هدایت شده از قرآن وسنت
خواستند یوسف را بکشند، یوسف نمرد...
خواستند آثارش را از بین ببرند، ارزشش بالاتر رفت...
خواستند او رابفروشند که برده شود،پادشاه شد...
خواستند محبتش از دل پدرخارج شود، محبتش بیشتر شد...
از نقشه های بشر نباید دلهره داشت...
چرا که اراده ی خداوند بالاتراز هر اراده ای است...
یوسف میدانست، تمام درها بسته هستند، اما به خاطر خدا ؛حتی به سوی درهای بسته هم دوید...
و تمام درهای بسته برایش باز شد...
اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شد،به دنبال درهاي بسته برو
چون خدای "تو"و "یوسف" یکی ست.......
@ghoranvasonat🌺💐🌹🌸🌻🌾🌷🌺
🎬 به طه به یاسین به معراج احمد
🌐 http://www.aparat.com/v/QGlgh
📌 لینک کانال بادصبا
https://t.me/baadesabaa
📌 سایت بادصبا
http://badesaba.ir
هدایت شده از نشریه عبرتهای عاشورا
4_297669198144867481.mp3
زمان:
حجم:
3.75M
⚫️زیارت عاشورا/ سماواتی
🌍 eitaa.com/ebratha_ir ایتا
🌍 sapp.ir/ebratha.org سروش
هدایت شده از الهادی
Mesbahol-Hoda3.pdf
حجم:
4.01M
📜 #ویژه_نامه #مصباح_الهدی
➕نسخه جدید و گرافیکی
🔻بیانات حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری با موضوع امام حسین علیه السلام، عاشورا و اصحاب کربلا
🔺 @nasery_ir
💫 اگر مردم مى دانستند در #زيارت مزار #امام_حسين_عليه_السلام چه فضيلتى است از شوق آن مى مردند
🌷 #امام_باقر_علیه_السلام
📗 ثواب الاعمال، ص319
@ghoranvasonat
اهمّیت لباس روحانیت
حجت الاسلام حاج مجتبی اراکی مدیر کتابخانه مدرسه فیضیه قم، به نقل از علاّمه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان فرمودند: در نجف اشرف که بودم، شخصی از ایران مخارج مرا قبول کرده و برای من، آن مخارج را حواله می کرد و امور من از همان حوالههای او اداره می شد.
مدّتی بهعلت سختگیریهای دولت وقت حواله به من نرسید، من بدهکار شدم و ادای آن به قدری به طول انجامید که روزی طلبکاران مطالبه بدهی خود را از من کردند، بدین جهت خیلی ناراحت شدم و شب از ناراحتی نتوانستم بخوابم. صبح که دمید، ناگاه متوجّه شدم درب منزل را می زنند، درب منزل شکافی داشت، از شکاف آن به بیرون منزل نگاه کردم، دیدم پیرمردی قدبلند پشت درب ایستاده است. بچهها به طرف درب حیاط رفتند و از او پرسیدند: چه میخواهی؟ گفت: میخواهم فلانی را ببینم. بچهها به من گفتند: پیرمردی است میخواهد شما را ببیند. گفتم: بگویید بیاید.
پیرمرد آمد و به من گفت: من فرستاده خدایم، خدا به شما سلام میرساند و می فرماید: بیست سال است که تو را فراموش نکردم، چرا نگران هستی؟! آن پیرمرد اضافه کرد که: من شاه حسین ولی هستم و کار شما نیز تا یک هفته دیگر درست می شود و از پیش من رفت.
علاّمه طباطبایی فرمود: من گفتم این چه شخصی بود که با رمز با من صحبت کرد؟ گفتم: اگر تا آخر هفته کار من درست شد، معلوم می شود او از جانب خدا آمده است. آخر هفته عدهای تجّار به نجفاشرف آمدند و حواله رمزی آوردند و کار من درست شد، ولی نکتهای که برایم مبهم باقی مانده بود، این بود که از آغاز تحصیل من بیش از بیست سال میگذشت و نمی دانستم چرا او بیست سال را به زبان آورد؟ پس از مدّتی متوجّه شدم بیست سال از وقت عمامهگذاری من سپری شده است.
من تا آن موقع شاه حسین ولی را نمیشناختم، وقتی به تبریز رفتم، در خانهای مهمان بودم، کتابی را به نام هزار مزار در آنجا دیدم که در آن، از شاه حسین ولی و محل قبر و خصوصیات دیگر او صحبت شده بود. روزی به قبرستانی که آن کتاب اشاره کرده بود، رفتم و قبر او را در آنجا پیدا کردم، ولی با تعجّب بسیار مشاهده کردم وی در دویست سال پیش فوت کرده است، (برخی اهل اطلاع فرمودند: پانصد سال قبل بوده) در حالی که خصوصیاتی را که در آن کتاب از او یاد کرده بود با آنچه من در بیداری از او دیدم، تطبیق می کرد.
ر.روزنه هایی از عالم غیب ؛ آیت الله محسن خرازی؛ ص 253
@ghoranvasobat
هدایت شده از قرآن وسنت
اهمّیت لباس روحانیت
حجت الاسلام حاج مجتبی اراکی مدیر کتابخانه مدرسه فیضیه قم، به نقل از علاّمه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان فرمودند: در نجف اشرف که بودم، شخصی از ایران مخارج مرا قبول کرده و برای من، آن مخارج را حواله می کرد و امور من از همان حوالههای او اداره می شد.
مدّتی بهعلت سختگیریهای دولت وقت حواله به من نرسید، من بدهکار شدم و ادای آن به قدری به طول انجامید که روزی طلبکاران مطالبه بدهی خود را از من کردند، بدین جهت خیلی ناراحت شدم و شب از ناراحتی نتوانستم بخوابم. صبح که دمید، ناگاه متوجّه شدم درب منزل را می زنند، درب منزل شکافی داشت، از شکاف آن به بیرون منزل نگاه کردم، دیدم پیرمردی قدبلند پشت درب ایستاده است. بچهها به طرف درب حیاط رفتند و از او پرسیدند: چه میخواهی؟ گفت: میخواهم فلانی را ببینم. بچهها به من گفتند: پیرمردی است میخواهد شما را ببیند. گفتم: بگویید بیاید.
پیرمرد آمد و به من گفت: من فرستاده خدایم، خدا به شما سلام میرساند و می فرماید: بیست سال است که تو را فراموش نکردم، چرا نگران هستی؟! آن پیرمرد اضافه کرد که: من شاه حسین ولی هستم و کار شما نیز تا یک هفته دیگر درست می شود و از پیش من رفت.
علاّمه طباطبایی فرمود: من گفتم این چه شخصی بود که با رمز با من صحبت کرد؟ گفتم: اگر تا آخر هفته کار من درست شد، معلوم می شود او از جانب خدا آمده است. آخر هفته عدهای تجّار به نجفاشرف آمدند و حواله رمزی آوردند و کار من درست شد، ولی نکتهای که برایم مبهم باقی مانده بود، این بود که از آغاز تحصیل من بیش از بیست سال میگذشت و نمی دانستم چرا او بیست سال را به زبان آورد؟ پس از مدّتی متوجّه شدم بیست سال از وقت عمامهگذاری من سپری شده است.
من تا آن موقع شاه حسین ولی را نمیشناختم، وقتی به تبریز رفتم، در خانهای مهمان بودم، کتابی را به نام هزار مزار در آنجا دیدم که در آن، از شاه حسین ولی و محل قبر و خصوصیات دیگر او صحبت شده بود. روزی به قبرستانی که آن کتاب اشاره کرده بود، رفتم و قبر او را در آنجا پیدا کردم، ولی با تعجّب بسیار مشاهده کردم وی در دویست سال پیش فوت کرده است، (برخی اهل اطلاع فرمودند: پانصد سال قبل بوده) در حالی که خصوصیاتی را که در آن کتاب از او یاد کرده بود با آنچه من در بیداری از او دیدم، تطبیق می کرد.
ر.روزنه هایی از عالم غیب ؛ آیت الله محسن خرازی؛ ص 253
@ghoranvasobat
زیبایی درونی💐🌺🌹🌸🌻🌾🌷😄
روزي شاگردان نزدحکيم رفتند و پرسيدند:
استاد ، زيبايي انسان درچيست؟
حکيم2کاسه کنار شاگردان گذاشت وگفت:
به اين 2 کاسه نگاه کنيد اولي از طلا درست شده و درونش زهر است و دومي کاسه اي گليست ودرونش آب گواراست، شما کدام رامي خوريد؟
شاگردان جواب دادند: کاسه گلي را.
حکيم گفت:
آدمي هم همچون اين کاسه است.آنچه که آدمي را زيبا مي کند درونش واخلاقش است.
@ghoranvasonat
🌺بیست حدیث زیبا🌺
💐شریف ترین ها💐
🌸مناسب جهت نشر در کانون ها و هیئت ها و مساجد...🌸
🌷هدیه🌷
@ghoranvasonat🌾🌹🌾🌷🌾
هدایت شده از تبیان
🍀 #برگ_سبز
✨ مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری فرمودند: وقتی در سامراء مشغول تحصیل علوم دینی بودم، اهالی سامراء به بیماری وبا و طاعون مبتلا شدند و هر روزه عدهای جان خود را از دست می دادند.
روزی جمعی از اهل سامراء در منزل مرحوم سید محمد فشارکی، بودند؛ ناگاه آیتالله میرزا محمدتقی شیرازی که از لحاظ جایگاه علمی مانند مرحوم فشارکی بود، وارد شدند، صحبت از بیماری وبا شد و ابراز نگرانی که همه در معرض این بیماری خطرناک هستند.
