ببره؟!
سهم ما از حرم آقا توی اولین سفر اربعینمون
یه گوشه کوچیک از گنبد حرم آقامون بود
از انتهای یکی از خیابانهای کربلا
همونجا رو به حرم ایستادیم و حرف زدیم
ایستادیم و اشک ریختیم
ایستادیم و دعا کردیم😭😭😭😭
"فاستبقوالخیرات"🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂
دنیا اونی نیست که تو براش میدوی
دنیا اونی نیس که بر پشت تو سواره
دنیا اونی نیس که تو رو افسرده و ناامید میکنه
دنیا اینجاست
ظرفیت اصلی دنیا، خلق این فرصتهاست
و این دنیا نه تنها مذموم نیس
بلکه پسندیده و مورد تحسین هست
دنیایی که تو اونو به خدمت آرمانهای فطری خودت درمیاری
دنیایی که برات تبدیل میشه به پل رسیدن به الله
فایزه:
اربعین لحظه لحظه اش برا آدم درسه
من هرربار که اربعین رفتم و مردم عراق رو دیدم،به خودم نهیب زدم که ای فائزه
ببین و یاد بگیر
یاد بگیر چطور شیعه واقعی باشی!
چطور خط به خط زیارت عاشورا رو زندگی کنی!
چطور ببخشی!
چطور عطوفت کنی!
چطور مهربان باشی!
چطور خودتو نبینی!
چطور مسیرو گم نکنی!
چطور تماما حس کنی در محضر امامی!
چطور مهمان نوازی کنی!
چطور از قید و بندهای دنیا رها شی!
...مردم اونجا میتونن تو همون چند روز کوتاه همه ی معادلات ذهنی ما رو در مورد دنیا به هم بزنن...
زهرا:
آهای مادرای عزیزی که امسال میرین اربعین!
سطر اول بیانات آقا رو بخونین.
مبادا توی این سفر نشانههای رحمت پروردگار رو نبینین!
مبادا دنبال ایجاد این پیوندها و زدن این گرههای اخوت نباشین!
مبادا حس قرابت نداشته باشین با خواهران دینیتون در کشورهای دیگه و از مذاهب دیگه!
مبادا از این ظرفیت غافل بشین.
هدایا رو که میبرین و میدین به زن و بچههای عراقی و کشورهای دیگه
باهاشون گفتگو کنین در اون حد که بلدین
اصلا یه نامه با زبان عربی با استفاده از این نرمافزارهای ترجمه بنویسین و بدین دستشون
از اون پرچمی که همهتون زیرش جمع شدین حرف بزنین
از حب الحسین یجمعنا
از این بگین که امام حسین ع الان چه انتظاری از ما داره؟
از قدرت یافتن و اتحادیافتنتون در برابر استکبار جهانی بگین.
لعن کنین یزیدها و شمرهای امروز رو
و برای مقابله با اونها پیمان برادری ببندید
و دست توی دست همدیگه بزارید
وسط موکب کاربرگ نقاشی با محتوای اتخاد اسلامی و امت اسلامی حول پرچم توحید و لا اله الاالله پخش کنین
مداد رنگی ها رو بریزین وسط موکب
بچههای عراقی و پاکستانی و
و لبنانی و ایرانی رو صدا بزنین
که در کنار هم مشق اتحاد کنن
پرچم اتحاد رو رنگ آمیزی کنند
یه سر به آشپزخونه موکب بزنین
و به خادمان عراقی و به زنان و دختران عراقی کمک کنین
لااقل بهشون خداقوت بگین
علیه مستکبرین عالم متحد بشیم
و مجهز بشیم به سلاح ایمان
حول پرچم لااله الاالله
و نه شرقی و نه غربی
اربعین پر است از ظرفیتهای عظیم
برای قوی شدن و قدرت پیدا کردن
از جنبههای مختلف
از نظر جسمی روحی معرفتی بصیرتی و....
فایزه:
همش به خودم میگم ببین مادرا اینجا چقدر قشنگ بستر تربیت بچه هاشونو فراهم میکنن
از همون وقتی خیلی بچه ان،دستشونو میگیرن و میبرن تو موکبا و بهشون یاد میدن زندگی یعنی چی😞صراط مستقیم همینجا از همین موکبا شروع میشه....
فاطمه عباسی:
چه نکات خوبی گفتی
اینطوری اگه آدم نگاه کنه اصلا دنبال این نیست که سریعتر بره تا زودتر برسه
میتونه از ذره ذره مسیر استفاده ببره و تو خیلی از موکبها وقت بذاره و به قول شما بندهای اخوت رو گره بزنه
S.nasehnejad آب حیات،یا اباعبدالله...کشتی نجات،یا اباعبدالله:
خواهرای برا ما جامونده ها هم دعا کنید ک ا ن شاالله سال دیگه عمری بمونه و حسرت ب دل از دنیا نریم،...
