🖇💌🖇💌
💌🖇💌
🖇💌
#شهید_محسن_حججی
#قسمت_شانزدهم
#ازآشنایی_تاشهادت
🌹 خاطراتی از شهیدحججی🌹
یک سال و خوردهای بود که از سوری برگشته بود.
توی این مدت خودش را به هر آب و آتشی زده بود تا دوباره اعزامش کنند.اما نمی کردند.😐
بهش می گفتند: "یک بار رفتی کافیه .همین هم از سرت زیادی بود. نیروی تازه کار و دوباره اعزام به سوریه⁉️ محاله."😒
عین خیالش نبود. به هر کسی که فکرشو بکنی رو مینداخت. پیش هر کسی که فکرش را بکنی می رفت و به او التماس می کرد. اما دریغ از یک ذره فایده.😞
بی قرار شده بود. ناآرام شده بود. مثل مرغ سرکنده شده بود.😑
نمی توانست یک لحظه هم نرفتن به سوریه را توی ذهنش تصور کند.🙄
شنیده بود لشکر #قم هم نیرو می فرستند سوریه به ذهنش رسیده بود که از این طریق برود. برای همین رفت دنبال کار #انتقالی اش.😐
می خواست زندگی و بارو بندیل را جمع کند و بیاید ساکن قم بشود‼️
فقط برای همین مسئله; #اعزام_مجدد به سوریه.اما نشد.🤦🏻♀️
یک بار هم که با یکی از دوستانش رفته بود مشهد، افتاد دنبال اینکه خودش را #افغانستانی جا بزند و با بچه های #فاطمیون برود سوریه.😥😲
اما همان هم نشد. رفیقش به او گفت:" محسن، چته تو؟🤨 میدونی داری چیکار می کنی؟" جواب داد: "آره. می خوام اونقدر این درو بزنم تا بالاخره در رو به روم باز کنن."😌👌🏻😎
❇️❇️
بارها بهم می گفت: "مامان من اگه تو سوریه شهید نشدم، به خاطر این بود که تو راضی نبودی."😢 میگفت: "مامان نارنجک میافتاد نزدیکم، منفجر نمیشد. گلوله از بیخ گوشم رد میشد، بهم نمیخورد. حتما تو راضی نیستی."😔
ماه #رمضان ۹۶، خانمش و پدرش و من را برداشت و ۱۰ روز برد مشهد.😌 میخواست آنجا ازم #رضایت بگیرد که دوباره به رود سوریه یک روز وسط #صحن_آزادی کنار حوض ایستاده بودیم و داشتیم زیارت نامه میخونم دیدی یه دفعه #تابوت را آوردند توی حرم.😮 مردم زیرش را گرفته بودند و داشتن بلند #لا_اله_الا_الله می گفتند. جمعیت آمد و از کنار مان گذشت.🤔 از یکی از آنها پرسیدم: "این بنده خدا کی بوده؟"
گفتند: "جوان بوده یک بچه هم داشته."😔
محسن این حرف را شنید. سریع رو کرد بهم گفت: "می بینی مامان؟ دنیا همینه. اگه شهید نشیم باید بمیریم. تو کدومو دوست داری؟ اینکه بچه ات معمولی بمیره یا در راه حضرت زینب علیها السلام #شهید بشه؟"
مدام بهم میگفت: "مامان اگه بدونی تو #سوریه چه خبره و تکفیری ها چه بلاهایی دارن سر مردم میارن، خودت از من می خواهی که برم."😯
توی آن سفر مدام به عروسم میگفت: "به مادرم بگو برا #روسفیدی و برای #شهادتم دعا کنه."
شب #بیست_و_یکم یکدفعه وسط #مراسم برایم #پیامک داد...
#ادامه_دارد
♡♠️✧❥꧁♥️꧂❥✧♠️♡
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
#رمضان
#دعای_روز_بیست_وهشتم💞
🤲🌸اللّٰهُمَّ وَفِّرْ حَظِّى فِيهِ مِنَ النَّوافِلِ ، وَأَكْرِمْنِى فِيهِ بِإِحْضارِ الْمَسائِلِ ، وَقَرِّبْ فِيهِ وَسِيلَتِى إِلَيْكَ مِنْ بَيْنِ الْوَسائِلِ ، يَا مَنْ لَا يَشْغَلُهُ إِلْحاحُ الْمُلِحِّينَ.
