هدایت شده از •|بُرناآوینـے|•
#الگوی_برنا🌿💚
شہید سیدحسین علمالهدے
شب عملیات هویزه بود، بچه ها شور و حال عجیبی داشتند. یکی وصیت نامه می نوشت، یکی نماز می خواند، بعضی قرآن می خواندند و بعضی با یکدیگر شوخی می کردند. در جاهایی صحنه هایی هم چون شب عاشورا دیده می شد. حسین دستور داد همه موجودی انبار، یعنی دو گونی لباس نو را بین بچه ها تقسیم کنند. سپس درخواست آب کرد تا غسل شهادت کند، اما آب به اندازه کافی نداشتیم.
گفت: «به اندازه شستن سرم باشد، کافی ست.» به او گفتم: «فردا عملیات است و در گرد و غبار، دوباره سرت کثیف می شود.» گفت: «به هر حال می خواهم سرم را بشویم.» گفتم: «مگر می خواهی به تهران بروی؟» گفت: «نه، فردا می خواهم به ملاقات خدا بروم.» بالاخره یکی از بچه ها یک کتری آب نیم گرم تهیه کرد و تشتی گذاشتیم و حسین سرش را شستــ...♥️
+همرزم شہید
°مجمع همفکری دانش آموزی شهرستان آمل°
@bornavini
هدایت شده از •|بُرناآوینـے|•
#الگوی_برنا🌿💚
شہید عبدالرسول زرین
[گردان تـکـ نفره]
این ادعای بزرگی است ولی اتفاق افتاده و شوخی نیست.شهید زرین به وسیله سلاح «اس وی دی» چند هزار دشمن بعثی را به هلاکت رسانده و چندین فرمانده عراقی را از میان برداشته است. او به تنهایی چندین تپه را تصرف کرده است. تپههایی را که زرین تصرف کرده به نام خودش نامگذاری کردهاند. عبدالرسول زرین، به دلیل ترسی که در دل دشمن انداخته بود به «صیاد خمینی» معروف شده بود.
شهید خرازی در مورد دلاوریهای زرین عنوان کرده است: «انگار که ایشان جنگی به دنیا آمده بود.» در جای دیگر هم او را «گردان تک نفره زرین» خطاب کرده بودند چون به اندازه یک گردان موثر بود.
در زمان جنگ ایران و عراق برخی از فرماندهان و رزمندههای ایرانی به دلیل قابلیتها و شجاعتهایی که داشتند مورد تنفر صدام قرار میگرفتند و فرمانده ارتش بعث شخصاً برای سر آنها جایزه تعیین میکرد. مانند شهید حسن باقری، شهید عباس دوران، شهید علی هاشمی، شهید برونسی و... شهید عبدالرسول زرین هم یکی از همان سرداران دلاوری بود که خار چشم دشمن شد و صدام برای به شهادت رساندنش، بهترین تک تیراندازانش را به خط نمود...♥️
°مجمع همفکری دانش آموزی شهرستان آمل°
@bornavini
هدایت شده از •|بُرناآوینـے|•
#الگوی_برنا🌿💚
دکتر مصـطفے چمـران
دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی کالیفرنیا.... دکتر چمران همه موفقیتهایی را که به دست آورده بود، مدیون خداوند میدانست و همیشه دوست داشت که در راه رسیدن به او قدم بزرگی بردارد. برای رسیدن به خدا هم سختیها کشید. مصطفی به لبنان رفت و مقابل اشغالگران ایستاد. وقتی در کشور خودمان هم جنگ شد، چمران آمد و ستاد جنگهای نامنظم را شکل داد.
بعد از پیروزی در پاوه کردستان، مشاور دفاع ملی شد و در اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی به عنوان نماینده مردم به این کشور خدمت کرد.
دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از ۲۳ سال هجرت، به وطن باز میگردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب میگذارد؛ خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی میپردازد و همة تلاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعدآباد میکند. سپس در شغل معاونت نخستوزیر در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر میاندازد تا سریعتر و قاطعانهتر مسئله کردستان را فیصله دهد تا اینکه بالاخره در قضیة فراموش ناشدنی «پاوه» قدرت ایمان و ارادة آهنین و شجاعت و فداکاری او بر همگان ثابت میگردد.
