فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از کاربرای گیزمیز اینو فرستاده و نوشته: دو شب پیش دوسه بار صدای دزدگیر ماشین درومد ، صبح دوربین رو چک کردم اینو دیدم که یه نگاهیم به ماشینم کرد... الان دو شبه خواب راحتی نداریم ، اینجا یزد و بافت قدیمیه یزد هست 😢
+اجنه بود؟😰
↯🇯🇴🇮🇳 ↯
📺📣کانال سراسر خنده و شادی 😂↯
🆔 @gizmiz00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنر به این میگن😂😃😆😁
🆘 #کلیپ_فان_رایگان
╭┈──────「😂🤣」
╰─┈➤ @gizmiz00
📚 داستان کوتاه
▫️پسربچه ای پرنده زيبايی داشت و به آن پرنده بسيار دلبسته بود.
▫️حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش میگذاشت و میخوابید.
▫️اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرڪ حسابی كار میكشیدند.
▫️هر وقت پسرڪ از كار خسته میشد و نمیخواست كاری را انجام دهد، او را تهديد میڪردند كه الان پرندهاش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرڪ با التماس میگفت: نه، كاری به پرندهام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام میدهم.
▫️تا اينڪه یڪ روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت، خستهام و خوابم مياد.
▫️برادرش گفت: الان پرندهات را از قفس رها میڪنم، كه پسرڪ آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم.
▫️اين حكايت همه ما است. تنها فرق ما، در نوع پرنده ای است كه به آن دلبستهایم.
▫️پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پارهای زيبایی و جمالشان، عدهای مدرڪ و عنوان آكادمیڪ و خلاصه شيطان و نفس، هر كسی را به چيزی بستهاند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند.
▫️پرندهات را آزاد ڪن!
↯🇯🇴🇮🇳 ↯
📺📣کانال سراسر خنده و شادی 😂↯
🆔 @gizmiz00
داستان کوتاه اما زیبا
اصالت مهم تر است یا تربیت
می گویند: روزی شاه عبّاس در اصفهان به خدمت عالم زمانه، شيخ بهایی رسيد. پس از سلام و احوالپرسی، از شيخ پرسيد:
در برخورد با افراد اجتماع، اصالت ذاتیِ آن ها بهتر است
يا تربيت خانوادگی شان؟
شيخ گفت: هر چه نظر حضرت اشرف باشد، همان است.
ولی، به نظر من "اصالت" ارجح است.
و شاه بر خلاف او گفت: شک نکنيد که "تربيت" مهمّ تر است.
بحث ميان آن دو بالا گرفت و هيچ يک نتوانستند يکديگر را قانع کنند.
به ناچار شاه برای اثبات حقّانيّت خود، او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی بنشاند.
فردای آن روز، هنگام غروب، شيخ به کاخ رسيد.
بعد از تشريفات اوّليّه، وقت شام فرا رسيد. سفره ای بلند پهن کردند.
ولی، چون چراغ و برقی نبود، مهمانخانه سخت تاريک بود.
در اين لحظه، پادشاه دستی به کف زد و با اشاره ی او چهار گربه، شمع به دست حاضر شدند و آن جا را روشن کردند.
در هنگام شام، شاه دستی پشت شيخ زد و گفت ديدی گفتم: "تربيت" از "اصالت" مهمّ تر است.
ما اين گربه های نااهل را اهل و رام کرديم.
که اين نتيجه ی اهمّيّت "تربيت" است.
شيخ در عين اين که هاج و واج مانده بود، گفت: من فقط به يک شرط حرف شما را می پذيرم و آن، اين که فردا هم گربه ها مثل امروز چنين کنند.
شاه که از حرف شيخ سخت تعجّب کرده بود، گفت:
اين چه حرفی است. فردا مثل امروز و امروز هم مثل ديروز!
کار آن ها اکتسابی است که با تربيت و ممارست و تمرين زياد انجام می شود.
