#حکایت
💎 روزی در نماز جماعت موبایل یک نفر زنگ خورد
زنگ موبایل آن مرد ترانه ای بود
بعد از نماز همه او را سرزنش کردند
و او دیگر به نماز نرفت.
.
همان مرد به کافه ای رفت
و ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست.
مرد کافه چی با خوشرویی گفت اشکال نداره،
فدای سرت...
و او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد.
.
حکایت ماست:
جای خدا مجازات می کنیم جای خدا می بخشیم...
👳 @gizmiz00
📒#حکایت
گوﯾﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﻳﻪ ﺩﺯﺩ ﺑﺎ ﻳﻚ ﻧﺎﺑﻴﻨﺎ 1 ﻛﺎﺳﻪ ﺁﻟﻮﭼﻪ ﺧﺮﻳﺪﻧﺪ
ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ,ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ ﺗﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺸﻪ
ﻭﺳﻂ ﻛﺎﺭﻧﺎﺑﻴﻨﺎ ﻣﭻ ﺩﺯﺩ ﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﺮﺩﻙ، ﭼﺮﺍ ﺗﻮ ﻣﺸﺖ ﻣﺸﺖ
ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟ ﺩﺯﺩ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﮐﻪ ﮐﻮﺭﻱ ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪی ﻛﻪ ﻣﻦ ﻣﺸﺖ
ﻣﺸﺖ ﻣﻴﺨﻮﺭﻡ؟
ﻧﺎﺑﻴﻨﺎ ﻣﻴﮕﻪ؛
ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻣﻦ
ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﻣﻴﺨﻮﺭﻡ ﻭ ﺗﻮ
ﺻﺪﺍﺕ ﺩﺭ ﻧﻤﻴﺎﺩ!
👳 @gizmiz00
#حکایت
نابینا : مگر شرط نکردیم از گیلاس های این سبد، یکی یکی بخوریم؟
بینا : آری
نابینا : پس تو با چه عذری سه تا سه تا میخوری؟
بینا : تو حقیقتا نابینایی؟!
نابینا : مادرزاد!
بینا : چگونه دریافتی من سه تا سه تا میخورم؟
نابینا : آن گونه که من دو تا دوتا میخوردم و تو هیچ معترض نمیشدی!
تنها کسانی در مقابل فساد و بی قانونی
می ایستن که خود فاسد نباشند!
😂
🆔 @gizmiz00
📕#حکایت
فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشتهای؟
کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد.
مرد پرسید: پس ذرت کاشتهای؟
کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرتها را آفت بزند
مرد پرسید: پس چه چیزی کاشتهای؟! کشاورز گفت: هیچچيز، خیالم راحت است!
🌟همیشه بازندهترین افراد در زندگی، کسانی هستند که از ترس هرگز به هیچ کاری دست نمیزنند...
👳@gizmiz00
#حکایت
روباهی با شتری رفاقت ڪرد. هر دو دو بچه داشتند.
شرط ڪردند، روباه صبح تا ظهر نزد بچهها بماند تا شتر به چرا برود و عصر شتر در نزد بچهها بماند و روباه به شڪار برای بچههایش رود.
شتر چون بیرون رفت، روباه پریده و شڪم یڪی از بچه شترها رو درید و خود و بچههایش خوردند.
شتر از بیابان برگشت و روباه جلوی شتر پرید و گفت: «ای شتر مهربان! من نگهبان خوبی نبودم، مرا ببخش، گرگی آمد و یڪی از بچهها راخورد.»
شتر پرسید: بچه تو یا بچه من؟
روباه گفت: «ای برادر! اول بازی صحبت من و تو ڪردی؟؟؟ چه فرقی دارد بچه من یا تو!!!»
#حکایت مرگ خوبه اما برای همسایه
#داستان
🖤🖤🖤🖤
@Gizmiz00
« مردی می خواست کاملا خدا را بشناسد . ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد . افراد و کتاب های نوع دیگر را نیز امتحان کرد اما به جایی نرسید .
خسته و نا امید راه دریا را در پیش گرفت . کنار ساحل کودکی را دید که مشغول پر کردن سطل آب کوچکی از آب دریا بود . سطل پر و سر ریز می شد اما کودک همچنان آب می ریخت .
مرد پرسید : (چه می کنی؟) کودک جواب داد : (به دوستم قول دادم همه آب دریا را در این سطل بریزم و برایش ببرم)
تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند و اشتباهش را به او بگوید ، اما ناگهان به اشتباه خود هم پی برد که می خواست با ذهن کوچکش خدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد ! فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود .
به کودک گفت : (من و تو یک اشتباه را مرتکب شده ایم)
مولوی می گوید : هر چه اندیشی پذیرای فناست آنچه در اندیشه ناید آن خداست »
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
🖤🖤🖤🖤
@gizmiz00
ظرف عسل
روزی یک کشتی پراز عسل در ساحل لنگر انداخت وعسلها درون بشکه بود وپیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود
و به بازرگان گفت :
از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی که تاجر نپذیرفت وپیرزن رفت ..