✨مرحوم میرزا فرمودند: اگر من حکمی کنم انجام میشود یا نه؟ همه گفتند: آری، فرمود: من حکم میکنم؛ شیعیان ساکن سامراء از امروز تا ده روز، همه مشغول خواندن زیارت عاشورا شوند و ثواب آن را هدیه به مادر امام زمان (عج) حضرت نرجس خاتون نمایند و دعا کنند تا این بلا از آنان دور شود، اهل مجلس این حکم را به همه شیعیان رساندند مشغول زیارت عاشورا شدند. از فردا شیعیان دیگر در معرض تلف واقع نمیشدند، ولی غیر شیعه میمردند و بر همه اهل سامراء این نکته واضح و ظاهر شد.
برخی از شیعه میپرسیدند: سبب چیست که از ما میمیرند و از شما نمیمیرند؟
✨گفته شد: همه زیارت عاشورای امام حسین (ع) میخوانند تا در معرض وبا و طاعون قرار نگیرند و خداوند هم دفع بلاء میکند.
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
✅ 🔻اشتباه است که بگوئیم؛ انسان نسبت به هر آنچه از آن منع میشود همیشه ولع خواهد داشت!
👈بلکه در واقع انسان نسبت به چیزی حرص میورزد که هم از آن منع شود و هم به سمت آن #تحریک گردد.⚡️
اما اگر امری عرضه نگردد و یا کمتر موجب بیداری تمنایی در فرد شود این حس هم کمتر بدان جلب خواهد شد و با فرض چنین امری، بدون شک #تبرج و #خودنمایی زن در اجتماع و #معاشرتهای_آزاد، به مراتب بیشتر از محرومیت و عدم دسترسی سبب #انحراف_جنسی میشود. که دلیل آن هم کاملا مشخص است، چرا که غریزهی جنسی در انسان دارای دو جنبهی #جسمانی و #روحانی است که #غرب از جنبهی روحانی آن غافل مانده و به همین دلیل #بیحجابی و #روابط_آزاد را راهحل نهایی فروکش کردن #حرص در این زمینه میداند.
📌بد نیست افرادی که معتقدند غرب از این روش خود پاسخ گرفته است، هر از چندگاهی سری به آمارهای واقعی، پلیسی و یا قضایی آن کشورها زنند و خود نظاره کنند که نسخهی غرب برای جلوگیری از عقدههای ناشی از محدودیت جنسی که پیروی و اطاعت مطلق از این غریزهی طغیانگر و معاشرتهای آزاد و بی بند و باری میباشد، چه #آمار تکاندهندهای از #فجایع و #تعرضات در آن جوامع را به بار آورده است.
💯و چه زیباست فلسفهی ایجاد #حریم ها...✨
این حفظ #پوشش از جانب #زن و #کنترل و #خودنگهداری توسط #مرد، که نتیجهاش؛ رشد احساسی عالی و لطیف و رقیق در انسان میباشد، رغبت به #ازدواج را در او بالا برده و با جلوگیری از تبدیل این تمنای شدید به حرص و #شهوترانی، آن را به شور و عشق در صحنهی #عفاف در کانون خانوادهای #مستحکم مبدل خواهد کرد.
ر.کانال دانشگاه حجاب
@ghoranvasonat
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
↯↯ داســــتــان مـعـنـــوی ↯↯
✨امام حسین علیهالسلام
و آرزوی بسیار زیبای شهید
ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگوید:
توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست و خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد.
خیلی ناراحت شدم، رفتم سردخانه، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم.
اونا رو چک کردم، دیدم درسته
رفتم جسدش رو ببینم کفن رو کنار زدم، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم:
اشتباه شده، اشتباه شده،
این فرزند من نیست!
افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه میزنی؟
کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده
هر چی گفتم باور نکردند.
کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد.
من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم.
به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم.
اما وقتی به کربلا رسیدم، تصمیم گرفتم زحمت ادامه راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم.
چهره آرام و زیبای آن جوان که نمیدانستم کدام خانواده انتظار او را میکشید، دلم را آتش زد.
خونین و پر از زخم، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحهای برایش خواندم و رفتم.
سالها از آن قضیه گذشت.
بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است!
اسیر شده بود و بعد از مدتی با اُسرا آزاد شد، به محض بازگشتش، ازش پرسیدم:
چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟
پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم حتی حاضر شد بهم پول هم بده.
وقتی بهش دادم، اصرار کرد که راضی باشم.
بهش گفتم در صورتی راضیام که بگی برای چی میخوای
اون بسیجی گفت:
من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم.
قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام دفن بشم،
میخوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید...
شهید آرزو میکند کنار اربابش حسین علیهالسلام دفن بشه،
اونوقت جاده آرزوهای ما ختم میشه به پول، ماشین، خونه، معشوقه زمینی، گناه و ...
⚜خدایا! ما رو ببخش که مثل شهداء بین آرزوهامون، جایی برای تو باز نکردیم...
✍منبع:
📗کتاب حکایت فرزندان فاطمه۱،صفحه۵۴،ر.کانال تلگرامی امین
____🍃🌸🍃____
@ghoranvasonat