همیشہمیگفتڪه:
زیباترینشھادترامیخواهم
یڪبارپرسیدم:
شھادتخودشزیباست؛
زیباترینشھادتچگونہاست؟!
درجوابگفت:
زیباترینشھادتایناستڪھ
جنـازھاےهمازانسـان
باقۍنمـاند((:✋🏼💔
📌جنازه اش هم نیومد..):
#شهیدابراهیمهادی
#یادشهداباصلوات
هدایت شده از کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🇮🇷
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۱۷
... از بعدِ «بله» احساس میکنم قد کشیدهام. با هر تبریکی که به سویم سرازیر میشود، سنگینی بار مسئولیت را بیشتر احساس میکنم. مسئولیت، آدم را بزرگتر میکند؛ مسئولیتِ فاطمه داشتن... خلوتتر که شد، رفتم به اتاق فاطمه. روبرویم میایستد و لبخند به لب، نگاهم میکند و من تنها سپرم که یک دسته گل بود را به دستانش میسپارم. کنارش که مینشینم تازه «آرامش» برایم معنا میشود؛ تمام استرسهای روز و شب از خاطرم میرود.
چند دقیقهای حرف زدیم و شوخی کردیم. وسط حرفها، شاخه گل را که توی کتم پنهانش کرده بودم، گرفتم سمتش. 🌹شاخه گل را سپردم به 💐دستهی گل. گفتم:«اینو قایم کرده بودم که یهویی بهت بدمش!» چشمهایش درخشیدند. غافلگیر شده بود. به فاطمه تبریک گفتم! زندگیمان مبارک باشد!
...
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
@kafoshohada
📗 قسمتی از کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
... جایجای نبل میایستیم و عکس میگیریم.
راهی گلزار شهدا میشویم. باصفاست. پایت را که در آن میگذاری، احساس عجیبی در درونت جریان پیدا میکند. میانه مزارها، پر است از درختچهها و گیاهان؛ انگار که گل روییده باشد از مزار شهدا... بر سر برخی مزارها، عکسهای شهدا را گذاشتهاند؛ همه جواناند و خیلیهایشان همسنوسال خودم... شیعه، اینطور از کیانش در برابر اهل ظلم دفاع میکند؛ جان میدهد اما شرافتش را، کرامتش را، عزتش را نه...
حتی بچههای نبل هم غیرت و شجاعت را میفهمند. جایی، دورمان جمع میشوند و با لبخندهایشان میزبانی میکنند؛ لبخند به لب و شوق در چشم...
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
#داداش_عباس 💚
#وعده_صادق