آمدم بنویسم «ما» دیدم از زبان خودِ خودم مشق کنم بهتر است که کسی خرده نگیرد که ما نیستیمُ ما نمیخواهیمُ..
پس نوشتم «من»...
«من» سالهاست، پشت تابوتهایتان میدَوَم. فاصلهام تا شما زیاد است ولی همهی این فاصله را خواهم دوید به عشقِ رسیدن به شما و به مسلکتان...
سالهاست نسیم محبتتان میوزد به سربندهای آویزانِ توی خانهام، همانها که شما میبستید و میزدید به دلِ عاشقی و حالا با هر تکانشان عطر مرامتان میپیچد توی خانه ...
آری من سالهاست که پشت تابوتهایتان میدَوَم از همان وقت که بین همهمههای نوجوانی نشانم دادید خانهی دوست کجاست...
به وقتِ تشییع شهید گمنام
جمکران/ اردیبهشت ۱۴۰۳
#دل_نوشت
@giyume69
26.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بوی پیراهن خونین کسی میآید...
خواب دیدم فرشی که سه سال پیش بعد از اثاثکشی برای خانه جدیدمان خریده بودیم نخنما شده. فرش را با وسواس انتخاب کرده بودم و از اینکه جُل شده بود به این زودی، حیران مانده بودم. با صدای جیغ بچه از خواب پریدم. صدا از طبقه بالا بود. بچه کوچک همسایه جیغ میزد و گریه میکرد و مادرش را صدا میزد. زمان را گم کردم. دستم نمیآمد چه روزی از چه ماهی از چه سالی هستیم. تبم شکسته بود و عرق سرد، همه تنم را پوشانده بود. تقویم گوشی را باز کردم. امروز درست وسط ماه تموز بود و آخر ماه حج. چشمهام را بستم. نفسم به شماره افتاد. سرخی غلیظی تاریکی پیش چشمم را پر کرد. فردا طلوع آفتابنزده، مادری مادریاش را شروع میکند. پیراهن خونین فرزندش را از عرش آویزان میکند و میرود پی تدارک عزای فرزندش. چشم باز میکنم. زردی طلوع خورشید لب تراس کوچک خانه تیز شده است. باید از جا بلند شوم. حالا وقت مادریست.
✍م.دوستمحمدیان
#دل_نوشت
@giyume69
شبیه هانیه...
هرسال هر چه به عاشورا نزدیکتر میشویم، زندگی آدمهای کربلا را بیشتر میگذارم وسط و مرور میکنم. توی این بالا و پایین کردنها، هربار نام شما میپیچد توی بلندگوهای ذهنم: هانیه...
بعضیها نوشتهاند هنوز بیست ساله نشده بودی و کمتر از بیست روز از عروسیات نگذشته بود که دم مسیحایی عیسی را در عشقِ به حسین پیدا کردی.
گفتهاند توی کربلا، همراه وهب اسلام را بغل گرفتی و ماه عسلتان را با عشقِ حسین، شیرین کردید. میگویند وهب را تو انداختهای توی آغوش حسین...
نوشتهاند وقتی آمدی بر پیکر وهب، طول موج عشقتان، چشم سپاه یزید را تَر کرد. اصلا چشمهایت را برای همیشه بستند تا نکند که عشقتان به حسین، دل سربازان عمربنسعد را بلرزاند. و تو شدی تنها زن شهید کربلا.
به دور و برم که نگاه میکنم میبینم مرامت هنوز هم ادامه دارد و هنوز هم آدمهایی هستند که هانیه بودن را به یاد دنیا بیاورند. همان وقت که تازه عروسها دامادهایشان را راهی میکنند:
مصطفی ردانیپور را...
نوید صفری را...
وحید زمانینیا را...
و صدها تازه داماد دیگر.
#دل_نوشت
#یاحسین
@giyume69
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا