توفیق شد قبل از این که بریم صمان
خدمت اقا برسیم.
راستش
من با نگرانی راهی سفر شده بودم.
چون تبلیغ قبلی، درست دو روز بعد از عروسیم شروع شد
یادم نمیره چقدر بی تاب بودم که برگردم خونه
مخصوصا در شرایط اونجا، که اب قطع و وصل میشد و کلی داستان دیگه...
با همه خاطرات خوبی که الان برام مونده
با همه محبتی که اون مردم عزیز داشتن
بازم من، روز شماری میکردم که برگردم خونه.
تبلیغ دهه اول محرم، اندازه یک ماه برام طول کشید.
.
.
.
وقتی راهی صمان شدم
نگران بودم
نگران همه چیز
و بیشتر از همه، نگران بیتابی های خودم
میدونستم اگر بیتابی کنم یا حرفی بزنم
ممکنه باعث بشه دیگه همسرم منو همراه خودش نبره تا اذیت نشم.
.
.
.
حرم ک رفتیم. خیلی بی قرار بودم
بی قرار و نگران!
صادقانه بگم
همش تو دلم میگفتم، شاید ی اتفاقی بیوفته از همین مشهد مستقیم برگردیم خونه🥲
.
.
.
مگه میشه ادم کنار امام رضا باشه، دلش هراسون باشه، نگران باشه و درد دلش رو به اقا نگه؟!
گفتم اقا!
خودتون بهم توان بدین!
توان بدید بتونم این یک ماه رو تحمل کنم!
بتونم موثر باشم!
.
.
.
اینجوری شد که
لحظه ای اخر
وقتی داشتم از صمان برمیگشتم
دلم رو جا گذاشتم!!
از روزی ک برگشتیم هنوز یکماه هم نمیگذره
اینبار
دارم روز شماری میکنم که
دوباره برم صمان
دوباره کنار مردم خوب صمان باشم
دوباره حسینیه
دوباره مسجد
.
.
.
هر برکتی که این سفر داشته
قطعا
قطعا
قطعا
از الطاف بینهایت امام رضا جانمه!
روحی فداک یا مولا یا اباالحسن💚
#حقایق
#ناگفتهها
#روستای_صمان
#تبلیغ_رمضان
🍃@goftegohaye_man
امشب اگه مشکلی پیش نیاد
میخوام ببرمتون یه جای خاص😍
به نظرتون کجاست؟! 👇🏻
@Bentozzahra110
سلام بعد از یک غیبت طولانی🙂🌻
روزتون بخیر🌱
دیروز کلی گشتم ولی گوشیم رو پیدا نکردم🙄
از دستم فرار کرده بود رفته بود استراحت.
شب مخفیگاهش لو رفت و به زور کشیدمش بیرون.😬
زمانی که صمان بودم با اعضای خانواده سردار شهید حسن رحیم ابادی مصاحبه مفصلی داشتم
ولی متاسفانه فرصت نشد اطلاعات ایشون رو ویرایش کنم و داخل کانال بگذارم
این مدت هر بار اطلاعات و عکس ایشون رو میدیدم شرمنده میشدم.
دوست دارم امروز رو با یاد این شهید بزرگوار و صلواتی برای شادی روحشون
شروع کنیم!
🌷شهید حسن رحیم ابادی🌷
تولد ۱۳۴۳
شهادت ۱۳۶۳. جزیره مجنون
تنها یک دختر از این شهید بزرگوار به یادگار مانده است.
به نقل از خواهرزاده شهید:
دایی شهیدم زمانی که حسینیه روستا رو میساختن حدود ۱۵ سال سن داشت
ایشون هم جزو کارگر های حسینیه بود.
یه روز دیدم برای کارگر های حسینیه کلی انگور اوردن
با چندتا از بچه ها، رفتیم گفتیم دایی، به ماهم انگور بده!
گفت: نمیشه. اینا مال کارگرای حسینیه است، اگر شما هم کار کنید و بشید جزو کارگرها، بهتون انگور میدم.
گفتیم چکار کنیم؟!
گفت: برید نفری ده تا اجر بیارید اینجا.
اجر ها رو اوردیم و انگور گرفتیم.
#شهدا
#روستای_صمان
🍃@goftegohaye_man
به نقل از مادرشهید:
یک روز در نزدیکی روستا یک ماشین ده تن پر از سیب چپ کرد و راننده هم در دم فوت شد.