ولی، شيخ دست بردار نبود که نبود.
تا جایی که، شاه عبّاس را مجبور کرد تا اين کار را فردا تکرار کند.
لذا، شيخ فکورانه به خانه رفت.
او وقتی از کاخ برگشت، بی درنگ دست به کار شد.
چهار جوراب برداشت و چهار موش در آن نهاد.
فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت. تشريفات همان و سفره همان و گربه های بازيگر همان شاه که مغرورانه تکرار مراسم ديروز را تاکيدی بر صحّت حرف هايش می ديد.
زير لب برای شيخ رجز می خواند. که در اين زمان، شيخ موش ها را رها کرد.
هنگامه ای به پا شد؛ يک گربه به شرق، ديگری به غرب، آن يکی شمال، و اين يکی جنوب.....
اين بار شيخ دستی بر پشت شاه زد و گفت: شهريارا !
يادت باشد اصالت گربه، موش گرفتن است؛ گرچه "تربيت" هم بسيار مهمّ است. ولی، "اصالت" مهمّ تر است.
يادت باشد با "تربيت" می توان گربه ی اهلی را رام و آرام کرد؛
ولی، هر گاه گربه موش را ديد، به اصل و "اصالت" خود بر می گردد.
و اين است: حکايت بعضی تازه به دوران رسيده ها.
↯🇯🇴🇮🇳 ↯
📺📣کانال سراسر خنده و شادی 😂↯
🆔 @gizmiz00
📚 زود قضاوت نکنیم!
خانم معلمی تعریف میکرد: در مدرسه ابتدایی بودم، مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم. به نیت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان. روز مراسم بچهها را آوردم و مرتبشان کردم پدر و مادرها هم دعوت بودند. موقع اجرای سرود ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع. دست و پا تکان میداد و خودش رو عقب جلو میکرد و حرکات عجیبی انجام میداد. بچهها هم سرود را میخواندند و ریز میخندیدند، کمی مانده بود بخاطر خندهشان هرچه ریسیده بودم پنبه شود. با خود گفتم چرا این بچه این کار رو میکنه، چرا شرم نمیکنه از رفتارش؟ این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!!رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمیفهمید به قدری عصبانیام کرده بود که آب دهانم را نمیتوانستم قورت دهم. خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرفتر و دوباره شروع کرد! فضا پر از خنده حاضران شده بود. مدیر هم رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرقهایش سرازیر بود. از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟ اخراجش میکنم. مادر این دختر هم که نزدیک من بود بسیار پرشور میخندید و کف میزد، دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود. همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم: چرا اینجوری کردی؟! چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟! دخترک جواب داد: آخر مادرم اینجاست، برای مادرم اینکار را میکردم!! گفتم آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمیکنند و خود را لوس نمیکنند؟! خواستم بکشمش پایین که گفت: خانم معلّم صبر کنید بذارید مادرم متوجه نشه، خودم توضیح میدم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من "کرولال" است، چیزی نمیشنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه میکردم. تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود، این زبان اشاره است، زبان کرولالهاست همین که این حرفها را زد انگار مرا برق گرفت، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم، و دختر را محکم بغل کردم!! آفرین دخترم! فضای مراسم پر شد از پچپچ و درگوشی حرف زدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند،، نه تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!! از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانشآموز نمونه را به او عطا کرد!!! با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند، گاهی جلوتر از مادرش میرفت و برای مادرش جست و خیز میکرد تا مادرش را شاد کند.
↯🇯🇴🇮🇳 ↯
📺📣کانال سراسر خنده و شادی 😂↯
🆔 @gizmiz00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا هنر نزد ایرانیان است و بس 😂
↯🇯🇴🇮🇳 ↯
↯🇯🇴🇮🇳 ↯
📺📣کانال سراسر خنده و شادی 😂↯
🆔 @gizmiz00
✅داستان کوتاه
🔸 پادشاهی دستور داد 10 تا سگ وحشی تربیت کنند تا هر وزیری را که از او اشتباهی سرزد او را جلوی آنها انداخته تا با درندگی تمام اورا بخورند. , در یکی از روزها یکی از وزراء رأی داد که موجب پسند پادشاه نبود دستور داد که اورا جلوی سگ ها بیندازند.