اینقدی عمر بده ک این عطش حب حسین در دلمون با زیارت ارباب بلکه کمی سیراب بشه هر چند محال است ک سیراب بشه ،چرا ک رفته ها میگن تشنه تر خواهی شد..
آقامون,امام زمانمون در بین زوار هستند 🥺🥺
مبادا اشک بریزند و بگن هیچ کس ب فکر من و غربت من نیست...
مبادا بگویند شیعیان ما ،ما را نمی خواهند😭😭
البته ک من درس پس میدم خدمت خواهرای خوبم
ولی شده ۵ دقیقه با تضرع از ته دل بخواهید فرج آقا رو..
می ترسم ما ک ب لطف خدا پرچمدار ولایت هستیم و تلاشمون در این مسیر است،آقا از بی وفایی ما هم بکشه..😭😭😭😭
آقا ازون بی حجابه،ازون ظالمه،نمیرنجه ها
از من و شما اگه یادمون بره ازش میرنجه..
عشق تو دل بهش نداشته باشیم ،بریزیم بیرون معرفت و عشقمون رو ب ایشون و ب رهبر عزیزمون ک بی شک نماینده ایشون بر روی زمین اند
سمانه آتیه دوست:
سلام بر عزیزان مادرانه 🌹
من بعد اولین اربعینی که رفتم این متن رو نوشتم 👇👇
📝 همزبانی و بیزبانی | خاطرهای از سفر اربعین 98
✍ سمانه آتیهدوست/ #سلام_سربدار
🔹حول و حوش ساعت 7:30 صبح به وقت عراق بود. راه افتادیم. یک ون سفید با 4 ردیف صندلی سه تایی شد مرکب ما از کربلا تا نجف. ردیف آخر سمت راست یک جای خالی بود. نشستم کنار پنجره. موقع نشستن زانویم به صندلی جلو گیر کرد و کمی درد گرفت. ابروهایم را در
هم کشیدم و خودم را جمع و جور کردم. دختر خانم جوانی کنارم نشسته بود. با دیدن من با لحن مهربانانهای به لهجه عراقی حرفی زد. صحبتاش را نفهمیدم. ولی از نگاهش مشخص بود میخواست همدردی کند. پوشیهای به سر داشت که آن را بالا زده بود. صورتی ظریف با پوستی سفید داشت.
🔸خانم مسنتری هم کنارش نشسته بود. بعدا متوجه شدم مادرش است. دو ردیف جلوی ون یک خانوادهی خوش لهجهی ایرانی نشسته بودند. پنجره ون را باز کردم و بیرون را نگاه میکردم. گهگاهی با دختر جوان چشم در چشم میشدیم. با لبخندی نگاهمان را میدزدیدیم و دوباره ادامه مسیر را در جاده دنبال میکردیم. چند جملهای با لهجه عراقی صحبت کرد. امید داشت شاید چیزی دستگیرم شود. من هم بِر و بِر نگاهش میکردم و امیدش را نا امید میکردم. فقط گاهی سرم را تکان میدادم و لبخند میزدم.
🔹میخواستم بداند که من هم مشتاق صحبت با او هستم. چند دقیقه بعد گفت:
can you speak English?
همان لحظه مثل طفل تازه به دنیا آمدهای که زبان مادریاش را هم بلد نیست زبانم قفل کرد. تمام حروف انگلیسی توی ذهنم رژه میرفتند و هیچکدامشان سر جای خود نمیایستادند. به هر طریقی بود شکسته پاره جوابش را دادم و گفتم: «بله. کمی»
کمکم عقلم سر جایش آمد و زبانم باز شد. نامش را پرسیدم. اسمش رَغَد بود. 21 سال بیشتر نداشت. معلم عربی بود.
🔸 رغد از علاقهاش برای ادامه تحصیل گفت. تلاشمان برای صحبت کردن باهم، باعث خندهمان میشد. عربی و انگلیسی را با هم ترکیب میکردیم. کم کم داشتیم زبان جدیدی را به جهان عرضه میکردیم. خانواده ایرانی هم وارد صحبت با ما شدند. من شده بودم مترجمشان. به هر طریقی بود میخواستیم مسیر را با هم حرف بزنیم. قبلتر جملهای عربی را برای مواقع ضروری حفظ کرده بودم. گفتم: «انتم الشرفاء» خوشحال شد و گل خنده روی صورتش نشست. زیپ کولهام را باز کردم. یکی از زیباترین دستبندهایی که به عنوان هدیه زائرین برده بودم را بیرون آوردم. با دو دست تقدیمش کردم. نگاه کرد و خوشحال شد. همانجا دستبند را در دستش انداخت. سکوت کوتاهی کردیم. این بار رغد بود که زیپ کیفش را باز کرد. تمام کیفش را زیر و رو کرد. به دنبال چیزی میگشت. چند دقیقه بعد انگشتر طلایی رنگی را به سمتم گرفت. با اشتیاق گرفتم و در دستم کردم. شکراً شکراً جمیل ...
