eitaa logo
گفتمانِ کتابی📚
84 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
377 ویدیو
83 فایل
الهی و ربی من لی غیرک.... ادمین کانال: @Fm2409 ادمین کانال: @boshra245
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹⚜⚜⚜⚜ ⚜⚜⚜ ⚜ 🍃 ارزش تذکر دادن اشتباهات 🍃 💞 و درود خدا بر او فرمود: آن که تو را هشدار داد چون کسی است که مژده داد (اخلاق اجتماعی)👌👌 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️ 🆔️ @gofteman245 ⚜ ⚜⚜⚜ 🌹⚜⚜⚜⚜
02.Baqara.047.mp3
1.87M
🌸سوره مبارکه بقره🌸 ✅قسمت_چهل_وهفت 🔈استاد قرائتی التماس دعای فرج🤲 https://eitaa.com/joinchat/1304363056C5e4b050cbc
🌹👌 در هر کجا که خدمت می‌کنید فقـط برای خـدا کار کنید نه بـرای دیـده شـدن😊 که اگر خـدا ببیند همه می‌بینند واگرخـدا نبیند هیچ‌کس نمی‌بیند❌ تا خالص نشی خلاص نمیشی اخلاص‌یعنی روی غیرخداحساب‌نکنی😍 "شهید حاج محمد رضا ابراهیمی" 🌹🍃🌹🍃🌹
📖 🌹 📌 نه دلی برای برگشتن داشتم، نه قدرتی. همون جا توی منطقه موندم. ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن، - سریع برگردید، موقعیت خاصی پیش اومده. رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران. دل توی دلم نبود. نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه، با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن. انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود.😔😢 سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود. دست های اسماعیل می لرزید، لب ها و چشم های نغمه. هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت، - به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟ - نه زن داداش. صداش لرزید، _امانته. با شنیدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گُر گرفت. بغضم رو به زحمت کنترل کردم، - چی شده؟ این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن. زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد. چشم هاش پر از التماس بود. فهمیدم هر خبری شده، اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره. دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد. - حال زینب اصلا خوب نیست. بغض نغمه شکست.😭 خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد، به خدا نمی خواستیم بهش بگیم، گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم. باور کن نمی دونیم چطوری فهمید.😞 جملات آخرش توی سرم می پیچید. نفسم آتیش گرفته بود و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد. چشم دوختم به اسماعیل. گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد. - یعنی چقدر حالش بده؟ بغض اسماعیل هم شکست، - تبش از 40 پایین تر نمیاد. سه روزه بیمارستانه. صداش بریده بریده شد، _ازش قطع امید کردن، گفتن با این وضع...🤭 دنیا روی سرم خراب شد. اول علی، حالا هم زینبم. تا بیمارستان، هزار بار مردم و زنده شدم. چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم. از در اتاق که رفتم تو، مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند.🤲 مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد. چشمشون که بهم افتاد حالشون منقلب شد. بی امان، گریه می کردن.😭 مثل مرده ها شده بودم. بی توجه بهشون رفتم سمت زینب. صورتش گر گرفته بود، چشم هاش کاسه خون بود. از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد. حتی زبانش درست کار نمی کرد. اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت. دست کشیدم روی سرش. - زینبم، دخترم؟ هیچ واکنشی نداشت، - تو رو قرآن نگام کن. ببین مامان اومده پیشت. زینب مامان، تو رو قرآن... دکترش، من رو کشید کنار. توی وجودم قیامت بود. با زبان بی زبانی بهم فهموند، کار زینبم به امروز و فرداست. دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود. من با همون لباس منطقه، بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم، پرستار زینبم شدم. اون تشنّج می کرد، من باهاش جون می دادم. دیگه طاقت نداشتم. زنگ زدم به نغمه بیاد جای من. اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون. رفتم خونه، وضو گرفتم و ایستادم به نماز. دو رکعت نماز خوندم. سلام که دادم، همون طور نشسته؛ اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت. - علی جان، هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم. هیچ وقت ازت چیزی نخواستم. هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم. اما دیگه طاقت ندارم. زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم. یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری یا کامل شفاش میدی. و الا به ولای علی، شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم. زینب، از اول هم فقط بچه تو بود. روز و شبش تو بودی. نفس و شاهرگش تو بودی. چه ببریش، چه بزاریش، دیگه مسئولیتش با من نیست. اشکم دیگه اشک نبود. ناله و درد از چشم هام پایین می اومد. تمام سجاده و لباسم خیس شده بود. برگشتم بیمارستان. وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود. چشم های سرخ و صورت های پف کرده. مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد. شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن. با هر قدم، ضربانم کندتر می شد😰 - بردی علی جان؟ دخترت رو بردی؟ هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم، التهاب همه بیشتر می شد. حس می کردم روی یه پل معلّق راه میرم. زمین زیر پام، بالا و پایین می شد. می رفت و برمی گشت، مثل گهواره بچگی های زینب. به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید. مثل مادری رو به موت، ثانیه ها برای من متوقف شد. رفتم توی اتاق. زینب نشسته بود، داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد. تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت پرید توی بغلم. بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم. هنوز باورم نمی شد. فقط محکم بغلش کردم اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم. دیگه چشم هام رو باور نمی کردم. (نویسنده شهید طاها ایمانی) ♦️ادامه دارد...
