فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بزرگترین آزمون ایمان زمانیست
که آنچه که میخواهید را
بدست نمی آورید
با این حال قادرید بگویید:
خدایا شکرت
امیدوارم اگر چیزی که تو زندگیتون
میخواستید و نشد
به دستش بیارید ،به زودی
بهترش رو خدا نصیبت کنه💖
@gizmiz00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍چهار نوع مرد داریم
که خیلی قابل احترامن ...
مردهایی که،
تو تاکسی جمع تر میشینن
تا خانم کناریشون معذب نباشن
مردهایی که،
عفت کلام دارن و با شخصیتن
مردهایی که،
به جای خیره شدن و زل زدن
به خانم ها
زمین رو نگاه میکنن
مردهایی که،
تو مکان شلوغ
دستشون رو به بدنشون می چسبونن
تا به خانم ها برخورد نکنه ...
@gizmiz00
💠حكايتى از عارفان
☘گفته اند كه : در كوهى از لبنان ، زاهدى ، دور از مردم ، در غارى مى زيست . روزها روزه مى داشت و هر شب براى او گرده نانى مى رسيد؛ كه نيمى از آن را به هنگام گشودن روزه مى خورد و نيم ديگر را به هنگام سحر. و اين حال ، روزگارى دراز پاييد، و مرد از كوه به زير نيامد، تا اين كه چنين شد، كه در شبى از شب ها، نان از او برگرفته شد و گرسنگى شدت يافت و خواب از چشم زاهد رفت . پس نماز گزارد و آن شب را در اميد خوردنى ، بيدار ماند، تا گرسنگى بدان دفع كند. اما غذايى نرسيد.
☘در پايين آن كوه ، روستايى بود كه ساكنان آن ، بر دين عيسى بودند و هنگامى كه بامدادان زاهد به نزد آنان رفت و خوردنى خواست ، پيرمردى از آنان ، دو گرده نان جوين او را داد. زاهد دو گرده نان را گرفت و به بسوى كوه روانه شد. و در خانه آن پيرمرد، سگى بود لاغر و به بيمارى گرى دردمند. كه به زاهد در آويخت و بر او بانگ كرد و به دامن جامه او آويزان شد.
☘مرد زاهد، يكى از آن دو نان را به سگ داد، تا از او دست بردارد. سگ نان را خورد و بار ديگر به زاهد در آويخت و عوعو كرد و زوزه كشيد. زاهد نان ديگر را جلوى او انداخت . سگ نان را خورد و براى سومين بار به زاهد در آويخت و زوزه خود را بلندتر كرد و دامن جامه او را به دندان گرفت و پاره كرد.
☘زاهد گفت : سبحان الله ! من ، سگى از تو بى حياتر نديده ام . صاحب تو دو نان بيشتر به من نداده است ، و تو هر دو را از من گرفته اى . اين زوزه و عوعو و جامه دريدنت چيست ؟
☘آنگاه پروردگار، سگ را به سخن آورد. و گفت : من بى حيا نيستم . در خانه اين مسيحى پرورده شدم . گوسفندانش را نگهبانى مى كنم ، خانه اش را پاس مى دارم . و به لقمه نانى يا پاره استخوانى كه به من مى دهد؛ بسنده مى كنم ، و چه بسيار كه مرا از ياد مى برند و روزها گرسنه مى مانم . گاه ، او، براى خود نيز چيزى نمى يابد. با اين همه ، خانه اش را رها نمى كنم . از آن گاه كه خود را شناخته ام ، به در خانه بى گانه اى نرفته ام . و شيوه من ، همواره اين بوده است ، كه اگر غذايى يافته ام ، شكر كرده ام و اگر نه ، شكيبا بوده ام . اما تو، همين كه يك شب گرده نانى از تو قطع شد، بردبار نبودى و چنان شد كه از در خانه روزى دهنده بندگان به خانه مردى مسيحى آمدى . از پروردگار خويش ، روى برتافتى و با دشمن رياكارش در ساختى . حالا، بگو! كدام يك از ما بى حياست ؟ من ؟ يا تو؟
☘زاهد همين كه چنين ، شنيد، دست خويش به سر كوفت و بيهوش به زمين افتاد.