وقتی که خوزستان به دکتر چمران نیاز پیدا کرد، او رفت و با دلیری تمام درمقابل متجاوزان ایستاد و در نهایت هم در راه خدا شهید شد...♥️
°مجمع همفکری دانش آموزی شهرستان آمل°
@bornavini
هدایت شده از •|بُرناآوینـے|•
#الگوی_برنا🌿💚
شہید محمد ابراهیم همت
شب عملیات مسلم بن عقیل(علیه السلام) اوضاع خیلی به هم ریخته بود و نیرو ها شدیدا مشغول اجرای دستورات فرماندهان خود بودند .در همین گیر و دار، ناگهان چشمم به همت افتاد.
دیدم ساکت و آرام همین طور که به آسمان نگاه می کند، اشک میریزد. تعجب کردم.
گفتم: «حتما مشغول راز و نیاز با خداست و داره از خدا برای پیروزی توی عملیات کمک می گیره.»
به هر حال کنجکاوی باعث شد که بروم سراغش، از او پرسیدم: «چیه حاجی چرا گریه میکنی؟»
به آسمان اشاره کرد و گفت: «به ماه نگاه کن.»
نگاهی به ماه انداختم و گفتم: «خب، چی شده؟»
گفت:«ماه لحظه به لحظه بچه ها رو همراهی می کنه. هر جا اونا توی دید دشمن قرار می گیرن، ماه می ره زیر ابر و جایی که از دید دشمن بیرون میان و نیاز به روشنایی دارن، ماه میاد و همه جارو روشن میکنه. می بینی لطف خدا رو که چطور شامل حال ما میشه؟ حالا فهمیدی برا چی اشکم در اومده؟»
او رفت و این امداد غیبی را از پشت بیسیم به اطلاع فرمانده گردان ها هم رساند و آن ها را متوجه حرکت ابر و ماه کرد.دقایقی بعد صدای گریه ی همه ی آن ها ار پشت بی سیم شنیده می شد...♥️
°مجمع همفکری دانش آموزی شهرستان آمل°
@bornavini
هدایت شده از •|بُرناآوینـے|•
#الگوی_برنا🌿💚
شہید بهنام محمدے
بهنام در منزل پدر بزرگش در خرمشهر به دنیا آمد. ریزه بود و استخوانی اما فرز چابک بازیگوش و سرزبان دار.
شهریور 1359 شایعه حمله عراقی ها به خرمشهر قوت گرفته بود خیلی ها داشتند شهر را ترک می کردند کسی باور نمی کرد که خرمشهر به دست عراقی ها بیفتد اما جنگ واقعاً شروع شده بود بهنام که فقط 13 سال سن داشت، تصمیم گرفت بماند. او مردانه ایستاد.هم می جنگید هم به مردم کمک می کرد. بمباران که می شد می دوید و به مجروحین می رسید. او با همان جسم کوچک اما روح بزرگ و دل دریاییاش به قلب دشمن میزد و با وجود مخالفت فرماندهان، خود را به صف اول نبرد میرساند تا از شهر و دیار خود دفاع کند. بهنام چندین بار نیز به اسارت دشمن درآمد؛ اما هر بار با توسل به شیوهای از دست آنان می گریخت.
با تشدید جنگ و تنگ ترشدن حلقه محاصره خرمشهر , خمپاره ها امان شهر را بریده بودند. درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود مثل همیشه بهنام سر رسید اما نارحتی بچه ها دیگر تاثیری نداشت او کار خودش را می کرد کنار مدرسه امیر معزی (شهید آلبو غبیش) اوضاع خیلی سخت شده بود. ناگهان بچه ها متوجه شدند که بهنام گوشه ای افتاده است و از سر و سینه اش خون می جوشید پیراهن آبی و چهار خونه بهنام غرق خون شده بود و چند روز قبل از سقوط خرمشهر شیر بچه دلاور خوزستانی بالاخره در ۱۳۵۹/۷/۲۸ پر کشید
°مجمع همفکری دانش آموزی شهرستان آمل°
@bornavini
هدایت شده از •|بُرناآوینـے|•
#الگوی_برنا🌿💚
شہید عباس بابایـے
شهید عباس بابایی سال ۱۳۲۹ در قزوین به دنیا آمد. او در رشته خلبانی در آمریکا تحصیل کرد و جزء خلبانهای تیزهوش و ماهر کشور شد. او با رشادتها و فداکاری هایش در طول جنگ تحمیلی، برگ زرینی به تاریخ دفاع مقدس و نیروهای هوایی ارتش افزوده است.