نمیدونم شماها چه حسی دارید،ولی من با ذره ذره ی داستان زندگی کردم،شهدا حتی توی خاطراتشونم زنده هستن،شماها هم حس میکنید؟ اگر احساس خاصی داشتید میتونید برامون بگید و تمایل داشتید بذاریم اینجا😊🌸🌸🌸🌸
👌نکات ناب 🌼🍃نور قرآن تابان به زندگیتون ان شاء الله🍃🌼
🖊 بر موضع درد دست بگذارد و ۳ مرتبه این دعا را بخواند و در آخر ۷ دفعه "سوره قدر" بخواند انشاء الله عافیت یابد 🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 🆔 @gofteman245
فقط میتونم بگم لا تقنطوا من رحمة الله از رحمت خدا نا امید نشید👌👌😊 خیلی دوستمون داره،شاید گاهی به ظن خودمون حواسش به ما نیست ولی اون یه ظنّه و واقعی نیست،نگاه کنیم همه جا نشانه هاش هست.🌸🌸 فقط باید دید☺️☺️ خدا پشت و پناهتون یا علی✋🌹🌹
هرروز با قرائت زیارتنامه شـهـدا🌹🕊 « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَوْلِیآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَصْفِیآءَ اللَّهِ وَاَوِدَّآئَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ دینِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ، الْوَلِىِّ النَّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَبى عَبْدِاللَّهِ، بِاَبى اَنْتُمْ وَاُمّى طِبْتُمْ، وَطابَتِ الْأَرْضُ الَّتى فیها دُفِنْتُمْ، وَفُزْتُمْ فَوْزاً عَظیماً، فَیا لَیْتَنى كُنْتُ مَعَكُمْ، فَاَفُوزَ مَعَكُمْ. «الّلهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم» 🌴تقدیم به ارواح پاک وطیّب شهدای آسمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی حاج آقا قرائتی 🎬موضوع: حساب خدا با حساب ما فرق دارد. خیلی قشنگه👌👌😍
راهم دهی اگر تو به بازار عاشقی❤️ عشق تو را به قیمت جان می‌خرم ..😍 ..😔😔
📜نهج البلاغه📜 سهم امروز ⬅️حکمت ۶۰ تا ۶۲ ✅از کتاب ترجمه دشتی✨ ما را به دوستانتون معرفی کنید😊👇 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️ 🆔️ @gofteman245
🌹⚜⚜⚜⚜ ⚜⚜⚜ ⚜ 🍃 ضرورت کنترل زبان 🍃 💞 و درود خدا بر او فرمود: زبان تربیت نشده درنده ای است که اگر رهایش کنی می گزد( اخلاقی تربیتی)👌 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️ 🆔️ @gofteman245 ⚜ ⚜⚜⚜ 🌹⚜⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜ ⚜⚜⚜ ⚜ 🍃 شیرینی آزار زن 🍃 💞 و درود خدا بر او فرمود : نیش زن شیرین است (اخلاقی)👌👌 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️ 🆔️ @gofteman245 ⚜ ⚜⚜⚜ 🌹⚜⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜ ⚜⚜⚜ ⚜ 🍃 روش پاسخ دادن به ستایش ها و نیکی ها 🍃 💞 و درود خدا بر او فرمود: چون تو را ستودند بهتر از آنان ستایش کن و چون به تو احسان کردند بیشتر از آن ببخش به هر حال پاداش بیشتر از آنِ آغاز کننده است (اخلاقی اجتماعی)👌 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️ 🆔️ @gofteman245 ⚜ ⚜⚜⚜ 🌹⚜⚜⚜⚜
📜 ❤️قال امـام علی علیه السلام: ی قوی شدن ؛توکل بر خداست. 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️ 🆔️ @gofteman245
📖 🌹 📌 نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد، - حدود دو ساعت بعد از رفتنت، یهو پاشد نشست. حالش خوب شده بود. دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم. نشوندمش روی تخت. - مامان، هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا، هیچ کی باور نمی کنه. بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود، اومد بالای سرم، من رو بوسید و روی سرم دست کشید.😘 بعد هم بهم گفت، به مادرت بگو، چشم هانیه جان. اینکه شکایت نمیخواد.😍 ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن. مسئولیتش تا آخر با من. اما زینب فقط چهره اش شبیه منه، اون مثل تو می مونه، محکم و صبور. برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم.👌👌 بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم، وقتش که بشه خودش میاد دنبالم. زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد. دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن.😭 اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم. حرف های علی توی سرم می پیچید. وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود. دیگه هیچی نفهمیدم. افتادم روی زمین. مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها. می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه. پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه. اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم. مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم. همه دوره ام کرده بودن. اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم. - چند ماه دیگه یازده سال میشه. از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم. بغضم ترکید. 😭 این خونه رو علی کرایه کرد. علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه. هنوز دو ماه از شهادت علی نمی گذره. گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده. دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد. من موندم و پنج تا یادگاری علی. اول فکر می کردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل می کنم اما اشتباه می کردن. حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه می شد حس کرد. کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم. همه خیلی حواسشون به ما بود. حتی صابخونه خیلی مراعات حالمون رو می کرد. آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد. حتی گاهی حس می کردم، توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن. تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمی کرد. روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود. تنها دل خوشیم شده بود زینب. حرف های علی چنان توی روح این بچه 10 ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمی خورد. درس می خوند، پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد، وقتی از سر کار برمی گشتم، خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود. هر روز بیشتر شبیه علی می شد. نگاهش که می کردیم انگار خود علی بود. دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم. اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید. عین علی، هرگز از چیزی شکایت نمی کرد. حتی از دلتنگی ها و غصه هاش، به جز اون روز. از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش. چهره اش گرفته بود. تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست.😭 تا شب، فقط گریه کرد. کارنامه هاشون رو داده بودن، با یه نامه برای پدرها. یه بچه مارکسیست، زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره😔 - مگه شما مدام شعر نمی خونید، شهیدان زنده اند الله اکبر. خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه. اون شب، زینب نهارنخورده، شام هم نخورد و خوابید. تا صبح خوابم نبرد. همه اش به اون فکر می کردم. خدایا، حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ هر چند توی این یه سال، مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست. کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد. با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت. نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز. خیلی خوشحال بود. مات و مبهوت شده بودم. نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش. دیگه دلم طاقت نیاورد. سر سفره آخر به روش آوردم. اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست، _دیشب بابا اومد توی خوابم، کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد. بعد هم بهم گفت، زینب بابا، کارنامه ات رو امضا کنم؟ یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ منم با خودم فکر کردم دیدم، این یکی رو که خودم بیست شده بودم، منم اون رو انتخاب کردم. بابا هم سرم رو بوسید و رفت. مثل ماست وا رفته بودم. لقمه غذا توی دهنم، اشک توی چشمم، حتی نمی تونستم پلک بزنم. بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم. قلم توی دستم می لرزید. توان نگهداشتنش رو هم نداشتم.😢 (نویسنده شهید طاها ایمانی) ♦️ادامه دارد...
