#استادعشق
#قسمت_صدوپنجاه_وهشتم
#کتابخوانی
🌷«من هيچ وقت، اين خاطره را، فراموش نمی كنم. عملا فهميدم كه همين عِرق ملی، شجاعت و تعصب عميق آن ها، باعث شده است، چنين اسطوره هايی در تاريخ ما خلق كرده باشند.
🌻گاهی از مسيری می خواستيم برويم، و محلی ها می گفتند، راه خطرناك است، بايد اتراق كنيد. بعد از يك ماه، كه راه را دنبال می كرديم، می ديديم يك قبيله را، راهزن ها سر بريده اند، و مال و اموالشان را، غارت كرده اند. بدن مرده ها را، لاشخورها خورده بودند.«تصاويری كه هميشه مرا، خيلی ناراحت می كند
🌷«گاهی محلی ها به ما می گفتند، مثلا بعد از طی فلان بيابان، به يك درخت می رسيد، و بعد راهتان را عوض كنيد، و به فلان سمت بپيچيد، و...
ولی وقتی به آن درخت می رسيديم، با كمال تاسف می ديديم، كاروان های رهگذر، بدون كوچك ترين ملاحظه ای آن درخت را، بريده اند و سوزانده اند.
🌻افسوس می خوردم، وقتی می ديدم در كشوری كه درخت اين قدر ارزش و احترام دارد، و در طول تاريخ، برای حفظ آن، اين قدر سفارش شده است، حالا اين طور، به آن بی اعتنايی می شود
«درست مثل كسانی، كه امروزه باغ ها را نابود می كنند، و به جای آن برج می سازند،
به جای اين كه برج را در بيابانی بسازند، و شهر جديد را با فضای سبز جديد، بسازند.
🌷«غذا در اين مسير خيلی ناياب بود، و آن را به سختی تهيه می كرديم. خلاصه بعد از 2 سال نقشه را، هرطور بود كامل كردم، و به تهران برگشتم.
ادامه دارد...