خدایا، بهرهام را در این ماه از مستحبات فراوان کن و مرا با تحقق درخواستها اکرام فرما و از میان وسایل، وسیلهام را بهسویت نزدیک کن، ای که پافشاری اصرارورزان مشغولش نسازد🌸🤲
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
r-28_01.wma
1.03M
#رمضان
#دعای_روز_بیست_وهشتم
☘شرح دعای روز بیست و هشتم ماه مبارک رمضان☘
🔉آیت الله مجتهدی تهرانی
💐التماس دعای فرج💐
https://eitaa.com/joinchat/1304363056C5e4b050cbc
r-28_02.wma
1.01M
#رمضان
#دعای_روز_بیست_وهشتم
#قسمت_دوم
☘شرح دعای روز بیست و هشتم ماه مبارک رمضان☘
🔉آیت الله مجتهدی تهرانی
💐التماس دعای فرج💐
https://eitaa.com/joinchat/1304363056C5e4b050cbc
🖇💌🖇💌
💌🖇💌
🖇💌
#شهید_محسن_حججی
#قسمت_هفدهم
#ازآشنایی_تاشهادت
🌹 خاطراتی از شهیدحججی🌹
یک سال و خوردهای بود که از سوری برگشته بود.
توی این مدت خودش را به هر آب و آتشی زده بود تا دوباره اعزامش کنند.اما نمی کردند.😐
بهش می گفتند: "یک بار رفتی کافیه .همین هم از سرت زیادی بود. نیروی تازه کار و دوباره اعزام به سوریه⁉️ محاله."😒
عین خیالش نبود. به هر کسی که فکرشو بکنی رو مینداخت. پیش هر کسی که فکرش را بکنی می رفت و به او التماس می کرد. اما دریغ از یک ذره فایده.😞
بی قرار شده بود. ناآرام شده بود. مثل مرغ سرکنده شده بود.😑
نمی توانست یک لحظه هم نرفتن به سوریه را توی ذهنش تصور کند.🙄
شنیده بود لشکر #قم هم نیرو می فرستند سوریه به ذهنش رسیده بود که از این طریق برود. برای همین رفت دنبال کار #انتقالی اش.😐
می خواست زندگی و بارو بندیل را جمع کند و بیاید ساکن قم بشود‼️
فقط برای همین مسئله; #اعزام_مجدد به سوریه.اما نشد.🤦🏻♀️
یک بار هم که با یکی از دوستانش رفته بود مشهد، افتاد دنبال اینکه خودش را #افغانستانی جا بزند و با بچه های #فاطمیون برود سوریه.😥😲
اما همان هم نشد. رفیقش به او گفت:" محسن، چته تو؟🤨 میدونی داری چیکار می کنی؟" جواب داد: "آره. می خوام اونقدر این درو بزنم تا بالاخره در رو به روم باز کنن."😌👌🏻😎
❇️❇️
بارها بهم می گفت: "مامان من اگه تو سوریه شهید نشدم، به خاطر این بود که تو راضی نبودی."😢 میگفت: "مامان نارنجک میافتاد نزدیکم، منفجر نمیشد. گلوله از بیخ گوشم رد میشد، بهم نمیخورد. حتما تو راضی نیستی."😔
ماه #رمضان ۹۶، خانمش و پدرش و من را برداشت و ۱۰ روز برد مشهد.😌 میخواست آنجا ازم #رضایت بگیرد که دوباره به رود سوریه یک روز وسط #صحن_آزادی کنار حوض ایستاده بودیم و داشتیم زیارت نامه میخونم دیدی یه دفعه #تابوت را آوردند توی حرم.😮 مردم زیرش را گرفته بودند و داشتن بلند #لا_اله_الا_الله می گفتند. جمعیت آمد و از کنار مان گذشت.🤔 از یکی از آنها پرسیدم: "این بنده خدا کی بوده؟"
گفتند: "جوان بوده یک بچه هم داشته."😔
محسن این حرف را شنید. سریع رو کرد بهم گفت: "می بینی مامان؟ دنیا همینه. اگه شهید نشیم باید بمیریم. تو کدومو دوست داری؟ اینکه بچه ات معمولی بمیره یا در راه حضرت زینب علیها السلام #شهید بشه؟"
مدام بهم میگفت: "مامان اگه بدونی تو #سوریه چه خبره و تکفیری ها چه بلاهایی دارن سر مردم میارن، خودت از من می خواهی که برم."😯
توی آن سفر مدام به عروسم میگفت: "به مادرم بگو برا #روسفیدی و برای #شهادتم دعا کنه."
