eitaa logo
•کتابفروشی ارواح🌬
2.2هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
194 ویدیو
17 فایل
سلام به روح سردرگمی که سر از اینجا درآورده ؛) ‌ دستتو بده چهارتا کتاب خوب بدم بهت📚🫴🏼 . . اینجا با هم به دنیای کتابا سفر می‌کنیم چون ما متعلق به این دنیا نیستیم. . پیام سنجاق شده رو حتما ببین!💙 برای گرفتن کتاب‌ات: @ghosts_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
همۀ ما در منجلاب‌ایم ولی برخی از ما چشم به ستارگان دارند. 📖 | باشگاه کتابخوانی .
فکر می‌کرد آدم‌های مُسِنی که در جاها و شهرهای مختلف زندگی کرده‌اند هرچیزی را که زندگی توان ارائه‌اش را دارد تجربه کرده‌اند و دوست داشت همه را بشنود. بچه‌های شهر برایش اهمیتی نداشتند چون چیزی نمی‌دانستند. به حرف آوردن آدم بزرگ‌ها کار ساده‌ای بود. انگار همیشه دنبال حفره‌ای می‌گشتند تا فاضلاب تصفیه‌نشدۀ زندگی‌های‌شان را در آن خالی کنند. ولی بعد از این که کارولین حرف‌های‌شان را می‌شنید، با نگاه بی‌تفاوتی که معنایش «فقط همین؟» بود سرتاپای‌شان را می‌سوزاند. 📖 | باشگاه کتابخوانی .
ولی زمانی که با من تنها بود آدم دیگر می‌شد. فهمیدم شیرینی‌اش و شیوه‌ای که با مردم شهر تا می‌کرد در حقیقت نقابش بود. یک نقاب خوب، بهترین نقاب موجود: یک دروغ راست. نقابش بافته‌ای بود از رشته‌پاره‌های تمام بخش‌های زیبای وجودش. 📖 | باشگاه کتابخوانی .
تقصیر من نیست که هر چه‌قدر هم زور بزنی تا بچه‌ت رو با قوانین سفت‌وسخت اخلاقی بزرگ کنی باز هم فایده نداره و بچه‌ها بیشتر تحت‌تأثیر همسن‌وسال‌هاشون هستن تا پدر و مادرشون، یه رفیق بد کافیه که بچه‌ت دیگه هیچ‌وقت سربه‌راه نشه. ‌ 📖 | باشگاه کتابخوانی .
ناپدید شدن‌شان را تماشا کردیم. در عجب بودم چه‌طور آدم‌ها بعد از این‌همه رنج و درد و ماجرا و اضطرابی که به زندگی‌ات تحمیل می‌کنند، به همین راحتی راه‌شان را می‌کشند و از زندگی‌ات می‌روند بیرون. ‌ 📖 | باشگاه کتابخوانی .
موقع ورود سعی کردیم با هیچ‌کدام از آن چهره‌های متخاصم رودررو نشویم، چهره‌هایی که به‌نظر می‌رسید قصد رها کردن خشم فروخورده‌ای را داشتند که از کودکی تا آن زمان بر آن مهار زده بودند. ‌ 📖 | باشگاه کتابخوانی .
«اون خوب شدن لازم نداره! همین حالاش هم خوب شده! اون عاشقه!» ‌ 📖 | باشگاه کتابخوانی .
جنون مصری نیست، هرچند تاریخ بشریت پر است از قصه‌های دیوانگی جمعی _ مثل زمانی که در دنیای غرب همه بدون جوراب کفش ورنی سفید می‌پوشیدند_‌. ‌ 📖 | باشگاه کتابخوانی .
ولی در سرش صدای عاقلی هم وجود داشت؛ صدایی که گستاخانه برایش دنبال سعادت می‌گشت، و این صدا این بود که داشت او را از پا می‌انداخت و بدبختش می‌کرد. 📖 | باشگاه کتابخوانی .
احساس کردم یا دیواری بین ما فرو ریخته یا میان‌مان برپا شده و نمی‌توانستم بفهمم کدام‌یک از این دو تا اتفاق افتاده. ‌ 📖 | باشگاه کتابخوانی .
عشق قدرتمند است، قبول دارم، ولی اعتیاد هم همین‌طور. حاضر بودم شرط ببندم اعتیاد پوچ به جنایت از عشق به کارولین قوی‌تر است. این شرط تلخ و بدبینانه‌ای بود که با خودم بستم، شرطی که اصلاً احتمال نمی‌دادم برنده شوم. 📖 | باشگاه کتابخوانی .
«تری کار رو برای من خیلی ساده کرد، خیلی ساده‌تر از بیشتر بیمارهام، نه لزوماً با خودآگاهیش که راستش رو بخواین چیز خیلی خاصی نیست، بلکه با رک‌گویی و میلش به پاسخ دادن به سوال‌های من بدون این که مکث کنه یا بخواد جواب سربالا بده. حقیقتش اون شاید رُک‌وراست‌ترین مریضیه که به عمرم داشته‌م. دوست دارم بابت بزرگ کردن بچه‌ای به این راستگویی به‌تون تبریک بگم.» پدرم پرسید «پس اون دیوونه نیست؟» «اوه، از حرفم برداشت اشتباه نکنید. دیوونۀ کامله. ولی راستگوئه!» ‌ 📖 | باشگاه کتابخوانی .