💥در هر جغرافیایی که هستید
جهتها تفاوتی ندارند
تمام دامنههای دلتون
به سمت خوشبختی و اُمید
لحظههاتون پر از
امید، شادی و نشاط...🦋
سلام صبحتون بخیر و شادی🌺
@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✅ امام عـلى علیه السلام: أَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنْ إِصْلاحِ نَفْسِهِ. ناتوانترین مردم کسى
برگرفته از سخنرانی مرحوم آیت الله علی مشکینی (ره)
🔴👈 موضوع مأنوس بودن روح و جسم
روح و جان انسان با جسم انسان خیلی مأنوس شده است. از شگفتی های انسان این است که خداوند در وجودش دو موجود متضاد را با هم در آمیخته است. یکی روح که اشرف موجودات است و منصوب به خداوند است و دیگری جسم که جزء نازل ترین موجودات محسوب می شود. زیرا این جسم انسان از لجن سیاه و گندیده به وجود آمده است.
🔵👈 در این ممزوج شدن روح و جسم انسان، آزمایشات و امتحانات بزرگی برای انسان است. و این روح است که با تزکیه نفس و طهارت دل انسان را عروج داده و به بالا می برد. و انسان کامل می شود. و یا اینکه این روح اسیر جسم و هوای نفس شده و انسان را به تاریکی ها و ظلمت برده و آن را منحط می کند.
🔵👈 در حقیقت زیان کار واقعی کسانی نیستند که مال دنیای خود را از دست داده است، بلکه کسانی هستند که خود را باخته اند. روح به هر موجودی برسد آن را زنده می کند. و با هر جسمی تماس بگیرد آن را زنده می کند. و مراتب آن مختلف است. گاهی علاوه بر حیات به موجود، به آن فکر و قدرت تشخیص هم می دهد.
🔵👈 انسان همیشه در مقابل فرشتگان عظیم و بزرگ بوده و است، اما انسان برای حفظ عظمت خود نیاز به تقوا و #خودسازی نفس دارد.
انسان باید خود را به کتاب خدا عرضه کند و از این کتاب استفاده کامل را ببرد.
🌸 خداوند به پیامبر فرمود که اگر انسانی دو کار را انجام داد، من حکمت را بر دل آن عطاء خواهم کرد. اول آنکه شکم خود را از محرمات خالی کند و دوم آنکه زبان خود را از هرزه گویی و بر خلاف شرع حرف زدن بر حذر دارد.
🔵👈 شیطان بر دل انسان وارد نمی شود. دل دارای دو در راست و چپ است. نه فرشته داخل دل می شود و نه شیطان. اما شیطان در بیرون در بر نفس و دل انسان القائات خود را بیان می کند.
🔵👈 لیکن افراد بی ایمان هستند که دنبال گفتار و القائات شیطان می روند. شیطان بر انسان سلطنت ندارد بلکه این انسان است که به دنبال شیطان می رود.
📩 #روح
📩 #جسم
📩 #درس_اخلاق
🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
@Gilan_tanhamasir
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🔰اصل محبت در زندگی مشترک
💞در ازدواج، اصل قضیه #محبت است. دخترها و پسرها این را بدانند. این محبتی که خدا در دل شما قرار داده حفظ کنید.
💞اگر در زندگی «محبت » وجود داشت، سختیهای بیرون خانه آسان خواهد شد. برای زن هم سختی های داخل خانه آسان خواهد شد.
💞دختر و پسر، عروس و داماد به هم « محبت » بورزند؛ چون آن « محبت »وسیله ایست که اینها را برای هم حفظ میکند، در کنار هم نگه میدارد و نمیگذارد از هم جدا شوند. « محبت » خیلی چیز خوبی است. « محبت » که بود، وفاداری هم هست.
«خطبه عقد ۷۴/۱۰/۱۷، ۷۷/۰۸/۱۱، ۷۶/۰۹/۲۴»
#همسرداری
@Gilan_tanhamasir
࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فضیلت خدمت به همسر و محبت به فرزندان در اسلام از زبان استاد عالی👌
🏡@Gilan_tanhamasir
#یا_جواد_الائمہ_ع💔
از درِ باب المرادٺ هر ڪہ داخل مےشود
رحمتے بےواسطہ از عرش نازل مےشود
هر گداے بےنوایے ڪہ نشستہ گوشہ ای
با سخاوتهاے بےحدٺ مقابل مےشود
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان🥀
#شهادت_امام_جواد(ع)🕯🥀
#تسلیت_باد.🕯🥀
🥀@Gilan_tanhamasir
AUD-20210710-WA0000.mp3
5.25M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
عالم میدونه ؛ باب المرادي
انا البخیل و انت الجوادی
🎤جواد مقدم
ویژه شهادت #امام_جواد علیه السلام
🖤@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت7 راحیل آرام آرام جزوه را ورق می زدم و به صفحاتش نگاه
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت8
آرش
دوشنبه ها برایم عذاب آورترین روز در هفته شده بود. چون راحیل دانشگاه نبود، گاهی با خودم می گفتم وقتی او نمی آید من هم دوشنبه ها نمی روم ولی دلم راضی نمی شد. با خودم می گفتم شاید بیاید،
گفته بود استادتاکیدکرده چند جلسه باید حضور داشته باشد. مهمتر اینکه به بهانه ی جزوه دادن می توانستم چند کلمه ایی هم که شده به حرف بگیرمش.گرچه او اهل حرف زدن نیست، باید با انبردست حرف اززیر زبانش بیرون بکشم. البته همان هم برایم غنیمت بود. قرار بود کاری کنم که توجهش به طرفم جلب شود، ولی موفق که نشده بودم هیچ، توجه و فکر خودم هم به اوچسب شده بود.