شهید بابایی که جزء خلبانهای تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شکاری اف۵ بود، با ورود هواپیماهای پیشرفته اف۱۴ به نیروی هوایی، به همراه تعداد دیگری از همکاران برای پرواز با هواپیمای اف۱۴ انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد. در بهبوهه مبارزات علیه نظام طاغوت، بابایی نیز به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی به میدان مبارزه وارد شد
عباس بابایی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به عنوان «سرپرست انجمن اسلامی پایگاه» انتخاب شد و به پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی پرداخت.
عباس بابایی در سن ۳۷ سالگی پس از یک عملیات برون مرزی در منطقه عملیاتی سردشت در تاریخ ۱۵ مرداد مصادف با عید قربان سال ۱۳۶۶ با آتش پدافند نیروهای خودی کشته شد. پیکر پاک او در مزار شهدا در جنوب شاهزاده حسین قزوین به خاک سپرده شد.
--❁--『@bornavini』--❁--
هدایت شده از •|بُرناآوینـے|•
#الگوی_برنا🌿💚
شہید مسعود منفرد نیاکے
امیر سرلشکر شهید مسعود منفرد نیاکی از فرماندهان ارشد ارتش جمهوری اسلامی و از فاتحان خرمشهر که از سوی شهید صیاد شیرازی لقب «پیرمرد فاتح» را گرفته بود. او در سال ۱۳۰۸ در آمل به دنیا آمد و در سال ۱۳۳۱ پس از اخذ دیپلم وارد دانشکده افسری ارتش شد. او در زمان فتح خرمشهر حضور ویژه ای داشت و نام او در کنار فرماندهان به نام در عملیات بیت المقدس خوش درخشیده است. او همچنین فرماندهی لشکر ۹۲ زرهی اهواز و فرماندهی قرارگاه فتح را برعهده داشت پسر شهید تعریف میکند: «خواهر کوچکی داشتیم که در نوجوانی به سرطان استخوان مبتلا شد. پدرم در حالی که فرمانده لشکر ۹۲ زرهی در خوزستان بود، بیماری خواهرم شدت گرفت و همه از او قطع امید کردند. پدرم به این فرزند ته تغاریاش علاقه زیادی داشت و خواهرم هم خیلی خاطر ایشان را میخواست. با قرارگاه تماس گرفتیم و به پدر اطلاع دادیم که مژگان آخرین روزهای عمرش را طی میکند و هر چه زودتر خودش را برای آخرین دیدار به او برساند. اما پدر قبول نکرد که بیاید. او نتوانست به دیدار خواهرم بیاید و آخرین لحظات عمر خواهر در کنارشان باشد. ایشان در جواب اصرارهای مادرم گفت: این سربازانی که الان در حال جنگ با بعثیها هستند، همهشان فرزندان من هستند، الان من وظیفه دارم کنار آنها باشم و همراهشان بجنگم. خواهرم در سن ۱۶ سالگی فوت کرد و پدرم تا چهل و هفت روز بعد از وفات دختر ته تغاریاش هم نتوانست به خانه برگردد...
--❁--『@bornavini』--❁--
هدایت شده از •|بُرناآوینـے|•
#الگوی_برنا🌿💚
شہید حسین خرازے
یکی از خصلتهای نیک حاج حسین انجام سجده شکر در مقاطع مختلف در جنگ به ویژه در هنگام موفقیت های حاصله بود.
این سجده ها غالبا در خلوت و به دور از چشم جمع بوده است. آخرین سجده شکر ایشان به چند ساعت قبل از شهادت این بزرگوار باز می گردد.
حاج حسین نیمه شب از جلسه قرارگاه به سنگر فرماندهی بازمی گردد. آن شب قرار بود زیر آتش سنگین دشمن عملیات دشوار تحکیم استحکامات خط در منطقه عملیاتی کربلای ۵ انجام شود. حوالی ساعت ۳ نیمه شب وارد سنگر شد و بلافاصله از وضعیت خط سوال کرد.
وقتی به ایشان گزارش شد استحکامات تکمیل و مشکلات حل شد شادابی و خوشحالی در چهره ایشان هویدا شد و بلافاصله سجاده را از جیب شلوار نظامی خارج و سجده شکر انجام داد...♥️
••❁••『@bornavini』••❁••
هدایت شده از •|بُرناآوینـے|•
#الگوی_برنا🌿💚
شہید عبدالحسین برونسے
از همان کودکی روحیه مبارزه با طاغوت را داشت. در کلاس چهارم دبستان، به خاطر بیزاری از عمل معلمی طاغوتی و فضای نامناسب درس و تحصیل، مدرسه را رها کرد.