سپس تاجر به معاونش سپردکه آدرس آن خانم را پیدا کند وبرایش یک بشکه عسل ببرد ...
آن مرد تعجب کرد وگفت
ازتو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی والان یک بشکه کامل به او میدهی .
تاجر جواب داد :
ای جوان او به اندازه خودش در خواست میکند ومن در حد و اندازه خودم به او میدهم ..
اگر کسی که صدقه میداد به خوبی میدانست ومجسم میکرد که صدقه ی او پیش از دست نیازمند در دست خدا قرار می گیرد ...
هراینه لذت دهنده بیش از لذت گیرنده بود
این یک معامله با خداست.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
🖤🖤🖤🖤
@gizmiz00
درس های کوچک زندگی
_خداوند همه چيز را جفت آفريد:
جز دماغ و دهن و قلب ، مى دونى چرا ؟
چون بايد براى خودت يک هم نفس يک هم زبان و يک هم دل پيداکنی
_کسی که برایت آرامش بیاورد
مستحق ستایش است
انسان ها را در زیستن بشناس.
نه در گفتن.
در گفتار همه آراسته اند.
_"بودن با كسى كه دوستش ندارى ،
و نبودن با كسى كه دوستش دارى، همه اش رنج استپس اگر همچون خود نيافتى مثل خدا تنها باش
و اگر يافتى،
آنرا چنان حافظ باش
كه گويا جزءي از وجود توست
_هر گاه زندگی را جهنم دیدی,
سعی کن پخته از آن بیرون آیی.
سوختن را همه بلدند
_با زندگی قهر نکن
دنیا منت هیچکس را نمیکشد
با خود عهد بستم که به چشمانم بیاموزم
فقط زیبائی های زندگی ارزش دیدن دارد
و با خود تکرار می کنم که یادم باشد
هر آن ممکن است شبی فرا رسد
و آنچنان آرام گیرم که دیدار صبحی دیگر برایم ممکن نگردد
پس هرگز به امید فردا "محبت هایم را ذخیره نکنم "
و این عهد به من جسارت می دهد که به دوستانم ساده بگویم :
«خوشحالم که هستید»
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
🖤🖤🖤🖤
@gizmiz00
گفتم: در دلم امید نیست ؟
گفت: هرگز از رحمتم نا امید نباش
(زمر آیه ۵۳)
گفتم: احساس تنهایی میکنم ؟
گفت: از رگ گردن به تو نزدیک ترم
(قاف آیه ۱۶)
گفتم: انگار مرا از یاد برده ای ؟
گفت: مرا یاد کن (بقره آیه ۱۵۲)
گفتم: در دلم شادی نیست ؟
گفت: باید به فضل رحمتم شادمان گردی
(یونس آیه ۵۸)
گفتم: تا کی باید صبر کنم ؟
گفت: همانا یاریم نزدیک است
(بقره آیه ۲۱۴)
وچه کسی از او راستگوتر
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
🖤🖤🖤🖤
@gizmiz00
✨﷽✨
#پندانه
✍ آیا به آن خوبی که فکر میکنیم، هستیم؟
يک استاد دانشگاه میگفت: يک بار داشتم برگههای امتحان را تصحيح میکردم. به برگهای رسيدم که نام و نام خانوادگی نداشت. با خودم گفتم ايرادی ندارد. بعيد است که بيش از يک برگه نام نداشته باشد.
از تطابق برگهها با ليست دانشجويان صاحبش را پيدا میکنم. تصحيح کردم و ۱۷.۵ گرفت. احساس کردم زياد است. کمتر پيش میآيد کسی از من اين نمره را بگيرد. دوباره تصحيح کردم ۱۵ گرفت.
برگهها تمام شد. با ليست دانشجويان تطابق دادم اما هيچ دانشجويی نمانده بود. تازه فهميدم کليد آزمون را که خودم نوشته بودم تصحيح کردم.
آری، اغلب ما نسبت به ديگران سختگيرتر هستيم تا نسبت به خودمان و بعضى وقتها اگر خودمان را تصحيح کنيم میبينيم:
به آن خوبی که فکر میکنيم، نيستيم!
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
🖤🖤🖤🖤
@gizmiz00
تصميم خطرناك ؟!
بنده در شبى كه بنا بود فرداى آن در مسجد سيد عزيز الله براى تنبه دولت ها دعا كنند، اطلاع دادند بنا دارد مقاومت كند.
ما ديديم علما در اينجا تكليف ديگرى دارند، من تصميم آخر را ضمن ابتهال به خداوند متعال گرفتم و به هيچ كس هم نگفتم و لكن خداوند بر دولت و شاه و ملت منت گذاشت . اگر خداى نكرده جسارتى به علماى تهران شده بود من يك تصميم خطرناكى گرفته بودم . اما دولت بعد از نيمه شب متوجه شد نمى شود با قواى مردم مقاومت كرد. در همان نيمه شب از علماى بزرگ تهران كاغذ گرفت كه اين غائله خاموش شود تا اينكه صبح براى علماى قم هم تلگراف زد
#حکایت
🖤🖤🖤🖤
@Gizmiz00