eitaa logo
گفتمانِ کتابی📚
84 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
377 ویدیو
83 فایل
الهی و ربی من لی غیرک.... ادمین کانال: @Fm2409 ادمین کانال: @boshra245
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹ثواب تلاوت امشب تقدیم به پیشگاه مطهر امام سجاد،امام باقر و امام صادق علیهم السلام و شهدای عزیز🌹
2406389 (1).mp3
4.31M
🌸آیات ۱۹۷ الی ۲۰۲🌸 💐التماس دعای فرج💐
قرآن پشت و پناه همتون. شبتون مهدوی یا علی✋🌹
رزمایش همدلی 2 📚 نهضت کتابخوانی عمار برگزار می کند... مجددا برآن شدیم که لبیک گوی ولی خود باشیم و باقدمی هر چند ناچیز مسبب شادی دلی شویم و مقارن با عید بزرگ غدیر دوباره سیره مولا علی (علیه السلام) را زنده کنیم. باشد که توفیق یارمان شود کسانی که مایلند دراین امر پربرکت سهیم باشند،جهت تهیه بسته معیشتی نذورات خود را به شماره کارت 6037997518987756 واریز نمایند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ با توکل به اسم الله آغـــاز روزی زیبـــا با صلوات بـــر محمـد و آل محمــــد (ص) اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم ┄┅─✵ 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️     🆔️ @gofteman245
مولای یا مولای ❤️❤️ ، بنده به‌جانب چه کسی جز مولایش می‌رود؟ و آفریده به چه کسی جز آفریدگارش پناه می‌برد؟ ❤️
انسان به میزانى كه خود را تحت ولایت خداوند تبارك و تعالى قرار می دهد دائماً در حال رشد است و هر مقدار مقاومت از انسان سر بزند به همان میزان از ولایت خدا خارج می ‏شود. 🖊(استاد شجاعی) ✨🍃با ولایت میتوانیم بالا برویم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹 از پیامبر اکرم صل الله علیه و اله و سلم خواستند تا خدا را معرفی کند حضرت سکوت کردند تا اینکه.... کلیپشا از دست ندید،حس خوبی داره👌👌👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌲🌲🌲چهارشنبه روز زیارتی آقا امام رضا علیه السلام است ، روز بیست و سوم ذی القعده ، ۲۳ ذی القعده روز بسیار شریفی است، این روز زیارتی مخصوص امام رضا (علیه السلام) است و زیارت آن حضرت از دور و نزدیک سنت است 🌲🌲🌲 از عبدالعظیم حسنی روایت شده است که گفت : شنیدم امام محمد بن علی الجواد (علیهماالسلام) می فرمایند: «هر که پدرم را زیارت کند و از باران یا سرما یا گرما به او آزاری رسد، خداوند آتش را بر بدنش حرام کند در این روز بخوانید 1سوره حمد 1سوره قدر 1 آیت الکرسی 3 تا توحید 7 تا صلوات
02.Baqara.072.mp3
1.89M
🌸سوره مبارکه بقره🌸 ✅ 🔈استاد قرائتی التماس دعای فرج🤲 https://eitaa.com/joinchat/1304363056C5e4b050cbc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار می‌کردم. عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را می‌پوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد. 💠 جریان خون به سختی در بدنم حرکت می‌کرد، از دیشب قطره‌ای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم. درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت. 💠 بین هوش و بی‌هوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم می‌شنیدم تا لحظه‌ای که نور خورشید به پلک‌هایم تابید و بیدارم کرد. میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراری‌اش بادم می‌زد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمی‌آمد دیشب کِی خوابیدم که صدای نیمه‌شب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد. 