۲ بار شغلش را به خاطر کسب روزی حلال عوض کرد تا در نهایت به کار بنایی روی آورد. همزمان مشغول تحصیل در حوزه عملیه شد.با پیروزی انقلاب به عضویت گروه ضربت سپاه پاسداران درآمد و با شروع جنگ تحمیلی رهسپار جبهه شد.
به خاطر رشادتهایی که شهید برونسی از خود نشان دارد، به فرماندهی تیپ ۱۸ جواد الائمه (ع) منصوب شد. سرانجام این سردار رشید اسلام در ۲۳ اسفند ماه سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر به یاران شهیدش پیوست و سالها پیکر مطهرش در منطقه ماند و در اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۰ تفحص شد↓
خدمتکار همسر یک جناب سرهنگ طاغوتی نشد
این حس و حال عارفمسلکی عبدالحسین برونسی را شاید به خاطر دوری از گناه در دوران جوانی بشود پیدا کرد؛ چرا که در دوران سربازی از گناه جسته بود. ماجرا از این قرار بود که فرمانده پادگان «۰۴» بیرجند او را برای کار به منزلش برد و عبدالحسین چون بیحجابی همسر فرمانده پادگان را دید که با یک مینیژوب همراه با آرایش غلیظ میخواست به او کارهایش را توضیح دهد، نتوانست وضع آنجا را تحمل کند، چون به نظر خودش میشد، خدمتکار مخصوص آن خانم که همسر یک جناب سرهنگ طاغوتی و بیغیرت بود. بنابراین هنوز نیامده به پادگان برگشت. هر چند به خاطر سرپیچی از دستور مافوقش، ۲۰ روز تمام مجبور شد سرویسهای بهداشتی پادگان را به تنهایی تمیز کند، اما او به خاطر اینکه پای اعتقاداتش ایستاده بود، خرسند بود
--❁--『@bornavini』--❁--
هدایت شده از •|بُرناآوینـے|•
#الگوی_برنا🌿💚
شہید حاج احمد متوسلیان
یک روز همانطور که سرگرم کار روی نیروهای گردان حمزه در محوطه دوکوهه بودیم، حاج احمد از راه رسید.
او میخواست با محک زدن بچهها بفهمد که آموزشهای ما تا چه اندازه توانسته برای آنها مثمر ثمر باشد؛ به همین منظور، به یکی از بچه بسیجیها گفت:
«برادر جان، شما بیا و برای من توضیح بده که ظرف این مدت چه آموزشهایی دیدین؟»
آن بنده خدا با دیدن حاج احمد و هیبت خاص او، دست و پایش را گم کرده و نتوانست توضیحات قابل قبولی ارائه دهد.
وقتی او از تشریح محورهای آموزشی عاجز ماند، حاجی خیلی عصبانی شد، طوری که بلافاصله دستور داد، او روی زمین سیمانی میدان صبحگاه سینه خیز برود.
بعد از اینکه تنبیه تمام شد، حاج احمد جلو رفت و او را در آغوش گرفت، صورتش را بوسید و گفت:
«برادر جان، تموم این سخت گیریها به خاطر اینه که میخوایم توی عملیات، حتی المقدور کمترین تلفات رو داشته باشم. منم شما رو تنبیه نکردم، کمی تمرین دادم».
ظهر، وقت نماز، دیدم حاج احمد وضو گرفت و رفت پشت سر همان بچه بسیجی ایستاد و به او اقتدا کرد. نمازش را خواند. او با این کار، ضمن زیر پا گذاشتن غرور خود، به همه ما درس خوبی آموخت."
🪴| @bornavini
----------------------------
#الگوی_برنا🌿💚
شہید محمد بروجردی
مسیـح کردستان
یکی از هم رزمان شهید بروجردی، در خاطره ای از این سردار شهید بیان داشته است: بعد از شهادت فرمانده، محور غرب، شهید ناصر کاظمی، شهید بروجردی که هیچ وقت لبخند از چهره اش محو نمی شد، کم تر لبخند به لب دیده می شد. یک روزکه خیلی در فکر بود، رو به من کرد و گفت: «خواب دیدم من و ناصر با هم درعملیاتی بودیم. داشتیم داخل یک شیار می دویدیم و منطقه پر از آتش بود. ناصر با چالاکی جلوتر از من به سرعت می دوید. ناگهان شیار به یک جای بلندی می رسیدکه ناصر به راحتی گذشت و رد شد، اما من هر بار لیز می خوردم. یک دفعه ناصر دستم را گرفت و به سادگی مثل پرکاه مرا بالا کشید.وقتی بالا آمدم و تاریکی و ترسناکی پایین را دیدم، خدا را شکر کردم که آن جا نیستم. ان شاءاللّه من هم شهید می شوم». مدتی کوتاه پس از این ماجرا، ایشان که عمری در مبارزه بودند،در اول خرداد سال ۱۳۶۲ ، وقتی برای پاک سازی مهاباد راهی آن جا شده بود، در ساعت دوازده ظهر بر اثر انفجار مین در جاده مهاباد ـ نقده به شهادت رسیدند.
