نویدشاهدگیلان
✨ مسابقه فرهنگی #لالههایزهرایی 🍃جهت شرکت در مسابقه فرهنگی «لاله های زهرایی» میتوانید در بخش های
#لالههایزهرایی🌷
دلنوشته به شهدای گمنام
#لحظهیدیدار✨
معلم گچ را روی تخته می زند تا بچه ها بیشتر حواسشان را جمع کنند همه ساکت می شوند رو به بچه ها می گوید:
- قراراست فردا جشن یلدا را بیرون ازمدرسه ودرکنار پدر ریحانه برگزار کنند
ریحانه که روی نیمکت وکنار ملیحه نشسته ،نگاهش را می دزدد باشنیدن این خبر صورت نمک گونش قرمز می شود دل توی دل اش نیست کتاب ودفترش را مرتب می کند اصلادیگرحواسش به گفته هاي معلم نبود تمام روز مدرسه و سر كلاس لحظه اي از اين مسئله غافل نشد اون روز بعد از تعطيل شدن از مدرسه ، بلافاصله به خونه رفت عادت داشت ازمدرسه که برمی گشت لحظه لحظه ی روزش را برای مادرتعریف می کردگوئی مادر ازماجرا خبر داشت اما به روی ریحانه نیاورد بعد ازشنیدن صحبت های ریحانه آماده برنامه ریزی برای جشن فردا شد ریحانه می دانست پدر به پذیرایی از مهمان اهمیت زیادی می دهد بعد ازنوشتن مشق ها به اتاق رفت مادر درب اتاق را باز کردوگفت :
- کارهای فردای من تمام شد تو هم زودتر بخواب ودرب رامی بندد
نگاهی به ساعت انداخت عقربه ها ساعت 9 رانشان می داد برای آخرین بار نامه ای که برای پدرش نوشته بود را خواند و زیر سرش گذاشت و با فکر برنامه فردا چراغ را خاموش کرد
صبح با صدای مادر ازخواب بلند شد بعد ازخوردن صبحانه به سمت مدرسه حرکت کرد داخل کلاس مدام فکر برنامه ی امروز بود قبل ازخوردن زنگ کلاس اول ، خانم مددی وارد شد وگفت:
- بچه ها به صف شوید وقت حرکت است
ریحانه زودتر ازدوستانش ابتدای صف می ایستد زمان رفتن که می شود پله ها را دوتا یکی به طرف حیاط می رود همه در حیاط جمع شده بودند ، بعد از ازجلونظام به سمت اتوبوسی که بیرون بود حركت می کنند خانم مددی جلوي اتوبوس نشسته وبه كساني كه داخل مي شدند شاخه ی گل می دهد صندلي هاي جلو زودتر پرشد عقب اتوبوس چند صندلي خالي بود کنار پنجره می نشیند راننده صلوات می فرستد وهمين طوركه جمعيت صلوات مي فرستاد اتوبوس حركت می کند ، پرده را كنارمی زند و تمام طول مسیر از پنجره به بيرون نگاه می اندازد ،زمانی متوجه رسیدن می شود
که اتوبوس می ایستد بچه ها با شاخه های گل پیاده می شوند بوی خاک باران خورده وعطریاس هواراپر کرده سفره ی یلدای تزئین شده مسیر رامشخص وتوجه هربیننده ای را جلب می کند ریحانه جلوتر ازهمه بالای سرش زانو می زند وبه عکس خیره می شود نامه ای را که از شب قبل نوشته را برایش می خواند و دوباره تا کرده در کنار عکس پدر که وسط سفره یلدا است می گذارد خانم مددی وبچه ها کم کم از راه می رسند وهرکدام شاخه های گل را جلوی عکسی می گذارند که زیر آن نوشته شده :
شهید مدافع حرم عبدالله باقری
❇️ #ارسالی:
نادر حقانی
🌷 کانال رسمی پایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادت استان گیلان
📣 eitaa.com/gilannavideshahed
🌐 gilan.navideshahed.com