◽️ روایتی از غسالخانه اموات کرونایی رشت؛
🔺ماجرای خانم دکتری که تعطیلات عیدش را در غسالخانه رشت گذرانده!
◾️ زوج طلبه گیلانی؛ کاری کردند کارستان!
🔺 دغدغه ای که پای یک خانم خانه دار را به غسالخانه رشت باز کرد
❌ "غسالخانه” اسمش هم بار غم دارد. اما نمی دانم رازش چیست که انگار این خانم ها و دختران جوان، از غم آن کاسته اند. شاید رازش این باشد که نگذاشته اند حکم خدا روی زمین بماند و پیکر مسلمانی بدون غسل و انجام امورات شرعی دفن شود زیرا یک مسلمان مرده اش هم حرمت دارد.
✍️ #مرضیه_محمودی
◽️ متن کامل در لینک زیر 🔻
🔗 gilan-press.ir/215
Join 🔜 🔻 @Gilan_Press
گیلان پرس
◽️ روایتی از غسالخانه اموات کرونایی رشت؛ 🔺ماجرای خانم دکتری که تعطیلات عیدش را در غسالخانه رشت گذرا
🔻 ماجرای اولین برخورد دختر طلبه گیلانی با یک میت کرونایی!
“مژده” ۲۳ ساله است!
از اولین برخوردش با اموات پرسیدم.
گفت: کارم را از سردخانه بیمارستان رازی شروع کردم، از تیمم اموات کرونایی!
کاور اول را که باز کردم. مسئولی که کنارم بود گفت: اسمش را بگو! منم خیلی قاطع گفتم: اصلاً هیچی نیست!
اینقدر برایم غیرقابل باور بود که فکر میکردم هیچ پیکری نیست! هنوز باورم نمیشد که برای چه کاری آمدهام! تا اینکه کاور دوم رو باز کردم و…
میگوید: به ۲ دلیل آمدهام. یک آنکه با خودم فکر میکردم و میگفتم: «آیا اگر بر اثر کرونا بمیرم، دوست دارم همینطور من را بدون غسل و کفن و رعایت امورات شرعی دفن کنند»!
دوم هم اینکه همه ما می دانیم و شنیدهایم که حضرت زهرا (س) دوست نداشت حتی حجم بدنش در هنگام دفن معلوم باشد، من هم وقتی متوجه شدم که به دلیل عدم حضور خانمها، آقایان دارند کمک میکنند تصمیم گرفتم حضور پیدا کنم. این حضور کار بزرگی نیست بلکه وظیفه و واجب کفایی است. به خاطر اینکه پیکر مسلمانی روی زمین نماند و حکم خدا را جاری کنیم آمدهام.
نگاهش میکنم می گویم: «یقیناً که کار بزرگی است» ...
✍️ #مرضیه_محمودی
Join 🔜 🔻 @Gilan_Press
گیلان پرس
🔻 ماجرای اولین برخورد دختر طلبه گیلانی با یک میت کرونایی! “مژده” ۲۳ ساله است! از اولین برخوردش با ا
🔻 دغدغهای که پای یک خانم خانهدار را به غسالخانه رشت باز کرد!
🔹“فاطمه” داستان جالبی دارد. او خانهدار است و یک دختر ۱۶ ساله دارد. وقتی متوجه شده کار تغسیل پیکر بیمارانی که بر اثر “کرونا” از دنیا رفتهاند در باغ رضوان رشت روی زمین مانده با همه دغدغههایش تصمیم گرفته برای رضای خدا در خدمت مردم باشد.
او میگوید مادرش را با اینکه خیلی جوان بوده از دست داده و خاطره بسیار بد و دردناکی از آن صحنه دارد و این بار را به تنهایی تحمل کرده! و همیشه از میت میترسیده! اما دست خدا یاریاش کرده تا در این روزهای بحرانی پایه کار میدانی باشد که جزء اخلاص و نیت خالص هیچچیز دیگری نمیخواهد.
🔹میگوید: «راستش را بخواهی یک چیزی در دلم به من گوشزد میکرد که چرا نشستهای! وقتی الآن به وجودت نیاز است. پس وقتیکه امام زمان ات بیاید چه میخواهی بگویی؟! من فقط یک ذره حرکت کردم و نخواستم فقط نظاره گر باشم. به من میگفتند: «نکن این کار را!» اما هر کاری کردم دیدم نمیتوانم با خودم کنار بیایم». میگفتم: «خدای من خدای دخترم هم هست»، اما با این حال وقتی حرکت کردم بیایم وجودم میلرزید به دلیل خاطرهی بدی که از رویارویی با میت داشتم. سعی کردم نیتم را برای خدا خالص کنم. مطمئن باشید جزء دست خدا چیزی دیگری نیست ما فقط تصمیم گرفتیم و خدا خیلی زیبا کارها را پیش برد. روزی که من آمدم دومین روز آغاز به کار غسالخانه بود و خانم “خوشرو” اولین روز تنها بودند».
✍️ #مرضیه_محمودی
Join 🔜 🔻 @Gilan_Press
گیلان پرس
🔻 ماجرای اولین برخورد دختر طلبه گیلانی با یک میت کرونایی! “مژده” ۲۳ ساله است! از اولین برخوردش با ا
🔻 زوج طلبه گیلانی؛ کاری کردند کارستان!
▪️“مبینا” ۲۲ ساله است و یک پسر ۳ سال و نیم دارد و همراه با همسر روحانیاش با هم در کار تغسیل و تدفین اموات کرونایی در باغ رضوان رشت فعالیت میکنند.
▪️میگوید: همسرم در روزهای اول شیوع کرونا برای کمک به بیمارستان رازی رشت رفته بود. آن روزها اموات را تیمم میکردند. گفت: برای تیمم خانمها بیا! گفتم: «میترسم»
▪️دوستم “مژده” زنگ زد و گفت میخواهد برود اموات را تیمم بدهد. من هم تصمیم گرفتم همراهش بروم.
اما روز اولی که به آرامستان باغ رضوان آمدم به مادرم گفتم: «فقط میخواهم با مژده بروم و کنارش باشم»
▪️به خانه که برگشتم، سر نهار مادرم بیمقدمه گفت: «راستش را بگو امروز چندتا مرده شستی!»
با تعجب نگاهش کردم. گفت: «وقتی گفتی میروی باغ رضوان یقین کردم که برای چه کاری میروی»
▪️مژده میخندد و میگوید: مادر مبینا به من زنگ زد و گفت: «آخر دخترم را مرده شور کردی!!» (میخندد)
بچهها می گویند و میخندند! اما خدا میداند اگر این احساس وظیفه نبود. اگر این غیرت و تعصبشان نبود. چه بر سر پیکر مادران و خانمهای این سرزمین که بر اثر کرونا از دنیا رخت بر بستند، میآمد. همانهایی که غریبانه از دستشان دادیم. حالا خیالمان راحت بود که حداقل مانند یک مسلمان دفن شدند. پاک و طیب…
✍️ #مرضیه_محمودی
t.me/Gilan_Press_archve/314
Join 🔜 🔻 @Gilan_Press
🔴 “مادر” مانده و گریه های شبانه ی “فاطمه”!
🔻 “ساعت از نیمه شب گذشته و “حامد” که هم صحبتی با رفیق صمیمی اش به درازا کشیده، موتورش را کشان کشان به سر خیابان می برد تا نکند ساز ناکوک موتور در آرامش شبانه ی کوچه، دلی را بیازارد و کودکی را بدخواب کند!”
این شاید اولین خاطره ای باشد که در وصف شهید “حامد کوچک زاده” شنیده باشم که دیگر صرفا یک خاطره نیست، بلکه منشور کامل اخلاق و انسانیت است.
“حامد”ی که قاب کامل “حمد” و “اخلاق” بود و “مدارا” و “دلبری” و به قول همسرش نباید هم تعجب کرد که جمع همه ی این ها نتیجه ای مساوی با شهادت باشد.
به رسم قرار، ساعت ۴عصر همین روزهای روزگار بر در خانه ای حاضر می شوم که مأمن یادگارانی از شهید گیلانی مدافع حرم است.
“ریحانه” و “فاطمه” در پنای مادرانگی هایی که روزی همه ی پناهش مرد خانه بوده، قد می کشند و بزرگ می شوند.
خانم خانه به رسم میهمان نوازی سماور را روشن می کند،اما مجال دم کردن چای را نمی دهم و سر صحبت را باز می کنم از حرفی که قرار است یاد باشد و یادگار...
✍ #مرضیه_محمودی
⬅️ روایت دیدار با خانواده شهید گیلانی مدافع حرم را از اینجا زیر بخوانید
Join 🔜 🔻 @Gilan_Press
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازنشر
💥“مادر” مانده و گریه های شبانه ی “فاطمه”!
“ساعت از نیمه شب گذشته و “حامد” که هم صحبتی با رفیق صمیمی اش به درازا کشیده، موتورش را کشان کشان به سر خیابان می برد تا نکند ساز ناکوک موتور در آرامش شبانه ی کوچه، دلی را بیازارد و کودکی را بدخواب کند!”
این شاید اولین خاطره ای باشد که در وصف شهید “حامد کوچک زاده” شنیده باشم که دیگر صرفا یک خاطره نیست، بلکه منشور کامل اخلاق و انسانیت است.
“حامد”ی که قاب کامل “حمد” و “اخلاق” بود و “مدارا” و “دلبری” و به قول همسرش نباید هم تعجب کرد که جمع همه ی این ها نتیجه ای مساوی با شهادت باشد.
به رسم قرار، ساعت ۴عصر همین روزهای روزگار بر در خانه ای حاضر می شوم که مأمن یادگارانی از شهید گیلانی مدافع حرم است.
“ریحانه” و “فاطمه” در پنای مادرانگی هایی که روزی همه ی پناهش مرد خانه بوده، قد می کشند و بزرگ می شوند.
خانم خانه به رسم میهمان نوازی سماور را روشن می کند،اما مجال دم کردن چای را نمی دهم و سر صحبت را باز می کنم از حرفی که قرار است یاد باشد و یادگار...
✍ #مرضیه_محمودی
🎬 #محمدصالح_نیکرو
@Gilan_Press