💭وزیر گفت ده سال خدمت شما را کرده ام حالا اینطور با من معامله میکنی گفت خوب حالا که چنین است ده روز تا اجرای حکم بهم مهلت بده. گفت این هم ده روز. وزیر رفت پیش نگهبان سگ ها و وگفت میخواهم به مدت ده روز خدمت این ها را من بکنم او پرسید از این کار چه فایده ای میکنی گفت به زودی بهت میگم.
💭 نگهبان گفت اشکالی ندارد و وزیر شروع کرد به فراهم کردن اسباب راحت برای سگها از دادن غذا و شستشوی آنها وغیره. ده روز گذشت و وقت اجرای حکم فرا رسید دستور دادند که وزیر را جلوی سگها بیندازند. مطابق دستور عمل شد و خود پادشاه هم نظاره گر صحنه هست ولی با چیز عجیبی روبرو شد دید همه سگ ها به پای وزیر افتادند وتکان نمیخورند. پادشاه پرسید با این سگ ها چکار کردی ؟ جواب داد ده روز خدمت این ها را کردم فراموش نکردند ولی ده سال خدمت شما را کردم همه اینها را فراموش کردی پادشاه سرش را پایین انداخت ودستور به آزادی او داد.
💥حاج آقا انصاریان :
امیرالمومنین(ع) در بیان یکی از اوصاف شیعیان و متقیان می فرمایند: اگر کسی بر او ستم کند او را عفو کند و اگر کسی او را از بخشش خود محروم کند، او در مقابل، از آنچه دارد نسبت به او دریغ نکند و اگر کسی از نزدیکان، رابطه اش را با او قطع کند، او رابطه را وصل کند...»
↯🇯🇴🇮🇳 ↯
📺📣کانال سراسر خنده و شادی 😂↯
🆔 @gizmiz00
طرف دستش میشکنه. موقع گچ گرفتن به دکتر میگه : بعد از اینکه دستم خوب شد، می تونم پیانو بزنم؟
دکتر میگه : اره
طرف میگه : چه جالب، قبلا نمی تونستم بزنم😁😁😁😃😅
😂
↯🇯🇴🇮🇳 ↯
📺📣کانال سراسر خنده و شادی 😂↯
🆔 @gizmiz00
دوستم ۲۰ سالشه ازدواج کرده بچه هم داره
بعد من ۲۳ سالمه میریم مهمونی
وقتی به من چایی تعارف میکنن
مامانم میگه نه مرسی این نمیخوره 😐😂
😍 @gizmiz00 😍
ایا می دانستید گل کلم در ترشی
حکم پسته در اجیل رو داره !😂❤️
😍 @gizmiz00 😍
سرزمین آریایی از دو قوم بوجود آمده:
1- مادها
2-پارت ها
به همین دلیل، مشکلات این سرزمین یا از طریق مادی حل میشود و یا از طریق پارتی...!😁😂
😍 @gizmiz00 😍
کاش یکی به این سوپری محلمون بفهمونه قابلتو نداره برای قبل اینه که کارت بکشم نه زمانی که میخوام رسیدو ازش بگیرم😒
قابل توجه سوپری های محل😉
#حدیث
💠امام صادق علیه السلام: ديد و بازديد كنيد كه ديدار شما از يكديگر موجب زنـده شدن دلهـاى شما و ياد كرد احاديـث مـا مى شود و احاديث ما شما را به هم مهربان مى كند اگر به آنها عمل كنيد ، كمال و نجات مى يابيد و اگر رهايشان كنيد، گمراه و هلاك مى شويد پس به احاديــث ما عمــل كنيـد كه در اين صورت من ضامن نجات شما هستم .