اهالی جمع کردن و تمام سیب ها رو جمع کردن
ولی نتونستن تا قبل از غروب برن و به پاسگاه اطلاع بدن.
توی روستا اعلام کردن چند تا مرد بیان تا صبح اطراف ماشین نگهبانی بدن تا سگ ها به جنازه راننده اسیبی نزنن
پسرم اون موقع ۱۳ ساله بود.
گفت من میرم. یک عصا برداشت و با چند نفر دیگه رفتن و تا صبح از پیکر راننده مراقبت کردند. صبح هم اهالی به نزدیک ترین پاسگاه اطلاع دادن.
به نقل از خواهر شهید:
زمانی که جنگ شروع شد، ۱۵ ساله بود، با شناسنامه برادرم رفت جبهه و بعد از مدتی به عضویت سپاه نیشابور در امد.
۱۷ ساله بود ک به توصیه پدر با یکی از دختران روستای خودمون ازدواج کردند
شب حنابدان یه دفعه متوجه شدیم حسن نیست.
هرکجا رفتیم نبود.
تا این ک یکی از اهالی اومدن گفتن حسن تو مسجده!
تو تاریکی شب دیده بود در مسجد بازه و یه جفت پوتین هم دم دره!
وقتی باهاش صحبت کردیم گفت، امشب شب اول قبر شهید یکی از روستاهای اطرافه
من نمیتونم تو این شرایط عروسی بگیرم و ساز دهل بیارم و دستم رو حنا ببندم.
حنا نگذاشت و با یه مراسم ساده عروس و داماد رفتن سر خونه و زندگیشون!
خیلی روی حجاب دخترا حساس بود، کلی شکلات خرید و داد به مادرم و گفت: اینو به دخترا بده بگو حسن گفته روسری سرشون کنن.
بخشی از حقوقش رو به طور روزانه برای نیازمندای روستا گذاشته بود. حواسش به همه بود.
شادی روح تمامی شهدای اسلام، مخصوصا شهید حسن رحیم ابادی صلوات🌹
#شهدا
#روستای_صمان
🍃@goftegohaye_man
گفتگو های من!
به نقل از مادرشهید: یک روز در نزدیکی روستا یک ماشین ده تن پر از سیب چپ کرد و راننده هم در دم فوت شد
این دو عزیز، مادر و خواهر شهید هستن.
لحظات اخر قبل از اینکه تشریف ببرن نیشابور تونستم باهاشون صحبت کنم
عجله ای و دم در...
چه مادر ماه و مهربونی...
همش میگفتن: دخترجان چی بگم...
دختر جان....
منم ک مادربزرگام رو از دست دادم، با دخترجان گفتن ایشون چشمام هی قلب قلبی می شد😍😍
خدانگهدارشون باشه 🤲🏻🌹
گفتگو های من!
امشب اگه مشکلی پیش نیاد میخوام ببرمتون یه جای خاص😍 به نظرتون کجاست؟! 👇🏻 @Bentozzahra110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو کوچه پس کوچه های حرم نما (اطراف حرم) که قدم بزنید، میرسید به اینجا...
حالا اینجا کجاست؟!
بیاید تا بگم👇🏻
12.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم جایی ک اون شب قرار بود بهتون نشون بدم.
اینجا حوزه علمیه منتظریه است.
که البته بیشتر به نام حقانی شناخته میشه.(انقدر که خودم هم تا قبل از اینکه برم اونجا نمیدونستم اسمش منتظریه ست!) اقای حقانی موسس این مدرسه بودن.
.
.
.
از قدیمی ترین حوزه های علمیه برادرانه، تاسیس سال ۱۳۳۰.
ادم ها بزرگی اینجا رفت و امد داشتن، برخی شون استاد و برخی طلبه این مدرسه بودن.
مثلا اقای مصباح و اقای جنتی از اساتید بودن.
شهید بهشتی و شهید قدوسی از مسیولین این مدرسه بودن.
اقای فلاح زاده که کتاب احکامشون رو همه ما طلبه ها خوندیم،
و اقای رئیسی از طلاب مدرسه حقانی هستن.
دوست داشتم خودم برم داخل و بیشتر با فضای حوزه اقایون، اونم حوزه ی مهمی مثل حقانی اشنا بشم، ولی خانم ها رو فرستادن تو حسینیه مدرسه و دیگه هیچ راهی به بیرون نبود😕
#روزمرگی
🍃@goftegohaye_man