🪴| @bornavini
#الگوی_برنا🌿💚
شہید مرتضی مطهرے
«در دانشگاه شيراز از من دعوت كرده بودند، براي سخنراني. در آن جا استادها و حتي رئيس دانشگاه همه بودند. يكي از استادهاي آن جا كه قبلا طلبه بود و بعدا رفت آمريكا تحصيل كرد و دكتر شد و آمد و واقعا هم مرد فاضلي هست، مامور شده بود كه مرا معرفي كند.
آمد پشت تريبون ايستاد. جلسه هم خيلي پرجمعيت و با عظمتبود. يك مقدار معرفي كرد: «من فلاني را ميشناسم، حوزه قم چنين، حوزه قم چنان و....» بعد در آخر سخنانش اين جمله را گفت: «من اين جمله را با كمال جرات ميگويم، اگر براي ديگران لباس روحانيت افتخار است، فلاني افتخار لباس روحانيت است.»
آتش گرفتم از اين حرف. ايستاده سخنراني ميكردم، عبايم را هم قبلا تا ميكردم و روي تريبون ميگذاشتم، مقداري حرف زدم، رو كردم به آن شخص، گفتم: «آقاي فلان! اين چه حرفي بود كه از دهانتبيرون آمد؟! تو اصلا ميفهمي چه داري ميگويي؟! من چه كسي هستم كه تو ميگويي فلاني افتخار اين لباس است؟»
با اينكه من آن وقت دانشگاهي هم بودم و به اصطلاح ذوحياتين بودم، گفتم: «آقا من در تمام عمرم يك افتخار بيشتر ندارم، آن هم همين عمامه و عباست. من كيم كه افتخار باشم؟... ما را اگر اسلام بپذيرد كه اسلام افتخار ما باشد; اسلام اگر بپذيرد كه به صورت مدالي بر سينه ما باشد، ما خيلي هم ممنون خواهيم شد، ما شديم مدالي بر سينه اسلام؟!»
🪴|@bornavini
هدایت شده از •|بُرناآوینـے|•
#الگوی_برنا🌿💚
شہید مهدی زین الدین
مهدی زین الدین در۲۴ اسفند ۱۳۳۸ در تهران دیده به جهان گشود. وی به دلیل استعداد بینظیری که داشت، پایههای تحصیلی دوره ابتدایی را به صورت متفرقه میخواند و با نمره خوبی قبول می شد.
هوش وی در حدی بود که او توانست در دوران کودکی خود، قرآن را بدون معلم بیاموزد. زمان نوجوانی وی مصادف با آغاز دوران تبعید آیت الله مدنی به خرم آباد بود، وی در آنجا از محضر این معلم اخلاق بهره مند شد و در این دوران به انجام کارهای سیاسی گرایش یافت و راه رسم مبارزه با رژیم ستم شاهی را آموخت.
این نابغه جوان بعد از اخذ دیپلم، توانست رتبه چهار کنکور تجربی را به دست بیاورد و در رشته پزشکی شیراز قبول شود اما وی از ادامه تحصیل و ورود به دانشگاه انصراف داد و در مغازه پدرش مشغول به کار شد، او درباره علت انصراف از دانشگاه گفته بود: مغازه پدرم سنگر است و رژیم پهلوی با تبعید پدرم می خواهد، سنگر محکم او خالی بماند، ولی من نمی گذارم این سنگر مبارزه خالی بماند.
بعد از مدتی دعوتنامهای از پاریس برای ادامه تحصیل، برای وی فرستاده شد، بنابراین شهید زین الدین به دنبال اعتصاب عمومی مردم و تعطیلی مغازه ها، مغازه پدرش را تعطیل کرد و تصمیم گرفت با دانشگاههای فرانسه مکاتبه کند.
اما وی وقتی نظر امام خمینی (ره) را در خصوص ادامه تحصیل جوانان در خارج جویا شد که امام به جوانان ایرانی توصیه کرد؛ به ایران برگردید، زیرا ایران به جوانانی مثل شما نیازمند است
از عزیمت به خارج از کشور برای ادامه تحصیل انصراف داد
...✅ @bornavini