💠 سراسیمه روی تشک نیم‌خیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق می‌چرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید. چشمان مهربانش، خنده‌های شیرینش و از همه سخت‌تر سکوت آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بی‌رحمانه به زخم‌هایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم می‌خواستم. 💠 قلبم به‌قدری با بی‌قراری می‌تپید که دیگر وحشت و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم به‌جای اشک خون می‌بارید! از حیاط همهمه‌ای به گوشم می‌رسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. به‌سختی پیکرم را از زمین کندم و با قدم‌هایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم. 💠 در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران! کنار حیاط کیسه‌های بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایه‌ها بودند، همچنان جعبه‌های دیگری می‌آوردند و مشخص بود برای شرایط آذوقه انبار می‌کنند. 💠 سردسته‌شان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف می‌رفت، دستور می‌داد و اثری از غم در چهره‌اش نبود. دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکه‌ای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زن‌عمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟» 💠 به پشت سر چرخیدم و دیدم زن‌عمو هم آرام‌تر از دیشب به رویم لبخند می‌زند. وقتی دید صورتم را با اشک شسته‌ام، به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفته‌ام برگردد که ناباورانه خندیدم و به‌خدا هنوز اشک از چشمانم می‌بارید؛ فقط این‌بار اشک شوق! دیگر کلمات زن‌عمو را یکی درمیان می‌شنیدم و فقط می‌خواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت. 💠 حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمی‌توانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خنده‌اش گرفت و سر به سرم گذاشت :«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پس‌فردا شب عروسی‌مونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو می‌رسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟» صدایش قطع و وصل می‌شد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشین‌شون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبال‌شون.» 💠 اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید :«نرجس! بهم قول بده باشی تا برگردم!» انگار اخبار به گوشش رسیده بود و دیگر نمی‌توانست نگرانی‌اش را پنهان کند که لحنش لرزید :«نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!» 💠 با هر کلمه‌ای که می‌گفت، تپش قلبم شدیدتر می‌شد و او عاشقانه به فدایم رفت :«به‌خدا دیشب وقتی گفتی خودتو می‌کُشی، به مرگ خودم راضی شدم!» و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :«مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!» گوشم به حیدر بود و چشمم بی‌صدا می‌بارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :«به حیدر بگو دیگه نمی‌تونه از سمت برگرده، داعش تکریت رو گرفته!»... ✍️نویسنده: ♥️ ♥️
🌹ثواب تلاوت امشب تقدیم به پیشگاه مطهر امام کاظم،امام رضا،امام جواد و امام هادی علیهم السلام و شهدای عزیز🌹
2407415.mp3
4.23M
🌸آیات ۲۰۳ الی ۲۱۰🌸 💐التماس دعای فرج💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
25.mp3
14.44M
🔶🔸صوت جلسه هفدهم 🔸🔶
بهترين‌ كسى‌ که میتواند بيماریهای روحی را تشخيص‌ دهد، خودمان‌ هستيم . روی كاغذ بنويسيد حسد ، بخل ، بدخواهى ، تنبلى ، بدبینی و ... يكى‌ يكى اینها را رفع‌ کنید .