📚کشکول شیخ بهایی
#خدا
#روزی
@gizmiz00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدرت تحمل
هــر کس را
از میزان سکوتش بسنجید
آنان که هیاهو می کنند
بار هیچ چیز را
به روی شانه های خود
تحمل نمی کنند...
@gizmiz00
نخونی ضرر کردی
فوق العاده زیباست این متن👌
خواجهاى "غلامش" را ميوهاى داد.
غلام ميوه را گرفت و با "رغبت" تمام میخورد.
خواجه، خوردن غلام را میديد و پيش خود گفت: كاشكى "نيمهاى" از آن ميوه را خود میخوردم.
بدين رغبت و خوشى كه غلام، ميوه را میخورد، بايد كه "شيرين و مرغوب" باشد.
پس به غلام گفت: "یک نيمه" از آن به من ده كه بس خوش میخورى.
غلام نيمهاى از آن ميوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن ميوه خورد، آن را بسيار "تلخ يافت."
روى در هم كشيد و غلام را "عتاب" كرد كه چنين ميوهاى را بدين تلخى، چون خوش میخورى.
غلام گفت: اى خواجه! بس "ميوه شيرين" كه از دست تو گرفتهام و خوردهام.
اكنون كه ميوهاى تلخ از دست تو به من رسيده است، چگونه "روى در هم كشم" و باز پس دهم كه شرط "جوانمردى و بندگى" اين نيست.
"صبر" بر اين تلخى اندک، سپاس شيرينیهاى بسيارى است كه از تو ديدهام و خواهم ديد.
"همیشه از خوبی آدمها برای خودت دیوار بساز
هر وقت در حق تو بدی کردند
فقط یک اجر از دیوار بردار
بی انصافیست اگر دیوار را خراب کنی
@gizmiz00
🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅
💫حكايتى از عارفان
💥حكايت شده است كه : عارفى ، پارچه اى بافت و در بافت آن دقت به كار داشت . چون آن را فروخت ، به علت عيب هايى كه داشت ، به او باز گرداندند و او گريست .
⚡️اما مشترى گفت : اى فلان ، مگرى ! كه بدان راضيم . و او گفت :
😰گريه من از اين نيست . بلكه از آن مى گريم كه در بافت آن ، كوشش بسيار كردم و به سبب عيب هاى پنهانى ، به من باز گردانده شد. و از آن مى ترسم تا عملى كه چهل سال در آن كوشيده ام نپذيرند.
#عمل
#پذیرش
@gizmiz00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توی ذوق دیگران نزنیم،
به هم ضدحال نزنیم این طور
همدیگر را آزار ندهیم
تاحالا هیچ موردی در تاریخ بشریت
ثبت نشده که کسی گفته باشد:
از بس خوب ضدحال میزنه
و ذوقم رو کور میکنه عاشقش شدم!
عاشقش موندم!
هر بار که این کار را می کنیم
آدم های دور و برمان
یک قدم عقب می روند،
یک قدم دورتر می شوند...
و اندک اندک آن قدر دور که با هم
غریبه می شویم
آدم ها که دور شدند دیگر
سر جای اول برنمی گردند.
آدم ها کِش نیستند...!!
@gizmiz00
در غم دوری رویش همه در تاب و تبند
همه ذرات جهان در پی او در طلبند
@gizmiz00
💠 امام على (عليهالسلام):
آنكه به خاطر دنيا پيوند برقرار كند، پيوندش گسستنى است.
📚 غررالحكم، حدیث ۶۲۸
@gizmiz00
#یا_علےبن_موسےالرضا_ع❤️
دستی که خورده بر حرمت بال میشود
هر دل شکسته پیش تو خوشحال میشود
هر گاه میروم به حرم درد دل کنم
آنجا زبان حاجت من لال میشود
#شهادت_امام_رضا(ع)🖤🖤🖤🖤
#تسلیت_باد 🖤🖤🖤🖤
@gizmiz00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه موجود چندشآور و زیبا 🦎
@gizmiz00
◾️#امام_رضا علیه السلام:
«خداوند، رحمت کند آن بنده ای را که امر ما را زنده کند!». گفتم: چگونه امر شما را زنده کند؟ فرمود: «علوم ما را فراگیرد و به مردم بیاموزد، که اگر مردم، زیبایی های گفتار ما را می دانستند، از ما پیروی می کردند».