داخل ماشین یکسره آهنگ های عاشقانه گوش می کردم و خودم را با او تصور می کردم، واقعا این آهنگ ها آدم را هوایی می کنند. دیگر خودم را درک نمیکردم. واقعا چه بلایی بر سرم آمده بود.وارد کلاس که شدم، مثل همیشه اولین نگاهم به صندلی راحیل بود.
بادیدنش که روی صندلیاش نشسته بود. شوکه شدم.جالب بود اوهم نگاهش به در بود. بادیدنم سرش را پایین انداخت. تپش قلبم بالارفت.
یعنی اوهم به من فکر می کند؟
باشنیدن صدای سعید برگشتم.ــ عه آرش دیروز گفتی نمیای که پس چرا امدی؟ــ با اخم نگاهش کردم.–حالا الان باید داد بزنی کل کلاس بفهمند من دیروز به تو چی گفتم؟صدایش را پایین آورد.
–مگه چی گفتم حالا؟ چی شد امدی؟ شرکت نرفتی؟ گفتی اونجا کارت زیاد شده که؟
ــ هیچی بابا گفتم بیام بهتره، فوقش از اون ور بیشتر می مونم شرکت دیگه.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
بعدهم به طرف صندلیم رفتم تا بنشینم و قبلش دوباره نگاهی به او انداختم. با سارا درحال حرف زدن بود و نگاهش هم به خودکاری که در دستش بود.اکثر وقت ها نگاهش پایین است. از یک طرف خوشم می آید که به کسی نگاه نمی کند. ."واقعا چطوری می تواند خیلی سخت است"از یک طرف هم گاهی حرصم می گیرد. چون نگاه و توجهاش را دلم می خواست.
سر جایم نشستم.جزوهام را در آوردم به بهانه خواندنش، نگاهم رابه اودوختم. گاهی که سرش را به طرف سارا می چرخواند تا حرفش را بزند، نیم رخش در، دیدم قرار میگرفت. نگاهش می کردم. امروز رنگ روسری اش سبز
بود،با طرح بته، جقههایی به رنگ لیمویی.
واقعا خوش سلیقه است.یک گیره ی طلایی که دو تا قلب کوچک آویزش بود به روسری اش زده بود. از این زاویه کاملا دید داشت.انگار از گوشه ی چشمش متوجه ی نگاهم شد. چون چرخیدو کاملا صاف نشست و دیگر سرش را نچرخاند. به دستهایش نگاه می کردو حرف میزد.
با امدن استاد نگاه ازاو برداشتم و حواسم را به درس دادم. سعی کردم تا آخر کلاس نگاهش نکنم تا نه او حواسش پرت شود نه من.با خودم گفتم او که حواسش پرت نمیشود. اصلا مگر حواسش به من هست که بخواهد...با حرف سارا که به طورناگهانی برگشت افکارم پاره شد پاره که چه عرض کنم، بهتراست بگویم متلاشی.
سارا فوری گفت:–امروز بعد از دانشگاه میای با بچه ها بریم سینما؟ بهارو سعیدو...حرفش را قطع کردم و گفتم: –نه، کلی کار دارم.اخمی کردو گفت:
–بیا دیگه جدیدا نازت زیاد شده ها...
☘☘☘☘☘☘
نگاه متعجب راحیل را دیدم که گذرا برگشت و روی سارا و من چرخید.ای خدا...سارا...خدابگم چه کارت کند...الان وقت این حرفها را زدن بود. آن هم جلو دختر مردم آخه...
خیلی کلافه گفتم:– حالا بعد از کلاس حرف می زنیم.بعد از کلاس دوباره سارا سوالش را پرسیدو من هم گفتم:– کارام زیاد شده، کلا دیگه نمی تونم بعد از دانشگاه جایی برم.
راحیل را دیدم که، بلند بلند به دوستهایش که به او گفته بودند باهم برویم وچیزی بخوریم، می گفت:–شما برید من باید برم خونه.