شب #بیست_و_یکم یکدفعه وسط #مراسم برایم #پیامک داد...
#ادامه_دارد
♡♠️✧❥꧁♥️꧂❥✧♠️♡
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
#رمضان
#دعای_روز_بیست_ونهم💞
🤲🌸اللّٰهُمَّ غَشِّنِى فِيهِ بِالرَّحْمَةِ ، وَارْزُقْنِى فِيهِ التَّوْفِيقَ وَالْعِصْمَةَ ، وَطَهِّرْ قَلْبِى مِنْ غَياهِبِ التُّهَمَةِ ، يَا رَحِيماً بِعِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ.
خدایا، در این ماه با رحمتت فروگیر و توفیق و خود نگهداری نصیبم کن و از تیرگیهای تهمت دلم را پاک گردان، ای مهربان به بندگان با ایمان🌸🤲
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
r-29_01.wma
1.06M
#رمضان
#دعای_روز_بیست_ونهم
☘شرح دعای روز بیست و نهم ماه مبارک رمضان☘
🔉آیت الله مجتهدی تهرانی
💐التماس دعای فرج💐
https://eitaa.com/joinchat/1304363056C5e4b050cbc
r-29_02.wma
1.03M
#رمضان
#دعای_روز_بیست_ونهم
#قسمت_دوم
☘شرح دعای روز بیست و نهم ماه مبارک رمضان☘
🔉آیت الله مجتهدی تهرانی
💐التماس دعای فرج💐
https://eitaa.com/joinchat/1304363056C5e4b050cbc
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
#رمضان
#دعای_روز_سی_ام💞
🤲🌸اللّٰهُمَّ اجْعَلْ صِيامِى فِيهِ بِالشُّكْرِ وَالْقَبُولِ عَلَىٰ مَا تَرْضاهُ وَيَرْضاهُ الرَّسُولُ ، مُحْكَمَةً فُرُوعُهُ بِالْأُصُولِ ، بِحَقِّ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ ، وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.
خدایا، روزهام را در این ماه، بر پایه آنچه تو و پیامبر آن را میپسندد مورد سپاس و پذیرش قرار ده، درحالیکه فروعش بر اصولش استوار باشد، بهحق سرورمان محمّد و اهلبیت پاکش و سپاس خدای را پروردگار جهانیان🌸🤲
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
r-30_01.wma
864K
#رمضان
#دعای_روز_سی_ام
☘شرح دعای روز سی ام ماه مبارک رمضان☘
🔉آیت الله مجتهدی تهرانی
💐التماس دعای فرج💐
https://eitaa.com/joinchat/1304363056C5e4b050cbc
r-30_02.wma
918.4K
#رمضان
#دعای_روز_سی_ام
#قسمت_دوم
☘شرح دعای روز سی ام ماه مبارک رمضان☘
🔉آیت الله مجتهدی تهرانی
💐التماس دعای فرج💐
https://eitaa.com/joinchat/1304363056C5e4b050cbc
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_شانزدهم
💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
💠 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
💠 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
💠 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
💠 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
💠 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
♥️ #اللهم_ارزقنا_شهادت ♥️
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_سوم
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💠 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
💠 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
💠 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
💠 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
💠 چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
💠 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
♥️ #اللهم_ارزقنا_شهادت ♥️
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
#رمضان
#دعای_روز_دوم💖💖
🤲🌸اللّٰهُمَّ قَرِّبْنِى فِيهِ إِلىٰ مَرْضاتِكَ ، وَجَنِّبْنِى فِيهِ مِنْ سَخَطِكَ وَنَقِماتِكَ ، وَوَفِّقْنِى فِيهِ لِقِراءَةِ آياتِكَ ، بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
خدایا، مرا در این ماه به خشنودیات نزدیک کن و از خشم و انتقامت برکنار دار و به قرائت آیاتت موفق کن، ای مهربانترین مهربانان.🌸🤲
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
https://eitaa.com/joinchat/1304363056C5e4b050cbc
✨🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹
🍃🍂🌹🍃🍂🌹
🍂🌹🍂
#رمضان
#دعای_روز_سوم❤️❤️
🤲🌺اللّٰهُمَّ ارْزُقْنِى فِيهِ الذِّهْنَ وَالتَّنْبِيهَ ، وَباعِدْنِى فِيهِ مِنَ السَّفاهَةِ وَالتَّمْوِيهِ ، وَاجْعَلْ لِى نَصِيباً مِنْ كُلِّ خَيْرٍ تُنْزِلُ فِيهِ ، بِجُودِكَ يَا أَجْوَدَ الْأَجْوَدِينَ.