(عيون اخبار الرضا ع، ج۱، ص۳۰۷، ب۲۸، ح۶۹)
◾️امام رضا علیه السلام:
يك كار نيك پنهانى، با هفتاد كار نيك [علنى] برابرى مى كند.
(ميزان الحكمه، جلد ۴، صفحه ۳۴۰)
◾️امام رضا علیه السلام:
«منتظرین گداخته می شوند، همان گونه که طلا در کوره گداخته می شود، و مانند طلای ناب از ناخالصی پاک می شوند»
(الارشاد ص۳۳۹)
@gizmiz00
◾️#امام_رضا علیه السلام:
فتنه ی بعضی از کسانی که ادعای محبت ما را دارند بر شیعیان ما از #فتنه دجال سختتر است.
راوی پرسید چرا؟
حضرت فرمودند: چون با دشمنان ما دوستی و با دوستان ما دشمنی میکنند. این کار باعث در هم آمیختن حق و باطل شده و امر را مشتبه و مبهم میکند تا جایی که مؤمن از منافق تشخیص داده نمیشود.
(وسایلالشیعه،ج۱۶، ص۱۷۹)
#تبعات_دوستی_با_دشمنان
#لزوم_جهاد_تبیین
@gizmiz00
⛔️ #مردیکه_کارگر_حمام_زنانه بود⛔️
مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت.نصوح مردى بود شبیه زنها،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت واندام زنانه داشت.او مردی شهوتران بود و با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد. هیچ کسى از وضع نصوح خبر نداشت، او از این راه هم امرارمعاش می کرد و هم ...نصوح چندین بار به حکم وجدان از کارش توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.او دلاک وکیسه کش حمام زنانه بود. زنان و دختران و رجال دولت واعیان واشراف دوست داشتندکه وى آنها رادلاکى کند.آوازه ی صفاکاری نصوح تاکاخ شاهی آن شهررسیده بودوروزى درکاخ شاه صحبت ازاوبه میان آمد.دخترشاه به حمام رفت ومشغول استحمام شدکه ناگهان...⛔️ادامه داستان 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
🔻دوزخى كيست؟
🪴🌻🪴🌻
🌻
🪴
جعفر بن يونس، مشهور به ((شبلى )) از عارفان نامى و پر آوازه قرن سوم و چهارم هجرى است . وى در عرفان و تصوف شاگرد جنيد بغدادى، و استاد بسيارى از عارفان پس از خود بود.
در شهرى كه شبلى مىزيست، موافقان و مخالفان بسيارى داشت .
برخى او را سخت دوست مىداشتند و كسانى نيز بودند كه قصد اخراج او را از شهر داشتند. در ميان خيل دوستداران او، نانوايى بود كه شبلى را هرگز نديده و فقط نامى و حكايتهايى از او شنيده بود.
روزى شبلى از كنار دكان او مىگذشت. گرسنگى چنان او را ناتوان كرده بود كه چارهاى جز تقاضاى نان نديد.
از مرد نانوا خواست كه به او گردهاى نان وام دهد . نانوا برآشفت و او را ناسزا گفت و شبلى رفت.
در دكان نانوايى، مردى ديگر نشسته بود كه شبلى را مىشناخت . رو به نانوا كرد و گفت: (( اگر شبلى را ببينى، چه خواهى كرد؟ ))
نانوا گفت: (( او را بسيار اكرام خواهم كرد و هر چه خواهد، بدو خواهم داد.))
دوست نانوا به او گفت: (( آن مرد كه الآن از خود راندى و لقمهاى نان را از او دريغ كردى، شبلى بود . ))
نانوا سخت منفعل و شرمنده شد و چنان حسرت خورد كه گويى آتشى در جانش برافروختهاند.
پريشان و شتابان، در پى شبلى افتاد و عاقبت او را در بيابان يافت . بىدرنگ، خود را به دست و پاى شبلى انداخت و از او خواست كه بازگردد تا وى طعامى براى او فراهم آورد . شبلى پاسخى نگفت .
نانوا اصرار كرد و افزود: (( منت بر من بگذار و شبى را در سراى من بگذران تا به شكرانه اين توفيق و افتخار كه نصيب من مىگردانى، مردم بسيارى را اطعام كنم . ))
شبلى پذيرفت.