با عجله وسایلش را جمع کرد و راه افتاد.
پشت سرش رفتم و صدایش کردم. ایستاد و برگشت.– خانم رحمانی می خواستم در مورد موضوعی باهاتون حرف بزنم؟
با تعجب نگاهم کرد.–بفرماییدفقط من عجله دارم زودتر.– اتفاقا من هم می خوام برم، اگه اجازه بدید برسونمتون، تو مسیر هم ...حرفم را قطع کرد.–نه ممنون، من خودم می رم لازم نیست.
ــ خواهش می کنم خانم رحمانی قبول کنید.حرفم مهمه سوالیه که مدتها ست می خوام ازتون بپرسم.خیلی برام مهمه."باخودم گفتم کمی پیچیده اش کنم شاید کوتا بیاید"ــ خوب اینجا بپرسید.ــآخه یه کم طولانیه شماهم عجله دارید، نمیشه که.کلافه نگاهم کرد.–باشه پس تا ایستگاه مترو.چیزی نگفتم، چون فکر می کردم حالا تا آن موقع فکری میکنم.–لطفا شما جلوتر برید من میام.
با خوشحالی از محوطه ی دانشگاه گذشتم وبیرون رفتم.فکراین که تاچندلحظه ی دیگرکنارم می نشیندوباهمان حجب وحیای دوست داشتنیش بامن حرف می زنددیوانه ام می کرد.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
✿○○••••••══
💐@Gilan_tanhamasir ═══••••••○○✿
#حدیث_روز
حضرت امام جواد علیه السلام
«نِعمَةٌ لا تُشكَرُ كَسَيِّئَةٍ لا تُغفَرُ»
نعمتى كه سپاسگزارى نشود، مانند گناهى است كه آمرزيده نشود.
ميزان الحكمه، ج6، ص13
◼️شهادت امام جواد(علیهالسلام) تسلیت باد
🥀@Gilan_tanhamasir
✨﷽✨
🏴مختصری از زندگینامه امام جواد علیه السلام
✍امام نهم علیه السّلام در سال 195 هـ. ق در مدینه به دنیا آمدند ؛ نام شریفشان محمّد مشهور به "ابو جعفر" و القاب معروف ایشان " تقی" و "جواد" است . پدرشان حضرت رضا علیه السّلام مادرشان سبیکه ( خیزران ، ریحانه ) نام دارد .
🥀 چون حضرت امام رضا علیه السّلام شهید شدند ، امام محمّد تقی علیه السّلام هفت سال و چند ماه داشتند که به "امامت" رسیدند . با آنکه خردسال بوده ، چون از طرف خداوند به امامت برگزیده شدند صغر سن در امامت ایشان مدخلیّت ندارد ، زیرا کوچک و بزرگ در مکتب پروردگار یکسان هستند .
🥀امام جواد علیه السّلام از همان سنین کودکی نمونه وقار و صاحب عزّت و اقتدار بوده و هیچ وقت کارهای کودکانه و عبث نمی کردند .
🥀در ترویج دین و حفظ شعائر اسلام همان وظیفه ای را داشتند که دیگر ائمّه معصومین علیهم السّلام داشتند و از نظر امامت و ولایت با آنها در یک صف قرار گرفته و مسئولیّت حراست از دین اسلام و تبلیغ احکام و تشریح مسائل اسلامی و تعلیم و تربیت دینی را عهده دار بودند .
🥀مأمون چون فضایل امام نهم را شنید و به شخصیّت و عظمت آن امام جوان پی برد ، شوق زیارت او را یافت ، ضمن اینکه می خواست سادات علوی در حیطه قدرت او باشند . پس دستور داد حضرت جواد علیه السّلام را به خراسان دعوت کردند و چون دید این جوان هاشمی با همه خردسالی در علوم و فنون و حکمت و ادب و کمال عقل مثل بزرگان و مشایخ علماست ، به او زیاد احترام می کرد و دختر خود اُمّ الفضل را به تزویج او در آورد و وی را با احترام خاصّی به مدینه فرستاد .
🥀 عبّاسیان که از علاقه زیاد مأمون به امام جواد علیه السّلام و تزویج دخترش و شخصیّت والای این جوان بیمناک بودند و از برگشتن خلافت به علویان بعد از مأمون احساس خطر می کردند ، به دسیسه و توطئه چینی دست زده و آن قدر سعایت کردند تا سرانجام اُمّ الفضل همسر امام را تحت تأثیر قرار دادند و او امام جواد علیه السّلام را مسموم ساخت .
🥀مدّت عمر امام جواد علیه السّلام بیست و پنج سال و مدّت امامتش هفده سال بود و سرانجام در سال 220 هـ. ق به شهادت رسیدند .
📚 کتاب حدیث اهل بیت (ع) صفحات 297-310
#یا_جواد_الائمه_ادرکنی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🖤@Gilan_tanhamasir