا با مناظری منحصربفرد از کوه و دشت و رود، قرار دارد. از شهر تا ابتدای آبشار، جاده ای خاکی و البته ناهموار در میان این دره زیبا احداث شده است که در حدود ۱۰ کیلومتر مسافت دارد.در فصل بهار بوی عطر گل های وحشی و در فصل تابستان گل های زیبای آفتابگردان بر زیبایی منطقه می افزاید. این آبشار در زمستان نیز بسیار دیدنی است کبک ها دسته دسته شما را تا آبشار همراهی می کنند.
#شگفتانه
🌼غنچه های مهدوی🌼
@ghonchehayeasheghi
28.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📻 #قصههای_عزیز | قسمت هفتم
🔸توی این قسمت با عزیزجون و نوهش همراه میشیم تا بریم خونه لیلاخانوم؛ لیلاخانوم داستان عجیبی داره و سالهاست که چشم به راه پسرشه… علیاکبر. برای همینه که هرکی زنگ در خونهش رو میزنه لیلاخانوم از وسط حیاط میگه: اومدم پسرم، اومدم علیاکبرم.
نویسنده: حامد عسکری
#محرم
#کارتون
🌼غنچه های مهدوی🌼
@ghonchehayeasheghi