#هر_شب_یک_روایت..
•این هم عامل خنثی کننده
.پنج روز بعد از مراسم عروسی ام به منطقه برگشتم.برای دیدن همرزم هایم به پادگان شهید بیگلو_بین راه اهواز،حمیدیه_رفتم.وارد پادگان که شدم،محمدرضا خطیبی¹ و آقای صحرایی² را دیدم.احوال پرسی کردیم.هنوز چاق سلامتی مان تمام نشده بود که آقای خطیبی گفت:
_سید!پس شیرینی عروسی ات چی شد؟
وقتی مِنّ و مِنّ مرا دیدند،گفتند:
_بیخودی بهانه نیار!بلند شو برویم اهواز.
سه نفری سوار ماشین شدیم و رفتیم اهواز،آنها دِقِّ دلشان را سرم خالی کردند و هرکدام شان به اندازه ی چند نفر بستنی و کیک خوردند.گفتم:
_بابا!کم تر،یه وقت خون تان بالا می رود.
محمدرضا در حالی که شیشه ی آبلیمو را سر می کشید گفت:
_این هم عامل خنثی کننده.مشکلی هست؟
¹ شهید.معاون گردان امام محمدباقر در عملیات قدس۲
²فرمانده گردان امام محمدباقر در عملیات قدس۱ و۲
راوی:سید حبیب الله حسینی
#شهید_محمدرضا_خطیبی
حوزه بسیج دانش آموزی حضرت فاطمه زهرا(س)
٠•●♥ @girlstudentAmol ♥●•٠·˙