خدایا، در این ماه به من تیزهوشی و بیداری عنایت فرما و از بیخردی و اشتباه دورم ساز و از هر خیری که در این ماه نازل میکنی، برایم بهرهای قرار ده و بهحق جودت، ای جودمندترین جودمندان.🌺🤲
https://eitaa.com/joinchat/1304363056C5e4b050cbc
🌹
🍂🌹🍂
🍃🍂🌹🍃🍂🌹
✨🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹
✨🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹
🍃🌸🌹🍃🌸🌹
🌸🌹🍃
🍃
#رمضان
#دعای_روز_چهارم❤️
🤲🌼اللّٰهُمَّ قَوِّنِى فِيهِ عَلَىٰ إِقامَةِ أَمْرِكَ ، وَأَذِقْنِى فِيهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ ، وَأَوْزِعْنِى فِيهِ لِأَداءِ شُكْرِكَ بِكَرَمِكَ ، وَاحْفَظْنِى فِيهِ بِحِفْظِكَ وَسَِتْرِكَ ، يَا أَبْصَرَ النَّاظِرِينَ.
خدایا، در این ماه برای برپاداشتن امرت نیرومند ساز مرا و شیرینی ذکرت را به من بچشان و ادای شکرت را به من الهام فرما و به نگهداری و پوششت نگاهم بدار، ای بیناترین بینندگان🌼🤲
🍃
🌸🌹🍃
🍃🌸🌹🍃🌸🌹
✨🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹
✨🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹
🍃🍂🌹🍃🍂🌹
🍂🌹🍂
#رمضان
#دعای_روز_پنجم❤️❤️
🤲🌺اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِى فِيهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ ، وَاجْعَلْنِى فِيهِ مِنْ عِبادِكَ الصَّالِحِينَ الْقانِتِينَ ، وَاجْعَلْنِى فِيهِ مِنْ أَوْلِيائِكَ الْمُقَرَّبِينَ ، بِرَأْفَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
خدایا، قرار ده مرا در این ماه از آمرزشجویان و از بندگان شایسته فرمانبردار و از اولیای مقرّبت، به رأفتت ای مهربانترین مهربانان.🌺🤲
🌹
🍂🌹🍂
🍃🍂🌹🍃🍂🌹
✨🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹
✨🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹
🍃🌸🌹🍃🌸🌹
🌸🌹🍃
🍃
#رمضان
#دعای_روز_ششم❤️
🤲🌼اللّٰهُمَّ لَاتَخْذُلْنِى فِيهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِيَتِكَ ، وَلَا تَضْرِبْنِى بِسِياطِ نَقِمَتِكَ ، وَزَحْزِحْنِى فِيهِ مِنْ مُوجِباتِ سَخَطِكَ ، بِمَنِّكَ وَأَيادِيكَ يَا مُنْتَهىٰ رَغْبَةِ الرَّاغِبِينَ.
خدایا، مرا در این ماه به خاطر نزدیک شدن به نافرمانیات وامگذار و با تازیانههای انتقامت عذاب مکن و از موجبات خشمت دورم بدار، به فضل و عطاهایت، ای نهایت دلبستگی دلشدگان.🌼🤲
🍃
🌸🌹🍃
🍃🌸🌹🍃🌸🌹
✨🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹
✨🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹
🍃🌸🌹🍃🌸🌹
🌸🌹🍃
🍃
#رمضان
#دعای_روز_نهم❤️
🤲🍃 اللّٰهُمَّ اجْعَلْ لِى فِيهِ نَصِيباً مِنْ رَحْمَتِكَ الْواسِعَةِ ، وَاهْدِنِى فِيهِ لِبَراهِينِكَ السّاطِعَةِ ، وَخُذْ بِناصِيَتِى إِلىٰ مَرْضاتِكَ الْجامِعَةِ ، بِمَحَبَّتِكَ يَا أَمَلَ الْمُشْتاقِينَ.
