eitaa logo
•فادیھ•
742 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
41 فایل
- بهتر از بهترین ها🌱؛ - شَرطۍ‌اگر‌هست : @alittleconditions کپی؟ یه نگاه به شرط ما بنداز جانان🌙🌚 - گوش شنوای من برای پیشنهاداتتون : https://daigo.ir/secret/1823533367 ‌فادیھ . بانو نجات دهنده ۷۰۰............✈.........۸۰۰
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچ میدانی چرا گه گاه میاید زلزله؟ چون زمین هم می‌کند با نام زینب هروله ⁶⁹
_
که تو رفتی و دلم ثانیه‌ای بند نشد. وان شب تیره به والله، دگر سحر نشد.
1_9603371151.mp3
4.02M
طٌوهمه‌داروندار ِمنیا..❤️‍🩹🔓؛ پیشنهاد دانلود🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شور8.mp3
4.11M
نبض من تو دست های رقیه . .❤️‍🩹 پیشنهاد دانلود✨
حالا اربعین تمام شد ! :)) من ماندم و یک سال حسرت . . من ماندم و یک سال صبوری ، من ماندم و یک سال بغضی که باید در گوشه بین الحرمین شکسته میشد ! :))) 💔
همیشه با یه گل خودتو خوشحال کن(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•فادیھ•
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚° °💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚° °💚°°💚° °💚° ↯ ﴿**عشق‌بہ‌یڪ‌شࢪط**﴾ 📕⃟? مهدی اه کشید و گفت: - قهر بین زن و شوهر خوب نیستا نباید بیشتر از 3 ثانیه طول بکشه! منم گفتم: - قهر نیستم باهات حرف نمی زنم تا ادم بشی! مهدی با لحن خنده داری نالید و گفت: - یعنی من حیوون م دیگه؟ با حرص یهویی با شدت برگشتم سمت ش که دردی توی پام و کتف م پیچید. اخ بلندی گفتم که مهدی با هول و ولا نبم خیز شد و اگر نرده تخت نبود پرت شده بود پایین. اونم دردش گرفته بود و صورتش جمع شده بود ولی سعی می کرد بلند بشه اما نمی تونست. درد توی پام داشت دیونه ام می کرد. رگ های پام گرفته بود. مهدی از اون ور دیونه وار صدام می کرد. از درد اشکم دراومد و تحمل م طاق شد و جیغ هام بیمارستان و پر کرد. مهدی با وحشت خودشو هر طور بود بهم رسوند . جیغی می زدم و سرمو تکون می دادم و گریه می کردم. مهدی که دید حریف من و جیغ هام نمی شد داد کشید: - کجات دررررررررد می کنه؟ هق هقی کردم و ساکت شدم. ترسیده بودم. به پام اشاره کردم. با روش پزشکی خاصی پامو ماساژ داد و اشکام اروم اروم می ریخت انقدر ترسیده بودم از داد ش می ترسیدم جیغ بکشم! کم کم پام خوب شد مهدی وقتی دید ارومم پامو ول کرد و اشک هامو با دستش پاک کرد و گفت: - خوبی؟ درد پات که خوب شد چرا باز گریه می کنی؟ با بغض گفتم: - سرم داد کشیدی. خندید که اخم کردم و گفت: - نه ببین اون داد نبود که هر کاری می کردم نمی گفتی کجات درد می کنه منم صدامو بردم بالا تا متوجه حرفام بشی و کنترل روی خودت پیدا کنی خوب؟ولی اگه بازم ناراحت شدی شرمنده خانوم ببخشید. دوتا پرستار با هول و ولا اومدن داخل و گفتن: - چی شده صدای جیغ و داد چی بود؟ پرستار مرده رفت سمت مهدی و زیر بغل شو گرفت و گفت: - اقا برا چی بلند شدی تازه بخیه هاتو کشیدی ها‌! به مهدی کمک کرد دراز بکشه و یه سرمم براش وصل کرد. پرستار خانومم سمت من اومد و گفت: - خوبی خانومی؟ چی شده ؟ لب زدم: - یهو رگ های پام گرفت درد خیلی بدی داشت. پرستار مثل مهدی پامو ماساژ داد و گفت: - به خاطر تصادفه عزیزم تا مدتی گاهی شاید اینطور بشی اما بهتر می شی زود خوب می شی . سری تکون دادم. بلاخره بعد از دو هفته ی دیگه مهدی سر پا شد. خداروشکر بخیه هاش گرفته بود و حالش کاملا خوب شده بود انگار نه انگار تصادف کرده بود و امروز رفته بودن گچ دست شو باز کنن. یه ساعتی می شد رفته بود و حوصله من سر رفته بود. باید با عصا راه می رفتم. یه دو سه روزی تمرین کردم اما یاد نگرفتم. اخر سر هم مهدی یه صندلی چرخ دار کنترلی گرفت. به کمک تخت پایین اومدم و از درد لب مو گاز گرفتم. روی صندلی که نشستم نصف راحتی کشیدم. و دکمه رو زدم و حرکت کرد. سوار اسانسور شدم و رفتم طبقه اول سمت بخش رفتم. دیگه همه می شناختن ما رو. پرستار با لبخند گفت: - خوبی عروس خانوم؟ می بینم با ماشین کنترلی ت راه افتادی تو بخش. خندیدم و سر تکون دادم و گفتم: - اره دیگه توهم حتما امتحانی یه دور باهاش بزن خیلی باحاله اومدم دمبال اقا مهدی اومد یه گچ دست باز کنه فقط! پرستار خندید و گفت: - حتما اقا مهدی تونم گچ دست شو وا کرده رفته حمام برای شما خوشکل کنه فکر کنم الانم پیش دکتر باشه انتهای همین راه رو . ممنونی گفتم و راه افتادم. که صدای شلیک و هم همه توی بیمارستان راه افتاد. اب دهنمو با ترس قورت دادم. صدای جیغ و داد می یومد معلوم بود از طبقه دومه. که در اتاق باز شد و مهدی سریع بیرون اومد خیلی وحشت زده بود. با دیدن من انگار دنیا رو بهش داده باشن بی توجه به محیط بیمارستان دوید اومد محکم بغلم کرد که دردی توی کتف م پیچید. یهو سجده شکر رفت. متعجب بهش زل زده بودم که گفت: - یا خدا یا امام حسین شکرت خدایا قربون کرمت دمت گرم. لب زدم: - مهدی چته خوبی؟ سریع دسته های صندلی مو گرفت و راه افتاد. تعداد زیادی معمور وارد بیمارستان شد. مهدی سریع سمت اونا رفت و همه گی با دیدن ما خوشحال شدن . بین شون قرار گرفتیم یه طوری انگار مراقب ما بودن. پرستاری با لباس خونی اومد پایین و معموره گفت: - چی شد؟ پرستار با دیدن من نفس راحتی کشید می شناختمش این با یکی دیگه پرستار های اتاق ما بودند با اینکه شیفت ها عوض می شد اما این دوتا عوض نمی شدن و مراقب ما بودم و گفت: - هدف شون همسر جناب سرگرد بوده خداروشکر نبودن و سروان حاتمی رفته بوده به ایشون سر بزنه از پنجره دیده اشون و زود در رفته فقط تیر سابیده به بازوش و رفته حالش خوبه فرمانده دیگه مناسب نیست اینجا بمونن باید برن خونه ما می ریم اونجا بهشون رسیدگی می کنیم.