شبتون بی گناه و پر نگاه حضرت مهدی یا علی✋🌺
همه کارهایمان را با نام خدا آغاز میکنیم و به آن رنگ خدایی زده و با نام رحمان و رحیمش رنگ مهربانی او میزنیم 🌸الهی به امید تو...... خدای مهربانم..... سلام و درود بی پایان بر اولیاء تو و بر تمامی کسانی که تو را دوست دارند سلام و درود تو بر آن اولیاء عزیزت که تو خود آنها را میزبان ما در این روز قرار دادی و شکر سپاس که روزی دیگر از روزهایت را دیدم روزی به میزبانی امامان عزیز تر از جانم😍 خدایا تو خود رزقمان نمودی بر سر سفره معرفت اسماء شریف بنشینیم پس نورت را در دلهایمان متجلی کن و رزقمان را بر ما مبارک گردان تو را سپاس بر این روز تو را سپاس بر میهمانی این روز تو را سپاس بر سلامتیم در این روز تو را سپاس بر ارزاقی که از سر لطف به من میدهی در این روز و لله الحمد
💢 مروری کوتاه بر آیات سوره نساء ( آیات2 و 3 ) 🌺🍃✨🌸✨🌺🍃 🕋وَ آتُوا الْيَتامى‌ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‌ أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً «2» 🍃💜و اموال يتيمان را به آنان (باز) دهيد و اموال بد (خودتان) را با اموال خوبِ (يتيمان) تبديل نكنيد و اموال آنان را با اموال خود نخوريد، همانا اين (تصرّفاتِ ظالمانه) گناهى بزرگ است. 📝پیام ها🔰 🔶1- اموال يتيمان را بايد به آنان پس داد، هرچند خود ندانند يا فراموش كنند. «آتُوا الْيَتامى‌ أَمْوالَهُمْ» 2- اسلام، حامى طبقه‌ى محروم و ضعيف است. «الْيَتامى‌» 📚«1». تفسير الميزان. 📚«2». بحار، ج 23، ص 257. 📚جلد 2 - صفحه 18 🔶3- كودكان يتيم، حقّ مالكيّت دارند. «أَمْوالَهُمْ» 🔶4- ممانعت، تبديل وكاستن از مال يتيم، گناه بزرگ است. «إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً» 🔶5- گناهان، كبيره و صغيره دارند. «حُوباً كَبِيراً» ■□■□■□■□■□■□■□■□■ 🕋وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‌ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‌ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى‌ أَلَّا تَعُولُوا «3» 🍃💜و اگر مى‌ترسيد كه عدالت را درباره‌ى (ازدواج با) دختران يتيم مراعات نكنيد، (از ازدواج با آنان صرف‌نظر نماييد و) با زنان دلخواه (ديگر) ازدواج كنيد، دوتا، سه‌تا، يا چهار تا. پس اگر ترسيديد كه (ميان همسران) به عدالت رفتار نكنيد، پس يك همسر (كافى است) يا (به جاى همسر دوّم از) كنيزى كه مال شماست (كام بگيريد، گرچه كنيز هم حقوقى دارد كه بايد مراعات شود) اين نزديك‌تر است كه ستم نكنيد. 📝نکته ها👇 🔷بعضى مردان، دختران يتيم را براى تكفّل و سرپرستى به خانه مى‌بردند، بعد هم با آنان، با مهريه‌ى كم ازدواج كرده و به آسانى هم آنان را طلاق مى‌دادند. آيه نازل شد كه اگر از بى‌عدالتى بيم داريد، با زنان ديگر ازدواج كنيد. آيه‌ى قبل، درباره‌ى رعايت عدالت در اموال يتيمان بود، اين آيه، فرمان عدالت در ازدواج با دختران يتيم است. 🔷درباره‌ى حكمتِ تعدّد زوجات، مى‌توان به موارد زير اشاره كرد: ✔️الف: تلفات مردها در جنگ‌ها و حوادث بيشتر است و زنانى بيوه مى‌شوند. ✔️ب: جوانان، كمتر حاضرند با بيوه ازدواج كنند. ✔️ج: همه‌ى زنان بيوه و بى‌همسر، تقواى كافى و قدرت كنترل خود را ندارند. د: زنان در هرماه، مدّتى عذر دارند و مسائل زناشويى تعطيل است. 🔷نتيجه آنكه براى حفظ حقوق بيوه‌ها طبق شرايطى مرد مى‌تواند همسر دوم بگيرد تا مشكل هر دو طرف حل شود. 📚جلد 2 - صفحه 19 ⁉️سؤال: در اين آيه مسئله بى‌عدالتى به صورت مشكوك بيان شده است: «إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا»، امّا در آيه‌ى 129 همين سوره مى‌فرمايد: «لَنْ تَسْتَطِيعُوا» كه شما قدرت آن را نداريد، اين دو آيه را چگونه مى‌توان جمع نمود؟ ✅پاسخ: در مسائل مادّى مانند لباس، مسكن، خوراك و هم‌خوابى بايد عادل باشيد و اگر مى‌ترسيد عادل نباشيد برنامه ديگرى را براى خود تنظيم كنيد، ولى در آيه 129 مى‌فرمايد: 🍃شما هرگز قدرت بر عدالت نداريد كه مراد عدالت در علاقه و تمايلات قلبى است چون علاقه در اختيار انسان نيست تا بتواند آن را يكسان تقسيم كند. اين پاسخ با استفاده از حديثى از امام صادق عليه السلام مى‌باشد. «1» 📝پیام ها🔰 🔶1- اسلام، حامى محرومان، به ويژه يتيمان و بالاخص دختران يتيم است، آن هم در مسأله‌ى عفّت و زناشويى و پرهيز از سوء استفاده از آنان .... فِي الْيَتامى‌ 🔶2- لازم نيست براى ترك ازدواج با يتيمان، يقين به بى‌عدالتى داشته باشيم، احتمال و ترس از آن هم كافى است. «إِنْ خِفْتُمْ» 🔶3- در انتخاب همسر، مى‌توان سراغ ايتام رفت، مگر آنكه خوف بى‌عدالتى باشد. إِنْ خِفْتُمْ‌ ... فَانْكِحُوا 🔶4- در انتخاب همسر، تمايل قلبى يك اصل است. «طابَ لَكُمْ» 🔶5- اسلام، با تعدّد همسر براى مرد، با شرايطى موافق است. فَانْكِحُوا ... مَثْنى‌ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ‌ ... فَواحِدَةً 6- تعدّد زوجات، هم محدود به چهار همسر است و هم مشروط به مراعات عدالت است. «2» فَانْكِحُوا ... رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ‌ ... فَواحِدَةً 📚«1». وسائل، ج 21، ص 345. «📚2» تفسير نورالثقلين ج 1 ص 439 كافى ج 5 ص 363. 📚تفسير نور(10جلدى)، ج‌2، ص: 20 ------------------------------------------------- 📚 برگرفته از تفسیرنور
02.Baqara.073.mp3
1.02M
🌸سوره مبارکه بقره🌸 ✅ 🔈استاد قرائتی التماس دعای فرج🤲 https://eitaa.com/joinchat/1304363056C5e4b050cbc
🌹 خانه ی همسایه آتش گرفت،همه سراسیمه بودند و نمیدانستند چه کنند. یکی می دوید،یکی ناله میکرد..... آن کسی که خانه اش با خانه ی آتش گرفته دیوار به دیوار بود بیشتر نگران بود چون خانه و خانواده و ناموس خودش خیلی بیشتر در خطر بودند،به همین دلیل و هم اینکه بالاخره اونها همسایه بودند و انسان به جای فرار شروع به کمک کرد،آب آورد،شن آورد،به آتشنشانی زنگ زد،خلاصه هر کاری کرد تا این آتش خاموش شود،فردای آن روز بقیه ی آدمها،چه آنهایی که دیدند چه اتفاقی افتاده و چه آنهایی که ندیدند گفتند این چه کاری بود که کرد،خانواده خودش را نجات نداد و به همسایه رسید(در حالی که به اونا هم رسید)😳 چراغی که به خانه رواست به مسجد حرامه و از این حرفها زدند(کار نداریم که این ضرب المثل تا حدی اشتباهه) خلاصه هر کسی یه چیزی گفت و یه حرفی زد😔 آن فرد در بهت عمیقی فرو رفت و در تفکر که چرا آنها اینطور میگویند مگه غیر از این بود که اگر جلوی آتش گرفته نمیشد به خانه ی همه میرسید،مگه غیر از این بود که او همسایه ی ما بود و انسان بود و داشت فریاد میکشید و اشک امانش را برید😭😭 با خود گفت اگر من نمیرفتم الان خانه ای سالم نبود و باز گریه کرد😢 بله دوستان ممکنه الان پیش خودتون بگید نه واقعا چه کسی یا کدوم از ما اگر این صحنه را ببینیم کاری که این فرد کرد را نمیکنیم یا حداقل اگر کمک نمی کنیم زخم زبونم نزنیم ولی... ✅ولی هنوزم هستن این آدمهایی که اینجور بگن و اینجور قضاوت کنن،صدای کودک یمنی گوش عالم را کَر،کرد،صدای فریاد مسلمان فلسطینی هنوز گوش خراش است و ووووو و هزاران فریاد کودکان دیگر در اطرافمان و رفتند جوانان ما به نیت همان فرد ناجی همسایه،رفتند و جان دادند و حرفها شنیدند. سیدمان گفت باید کمک کنید به همان دلیلی که فرد همسایه به همسایه اش کمک کرد ولی میبینیم قضاوتهای کسانی که معاندن و کارشان دشمنی است و قضاوت کسانی که جاهلند و نادان و به حرفی فقط حرف می زنند. اینها نه کمک میکنند و نه میگذارند بقیه کمک کنند،همیشه بی فکر حرف زده اند و مقایسه کرده اند و مقایسه ی دشمنان را عَلم عثمان کردند بی آنکه فکر کنند چه تاوانی دارد فکر منحرف را در ذهنها ریختن.