خدایا، برای من در این ماه بهرهای از رحمت گستردهات قرار ده و به جانب دلایل درخشانت راهنمایی کن و بهسوی خشنودی فراگیرت متوجه کن، به مهرت ای آرزوی مشتاقان🍃🤲
🍃
🌸🌹🍃
🍃🌸🌹🍃🌸🌹
✨🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
#رمضان
#دعای_روز_یازدهم💞
🤲🌷 اللهُمَّ حَبِّبْ إِلَىَّ فِيهِ الْإِحْسانَ ، وَكَرِّهْ إِلَىَّ فِيهِ الْفُسُوقَ وَالْعِصْيانَ ، وَحَرِّمْ عَلَىَّ فِيهِ السَّخَطَ وَالنِّيرانَ ، بِعَوْنِكَ يَا غِياثَ الْمُسْتَغِيثِينَ.
خدایا، در این ماه نیکی را پسندیده من گردان و نادرستیها و نافرمانیها را مورد کراهت من قرار ده و خشم و آتش برافروخته را بر من حرام گردان، به یاریات ای فریادرس دادخواهان. 🤲🌷
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
#رمضان
#دعای_روز_سیزدهم💞
🤲🌷اللّٰهُمَّ طَهِّرْنِى فِيهِ مِنَ الدَّنَسِ وَالْأَقْذارِ ، وَصَبِّرْنِى فِيهِ عَلَىٰ كائِناتِ الْأَقْدارِ ، وَوَفِّقْنِى فِيهِ لِلتُّقىٰ وَصُحْبَةِ الْأَبْرارِ ، بِعَوْنِكَ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الْمَساكِينِ.
خدایا، مرا در این ماه از آلودگیها و ناپاکیها پاک کن و بر شدنیهای مورد تقدیرت شکیبایم گردان و به پرهیزگاری و همنشینی با نیکان توفیقم ده، به یاریات ای نور چشم درماندگان🤲🌷
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
#رمضان
#دعای_روز_چهاردهم💞
🤲🌷اللّٰهُمَّ لَاتُؤاخِذْنِى فِيهِ بِالْعَثَراتِ ، وَأَقِلْنِى فِيهِ مِنَ الْخَطايا وَالْهَفَواتِ ، وَلَا تَجْعَلْنِى فِيهِ غَرَضاً لِلْبَلايا وَالْآفاتِ ، بِعِزَّتِكَ يَا عِزَّ الْمُسْلِمِينَ.
خدایا، مرا در این ماه بر لغزشها سرزنش مکن و از خطاها و افتادن در گناهان دور بدار و هدف بلاها و آفات قرار مده، به عزّتت ای عزّت مسلمانان🤲🌷
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
#رمضان
#دعای_روز_پانزدهم💞
🤲🌷اللّٰهُمَّ ارْزُقْنِى فِيهِ طاعَةَ الْخاشِعِينَ ، وَاشْرَحْ فِيهِ صَدْرِى بِإِنابَةِ الْمُخْبِتِينَ ، بِأَمانِكَ يَا أَمانَ الْخائِفِينَ.
خدایا، در این ماه طاعت فروتنان را نصیبم کن و سینهام را برای انابه همانند بازگشت خاضعان باز کن، به امان دادنت ای امانده هراسندگان🤲🌷
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
https://eitaa.com/joinchat/1304363056C5e4b050cbc
✍ شبی در پیش است که؛
قرار است درهای آسمان را باز کنند ...
و مَحرممان کنند به حریمِ بارگاهی که "لا یمسّهُ الّا المطهّرون " آنجا حکمرانی میکند!
قرار است درها را باز کنند و ...
و همهی ما تهماندهها و جاماندهها و پَلاسیدههای زمین را، یکجا تطهیر کنند و ...
به حریمِ همنشینیِشان راه دهند!
🌟 الهَــــنا ؛
با این سر و وضعِ یک لا قَبا ؛ مایهی آبروریزیات در این ضیافت نیستیم؟
این لحظههای آخر، منتی میگذاری، دَستی به سر و رویمان بکشی؟
خجالت، میکُشد ما را ....
#رمضان 🌜
@Ostad_Shojae