فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حال خوش معنوی
خدا بهترین ها را برای تو میخواد.
اعتماد کن.ذره بین شو بر احوالاتت
حکمت ها را که بدانی
یقین میکنی
خدا بهترین ها را برایت میخواهد🌷🍃
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#دختر_شینا #رمان #قسمت_دهم چند روز بعد، مراسم شیرینی خوران و نامزدی در خانه ما برگزار شد. مردها تو
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_یازدهم
باغچه پر از درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز و قشنگ شده بود. درخت ها جوانه زده بودند و برگ های کوچکشان زیر آفتاب دلچسب بهاری می درخشید. بعد از
پشت سر گذاشتن زمستانی سرد، حالا دیدن این طبیعت سرسبز و هوای مطبوع و دلنشین، لذت بخش بود. یک دفعه صدایی شنیدم. انگار کسی از پشت درخت ها صدایم می کرد.
اول ترسیدم و جا خوردم، کمی که گوش تیز کردم، صدا واضح تر شد و بعد هم یک نفر از دیوار کوتاهی که پشت درخت ها بود پرید توی باغچه. تا خواستم حرکتی بکنم، سایه ای از روی دیوار دوید و آمد روبه رویم ایستاد. باورم نمی شد. صمد بود. با شادی سلام داد. دستپاچه شدم. چادرم را روی سرم جابه جا کردم. سرم را پایین انداختم و بدون اینکه حرفی بزنم یا حتی جواب سلامش را بدهم، دو پا داشتم، دو تا هم قرض کردم و دویدم توی حیاط و پله ها را دو تا یکی کردم و رفتم توی اتاق و در را از تو قفل کردم.
صمد کمی منتظر ایستاده بود. وقتی دیده بود خبری از من نیست، با اوقات تلخی یک راست رفته بود سراغ زن برادرم و از من شکایت کرده بود و گفته بود: «انگار قدم اصلاً مرا دوست ندارد. من با هزار مکافات از پایگاه مرخصی گرفته ام، فقط به این خاطر که بیایم قدم را ببینم و دو سه کلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشت باغچه خانه شان کشیک دادم تا او را تنهایی پیدا کردم. بی انصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد. تا مرا دید، فرار کرد و رفت.»
نزدیک ظهر دیدم خدیجه آمد خانه ما و گفت: «قدم! عصر بیا کمکم. مهمان دارم، دست تنهام.»
عصر رفتم خانه شان. داشت شام می پخت. رفتم کمکش. غافل از اینکه خدیجه برایم نقشه کشیده بود. همین که اذان مغرب را دادند و هوا تاریک شد، دیدم در باز شد و صمد آمد. از دست خدیجه کفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاج آقا بفهمند، هر دویمان را می کشند.»
خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچ کس نمی فهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سر زمین، آبیاری.»
بعد از اینکه کمی خیالم راحت شد، زیر چشمی نگاهش کردم. چرا این شکلی بود؟! کچل بود. خدیجه تعارفش کرد و آمد توی اتاقی که من بودم. سلام داد. باز هم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یکی اتاق. خدیجه صدایم کرد. جواب ندادم.
کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم. خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند کار درستی نمی کنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت
#ادامه_دارد
📚 #رمان_خوب
🔆توصیههای
استاد فاطمینیا (ره)برای مهمان
نمودن فرشتگان به خانههایمان🕊
▫️حدیث کساء زیاد بخونیم.
▫️سعی کنیم نمازها تا جای
ممکن اول وقت باشه.👌
▫️نماز قضا داشتن خیییلی
اثر بدی داره.
▫️چیز نجس تو خونه نگه نداریم.
همه جای خونه مون همیشه
پاک پاک باشه.
▫️توی خونه داد نزنیم.
حتی با صدای بلند هم حرف نزنیم.
فرشتهها از خونه ای که توش با
صدای بلند صحبت بشه میرن.
▫️حرف زشت و غیبت و دروغ و
مسخرهکردن و اینا هم که مشخصه.
▫️سعی کنیم طهارت چشم و گوش و
زبان و شکممون رو تا جای ممکن
تو خونه حفظ کنیم.
▫️وقتی وارد خونه میشیم با صدای
واضح سلام کنیم. حتی اگه هیچ
کس نیست.
«اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#تلنگر
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🔴گیلان آماده مقابله با بارش شدید باران 🔺با توجه بهپیش بینی بارش شدید باران در چند روز آینده و کاهش
🔴هشدار به کشاورزان گیلان در پی بارشهای پیشرو
🔺صالح محمدی با اشاره به آغاز بارش های پاییزی در استان گیلان و کاهش محسوس دما، از گلخانه داران استان خواست نسبت به باز بودن مسیر زهکشهای اطراف گلخانه اطمینان حاصل کنند.
🔺رئیس سازمان جهاد کشاورزی گیلان از کشاورزانی که نسبت به کشت دوم در اراضی شالیزاری خود اقدام کردهاند، خواست مسیرهای خروجی آب در شالیزار را کنترل کرده تا از غرقابی شدن زمین جلوگیری کنند و گفت: ۸۵ هزار هکتار برای کشت راتون پیش بینی شده که در حال برداشت است.
محمدی استفاده از فرصت بارندگی را برای آماده سازی اراضی برای کشت انواع محصولات پاییزه، نباتات علوفه ای و کلزا مناسب دانست و افزود: در این شرایط انجام عملیات خاک ورزی و آماده سازی اراضی جهت کشت دوم نیز توصیه میشود.
🔺وی یادآور شد: شالیکوبان نیز باید نسبت به محافظت از شلتوک نگهداری شده در فضای باز کارخانجات با توجه به بارندگیهای طول هفته اقدامات لازم را انجام دهند.
7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫#غذای_روح
🍂زیباییهای پاییز گیلان، املش
#ایران_زیبا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#دختر_شینا #رمان #قسمت_یازدهم باغچه پر از درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز و قشنگ
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_دوازدهم
من ماندم و صمد. کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاه های سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دست هایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «کجا؟! چرا از من فرار می کنی؟! بنشین باهات کار دارم.»
سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصله خیلی زیاد از من. بعد هم یک ریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم این طور باشد. آن طور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، می خواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی.»
نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همین جا توی قایش.»
از شغلش گفت که سیمان کار است و توی تهران بهتر می تواند کار کند.
همان طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی گفتم. صمد هم یک ریز حرف می زد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.»
چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبه رو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی فایده است، خودش شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!»
جواب ندادم. دست بردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟!»
بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت.
وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد.
از فرصت استفاده کردم و به بهانه ی کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من کشیدم. خدیجه اصرار می کرد: «تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»، اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم.
بعد از شام، ظرف ها را جمع کردم و به بهانه چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم.
صمد به خدیجه گفته بود: «فکر کنم قدم از من خوشش نمی آید. اگر اوضاع این طوری پیش برود، ما نمی توانیم با هم زندگی کنیم.»
#ادامه_دارد
📚 #رمان_خوب