😔 ✅👌👌👌و حال عَلَم دیگری در راه است،به هوش باشید و به گوش،سردمداران زور و خیانت و چپاول،همانها که تا بودند فقط خون مردم مظلوم را نوشیدند و خوردند و بردند و آخر از مملکت چون انگلی بیرون انداخته شدند،صدای واایرانا سر میدهند و ایران دوست شده اند. اما کور خوانده اند دیگر ایرانی و ایرانی نمیگذارد این حرفها استقلال آزادی را از بین ببرد. سردمداران شاه برای همیشه مرده اند و ما سید علی داریم که چون کوه مراقب است و امام زمانمان که هر لحظه دعا میکنند. گول حرفها و مقایسه ها را نخورید که هر دشمنی وقتی راهی نداشته باشد دست به چنین اراجیفی میزند👊👊 ما ایران اسلامیمان را دوست داریم👏👏👏👏👏👏👏👏 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم فکرش به‌هم ریخته و دیگر نمی‌داند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم. انگار سقوط یک روزه و و جاده‌هایی که یکی پس از دیگری بسته می‌شد، حساب کار را دستش داده بود که به‌جای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!» 💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بی‌تابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت می‌مونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید! این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را می‌سوزانَد. 💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر ده‌ها کیلومتر آن طرف‌تر که آخرین راه دسترسی از هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد. آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریده‌اند. 💠 همین کیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته‌شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود. از لحظه‌ای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان می‌دادند. 💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش می‌گرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب می‌فهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمی‌تواند با من صحبت کند. احتمالاً او هم رؤیای را لحظه لحظه تصور می‌کرد و ذره ذره می‌سوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت. 💠 به گمانم حنجره‌اش را با تیغ بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت می‌کرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم می‌خوان کنن.» به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی که از شدت گریه می‌لرزید، ساکت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. 💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را می‌شنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، پرسید :«نمی‌ترسی که؟» مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد. 💠 فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! به‌خدا قسم می‌خورم تا لحظه‌ای که من زنده هستم، نمی‌ذارم دست داعش به تو برسه! با دست (علیه‌السلام) داعش رو نابود می‌کنیم!» احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیت‌الله سیستانی حکم داده؛ امروز امام جمعه اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم و خودم اومدم ثبت نام کنم. به‌خدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو می‌شکنیم!» 💠 نمی‌توانستم وعده‌هایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز می‌خواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد (علیه‌السلام) کمر داعش رو از پشت می‌شکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید. نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرم‌تر شد و هوای به سرش زد :«فکر می‌کنی وقتی یه مرد می‌بینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد... ✍️نویسنده: ♥️ ♥️