🔹مارا به خانهشان دعوت کردند. شرایط ما طوری نبود که بتوانیم دعوتشان را بپذیریم. ثانیهها به سرعت میگذشت. دلم میخواست زمان را نگه دارم. سوالهای زیادی در ذهنم بود. اما با فشاری که به مغزم آوردم نهایتا پرسیدم: «رغد! به ایران آمدهای؟» خندید. با انگشتش اشاره کرد. فلوس لا موجود. با شنیدن حرفش همه زدیم زیر خنده. مسیر زودتر از همیشه گذشت. با رغد و مادرش خداحافظی کردیم. اما این حسرت در دلم ماند که چرا نتوانستم بیشتر با او حرف بزنم. از دغدغههایش بشنوم و از آرمانهایش. نگاهی به کولهام انداختم. پر بود. اما به کارم نیامد. چیز مهمی را فراموش کرده بودم. جای خالی زبان همزبانی در کولهی اربعینم خالی بود.
👈 شما مخاطبان گرامی سلام سربدار نیز میتوانید #خاطرات_اربعین خود را جهت انتشار، به @salam_sarbedar ارسال نمایید.
#سلام_سربدار 👇
➕ @salamsarbedar
S.nasehnejad آب حیات،یا اباعبدالله...کشتی نجات،یا اباعبدالله:
دقیقا
ما هم میتونیم پشت جبهه خدمت کنیم هر چند ک نرفته باشیم و خودمون رو اگه خدامون توفیق بده ،دلخوش کنیم ک سهیم هستیم...
دلخوش ک از دید ماست،خدامون خیییلی مهربونه و حتما امضای کربلا رفته ها برامون میزنه..
مثل همین هدیه های قشنگ...
مثل اون لوازم جانبی ک برای زائر فراهم کنیم...
یا همون متنی ک جایی میبینیم و براشون میفرستیم وکمک بهش میشه اونجا...
حتی همون روغن سیاه دونه ای ک بزاریم تو کوله دوستمون...
خدامون ب همه اینا لبخند میزنه..
و آقا امام حسین ب ندای لبیک ما جواب میده
زهرا:
یا همین مطالبی که درباره هدف اربعین و استفاده از ظرفیتهای مختلف اربعین اینجا میگیم و از همدیگه میشنویم😊
زینب:
چقدردلم خواست رغد رو بیارم ایرانو ببینه
زهرا:
منم دوست دارم
نورا
و امالبنین
و حنین
و فاطمه رو
یه بار دیگه ببینم
دوستان اربعینیمون توی عراق
شوهرم میگفت کاش نورا عروسمون بشه.
با تعجب گفتم لااقل پنج سال از پسر ما بزرگتره آقا😳😳😳😳🤪🤪🤪🤪
مثلا می آوردیمش توی مادرانه سبزوار😁😁😁
زهرا:
وای😭😭😭
برای منی که بار اول دارم میرم ،بعد از چندسال انتظار 😭
این متن خیلی قشنگ بود کلی باهاش اشک ریختم 😭
زهرا:
موقع برگشت از کربلا
ساعت حدود ۱۱ ظهر به یه موکب رسیدیم
وسط راه فرش لوله کرده بودن
جلوی راه ماشینا رو میگرفتن و به زور می بردنشون توی موکبشون که غذا بخورن
پیرمرد صاحب موکب
میکروفن دستش گرفته بود
و با بغضی در گلو زوار اباعبدالله رو دعوت میکرد به موکبش
عربی حرف می زد و ما نمی فهمیدیم
فقط اونجایی که وسط صحبتهاش اسم امام خمین
📸 *#مادران_مقاومت سبزواری، پس از اقامه نماز عید فطر، در تجمعی جنایات رژیم اشغال گر قدس و حوادث تروریستی افغانستان را محکوم کردند.* / سبزوار فردا
🔰 #سلام_سربدار؛ پایگاه خبری تحلیلی غرب خراسان 👇
➕ t.me/joinchat/O6hinZr9wGLGT9nM