کف کتابخانه روی شکمم دراز کشیده بودم و کتابها در نیم دایرهای دورم پخش بودند. هرچه بیشتر میخواندم، بیشتر از درکم از دنیا دورتر میشدم.
📖 #زبان_گلها
این بار راه فراری نبود. نمیتوانستم برگردم، نمیتوانستم بدون پذیرفتن مسئولیت آنچه انجام داده بودم، فرار کنم. تنها یک راه برای رها شدن وجود داشت و آن بدون عبور از مسیر درد مقدور نبود.
📖 #زبان_گلها
در آن لحظه، یکی بودیم. هر کداممان به خاطر درک محدودمان از واقعیت، نابود شده بودیم.
📖 #زبان_گلها
همانطور که خزه میتواند بدون ریشه رشد کند، عشق مادری نیز ریشه ندارد. عشق مادری میتوانست فوری حتی از هیچ رشد کند.
📖 #زبان_گلها
در آن لحظه، یکی بودیم. هر کداممان به خاطر درک محدودمان از واقعیت، نابود شده بودیم.
📖 #زبان_گلها