شب فرا رسيد . و ميهمانى عظيمى برپا شد. صدها نفر از مردم بر سر سفره او نشستند. مرد نانوا صد دينار در آن ضيافت هزينه كرد و همگان را از حضور شبلى در خانه خود خبر داد .
بر سر سفره اهل دلى روى به شبلى كرد و گفت: (( يا شيخ!نشان دوزخى و بهشتى چيست؟ ))
شبلى گفت: ((دوزخى آن است كه يك گرده نان را در راه خدا نمىدهد؛ اما براى شبلى كه بنده ناتوان و بيچاره او است صد دينار خرج مىكند!بهشتى، اين گونه نباشد . ))
🌻
🪴
🌻🪴🌻🪴
📚 حکایت پارسایان ،رضا بابائی
#داستان
#پند
#شبلی
↯🇯🇴🇮🇳 ↯
📺📣کانال سراسر خنده و شادی 😂↯
🆔 @gizmiz00
🔻ارزش خدمت به مادر
دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. هر دو متقی و پرهیزکار بودند و عالم وعارف.
با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد وآن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد.
چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام وخاص شد و از اقصی نقاط دنیا ،عالمان و عارفان و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر می کرد فرصت همنشینی وهمکلاسی با دوستان قدیم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می پرداخت.
برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمند تر از خدمت برادر است ،چرا که او در اختیار مخلوق است ومن در خدمت خالق ،و من از او برترم!
همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، بیان پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم و از این پس تو را حکم کردیم که در خدمت برادر باشی. عارف صومعه نشین اشک در چشمانش آمد وگفت: یا رب العالمین، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا در خدمت او می گماری وبه حرمت او می بخشی، آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست؟
ندا رسید: آنچه تو می کنی ما از آن بی نیازم و لکن مادرت از آنچه او می کند، بی نیاز نیست، تو خدمت بی نیاز می کنی و او خدمت نیازمند، بدین حرمت مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم و تو را در کاراو کردیم.
#پند
#مادر
#داستان
↯🇯🇴🇮🇳 ↯
📺📣کانال سراسر خنده و شادی 😂↯
🆔 @gizmiz00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️♨️داستان گنجشکی که فیلی را اسیر کرد
@gizmiz00
🔷💫🔷💫🔷💫🔷
💠کاری حکیمانه
🔸«گویند اسکندر وارد شهری شد، و روی سنگ قبرها را خواند، دید همه در سن جوانی مرده اند و مرده ها بیش از سی سال نداشتند.
🔸پیرمردی را پیدا کرد و گفت: من با همه جهانگردی که داشتم، شهری مثل شهر شما ندیده ام، بگو چرا در این شهر همه جوان مرده اند؟
🔸پیرمرد گفت: ما دروغ و تظاهر در زندگی نداریم و چون کسی که شصت سال عمر کرده، 30 سال آن را خواب بوده، پس در واقع 30 سال عمر مفید داشته است و ما نیز همان واقعیت را می نویسیم!».1
📚1. سید مهدی شمس الدین، جوانه های جوان، ص 482.
@gizmiz00
🔆عذر سلطان مقتدر
🌾سلطان ملک شاه سلجوقی، بر فقیهی گوشه نشین و عارفی عزلت گزین وارد شد. حکیم سرگرم مطالعه بود و سر برنداشت و به ملک شاه تواضع نکرد بدانسان که سلطان به خشم اندر شد و به او گفت:
🌾 آیا تو نمی دانی من کیستم؟ من آن سلطان مقتدری ام که فلان گردن کش را به خواری کشتم و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم و کشوری را به تصرف در آوردم. حکیم خندید و گفت: من نیرومندتر از تو هستم، زیرا من کسی را کشتم که تو اسیر چنگال بی رحم او هستی. شاه با حیرت پرسید: او کیست؟
🌾حکیم به نرمی پاسخ داد: آن نفس است؛ من نفس اماره خود را کشته ام ولی تو هنوز اسیر نفس اماره خودی. اگر اسیر او نبودی، از من نمی خواستی که پیش پای تو به خاک افتم و عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی را کنم که چون من انسان است. ملک شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد و عذر خطای گذشته خود را خواست
📚مجله معارف شماره 64
#نفس_اماره
@gizmiz00