همراهان عزیز،ببخشید امشب نشد قرآن بذارم.هیچکدوم نیومد.😔
✍امام حسین (ع): ‌ حضرت مهدى (ع) داراى غيبتى است كه گروهى در آن مرحله مُرتد مى شوند و گروهى ثابت قدم مى مانند و اظهار خشنودى مى كنند. افراد مرتد به آنها مى گويند: «اين وعده كى خواهد بود اگر راست میگویید؟» كسى كه در زمان غيبت در مقابل اذيّت و آزاروتكذيب آنهاصبور باشد،مجاهدى است كه با شمشير در كنار رسول خدا (ص) جهاد كرده است. ‌ 📚بحارالأنوار، ج ۵۱، ص ۱۳۳ 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️ 🆔️ @gofteman245
چه مژده ی خوبی دادن،ان شاء الله جزء جهادکنندگان راهش باشیم🤲 شبتون پر از نور الهی⭐️✨ یا علی✋🌹🌹
🔹هر روز سعی کنید یک کاری برای امام زمانتان انجام دهید که شب وقتی می خواهید بخوابید بگویی آقاجان من این کار را برای شما کردم ولو شده یک صلوات بفرستی.آقا شکورند، با محبتند، دستتان را می گیرند. 💕 💕 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️ 🆔️ @gofteman245
سلاااااام خوش آمد میگیم به اعضای تازه وارد🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ممنون از اینکه اینجا را انتخاب کردید😊 جهت آگاهی شما عزیزان،از اونجایی که وقتی مطالب فشرده وارد کانال بشه کسی مشتاق خوندن اونها نیست😉سعی کردیم حجم مطالب ارسالی را کم ولی سودمند قرار بدیم،بنابراین اگر دیدید بین هر مطلب فاصله ی زیادی افتاده،نگران نباشید تا شما عزیران اونها را مطالعه کنید مطلب مفید بعدی میاد😍 مطالب متنوع فرستاده میشه ولی چند چیز به صورت روزانه خدمت شما ارائه میشه: ✨صوتهای هدف آفرینش ( یگانه راه رسیدن به آرامش واقعی ) از استاد عظیمی ✨ترجمه ی سه حکمت نهج البلاغه. ✨رمان ✨قرائت یک صفحه از قرآن ✨تفسیر قطره ای قرآن توسط آقای قرائتی ✨✨بقیه ی موارد خیییلی متنوع فرستاده میشه✨✨ ما را همراهی بفرمایید🌹🌹🌹🌹
😊 ‌ 🌷 معجزه شهید همت از زبان یک استاد دانشگاه 🌷 یه شب خواب بودم که تو خواب دیدم دارن در میزنن . در رو که باز کردم دیدم شهید همت با یه موتور تریل جلو در خونه وایساده و میگه سوار شو بریم . ازش پرسیدم، کجا؟ گفت یه نفر به کمک ما احتیاج داره . سوار شدم و رفتیم . سرعتش زیاد نبود طوری که بتونم آدرس خیابون هارو خوب ببینم . وقتی رسیدیم از خواب پریدم. از چند نفر پرسیم که تعبیر این خواب چیه گفتن خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به کمکت احتیاج داره . هر جوری بود خودمو به اون آدرس رسوندم . در زدم . دررو که باز کردن دیدم یه پسر جوون اومد جلوی در . نه من اونو میشناختم نه اون منو . گفت بفرمایید چیکار دارید . ازش پرسیم که با شهید همت کاری داشته ؟ یهو زد زیر گریه . گفت چند وقته میخوام خودکشی کنم . دیروز داشتم تو خیابون راه می رفتم و به این فکر میکردم که چه جوری خودم رو خلاص کنم که یه دفعه چشمم افتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود اتوبان شهید همت. گفتم میگن شماها زنده اید اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم و الان شما اومدید اینجا و میگید که از طرف شهید همت اومدید... هستن همیشه،دل بدیم بهشون،حتی اون شهیدی که توی یه روستای دور افتاده هست🌸🌸🌸🌸❤️
📜نهج البلاغه📜 سهم امروز ⬅️حکمت ۶۳ تا ۶۵ ✅از کتاب ترجمه دشتی✨ ما را به دوستانتون معرفی کنید😊👇 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️ 🆔️ @gofteman245
🌹⚜⚜⚜⚜ ⚜⚜⚜ ⚜ 🍃ارزش شفاعت 🍃 💞 و درود خدا بر او فرمود: شفاعت کننده چونان بال و پَرِ درخواست کننده است( اخلاقی، اجتماعی)👌👌 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️ 🆔️ @gofteman245 ⚜ ⚜⚜⚜ 🌹⚜⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜ ⚜⚜⚜ ⚜ 🍃 غفلت دنیا پرستان 🍃 💞و درود خدا بر او فرمود: اهل دنیا سوارانی در خواب مانده اند که آنان را میرانند( اخلاقی)👌👌 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️ 🆔️ @gofteman245 ⚜ ⚜⚜⚜ 🌹⚜⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜ ⚜⚜⚜ ⚜ 🍃 ترک دوستان و تنهایی 🍃 💞 و درود خدا بر او فرمود: از دست دادن دوستان غربت است (اخلاقی ،اجتماعی، تربیتی )👌👌 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️ 🆔️ @gofteman245 ⚜ ⚜⚜⚜ 🌹⚜⚜⚜⚜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تقدیم به شما عزیزان✨✨✨