📚الکافي ج2 ص186
✅@gizmiz00
پدر عزيز صفات و ویژگیهای مردانه را با رفتارهای خود به پسرتان ياد دهيد.
منظور از صفات مردانه؛ خشن، سلطهجو، خود رای، زورگو و... بودن نیست،
بلکه به معنای قاطعیت، مسئولیتپذیری، منطقی بودن و توانایی ایجاد تغییر در موقعیتهای سخت و دشوار است.
اگر فکر میکنید کودکان باید بشنوند و تکرار کنند تا یاد بگیرند اشتباه میکنید .
کودکان از والدین به عنوان الگوی رفتاری خود استفاده میکنندو آنچه ببینند را سر مشق رفتار خود قرار میدهند پس اگر ما رفتار خودمون رو درست کنیم فرزندان ما می آموزند چگونه رفتار کنند .
رفتار پدر باید توام با محبت ومهربانی باشد.
بدون مهربانی، الگوی مردانه پدر را بیتاثیر میکند
#خانواده
#تربیت_کودک
#حجاب
#امام_زمان
🧕#کانال_تربیتی_مادرانخوب 👇
🆔 @MadaraneKhob
به بابام میگم نونوایی قیامت بود
میگه: یعنی شلوغ بود؟
گفتم :نه گناهکارها رو مینداختن تو تنور به نیکوکارام نون مجانی می دادن :))
با اینکه سنش بالاس ولی ضربات سنگینی بهم وارد کرد😂😂
🤣🤣🤣
↯🇯🇴🇮🇳 ↯
📺📣کانال سراسر خنده و شادی 😂↯
🆔 @gizmiz00
😍محبت به کودکان
هر کودکی تشنهی محبّت خانوادهاش است.
محبّت به خصوص در قالب بوسیدن و در آغوش کشیدن باعث آرامش خاطر و شادابی کودک میشود
.
🔴کودکانی که از محبّت والدین خود محروم هستند
معمولاً این نیاز را با پرخاشگری و ناسازگاری نشان میدهند.
📌نوجوانان محروم از محبّت والدین نیز همیشه در جایی به غیر از خانه و از غریبهها طلب محبت میکنند.
در هر حال آنچه در تربیت کودکان اهمیّت دارد؛ ابراز محبّت است.
👇
🆔 @gizmiz00
*بالاتر از سرعت نور میدونی چیه ؟
سرعت جمع و جور کردن خونه در مواجهه با مهمان سرزده 😁😂
😍 @gizmiz00 😍
#داستانک 📚
یکی از دوستانم به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: «این ماشین مال شماست، آقا؟»
پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: «برادرم به عنوان عیدی به من داده است.»
پسر متعجب شد و گفت: «منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این که پولی بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش...»
البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند که ای کاش او هم یک همچو برادری داشت. اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد: «ای کاش من هم یک همچو برادری بودم.»
پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: «دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟»
پسر گفت: «اوه بله، دوست دارم.»
تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل برگشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد، گفت: «آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟»
پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود. پسر گفت: «بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره نگهدارید.»
پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت. او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد: «اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه که برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و او هیچ پولی بابت آن پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه ماشینی مثل این به تو هدیه خواهم داد. اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی.»
پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسر بچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش نشدنی شدند.
↯🇯🇴🇮🇳 ↯
📺📣کانال سراسر خنده و شادی 😂↯
🆔 @gizmiz00
اولین بار که رفتیم خواستگاری
بابام دختره رو دید گفت این زیادی خوبه
تو به دردش نمیخوری
پا شدیم اومدیم
حالا اونا هی میگفتن پسر شما اونقدرا هم بد نیس
بابام میگفت نه، دخترتون رو بدبخت نکنید
🤣🤣🤣
↯🇯🇴🇮🇳 ↯
📺📣کانال سراسر خنده و شادی 😂↯
🆔 @gizmiz00