سلام دوستان اگه خانمی سرپرست خانواده هست وزیر نظر هیج جا نیست لطفا فرم زیر رو پر کنید وبرا بنده ارسال کنید
نام و نام خانوادگی
نام پدر
کد ملی
تاریخ تولد
تحت پوشش جایی هستند یا خیر
منبع درآمد دارند یا خیر
علت اینکه سرپرست خانواده هستند چیست
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀شهیدانه
✦🌺❥🥀🕊❥🌺✦
🔸️خدایا هیچ گاه رحمت و بخشندگی تورا فراموش نمی کنم..
🌹شهید شمس علی اهرون
..رفیق شهید،شهیدت میکند..🕊
#رفیق_شهیدم
#شهید
#شادی_روح_شهدا_صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ #سلام_امام_زمانم
💚 #سلام_آقای_من
💝 #سلام_پدر_مهربانم
بی تو درجمعیم و تنهاییم،
بی تو خندانیم و گریانیم،
بی تو آرامیم و سوگواریم ...
بی تو مردگانیم در نقش زندگان ...
بیا و حیاتمان بخش....
🌻تعجیل درفرج #پنج صلوات🌻
🌼 اَللَّهُـمَّ 🌼صَلِّ🌼 عَلَی 🌼 مُحَمَّـدٍﷺ
🌼 وَآلِ🌼 مُحَمـَّدﷺ
🌼 وَ عَجِّـل🌼 فَرَجَهُـم
#جمعه_های_مهدوی
🌹https://eitaa.com/gol_nargas
🍃🌹🍃
اعمال آخر شعبان
✨امام صادق علیه السلام:
هرکس سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگیرد و به روزههای ماه رمضان وصل کند
خداوند ثواب روزه دو ماه پی در پی را برایش محسوب میکند.
📜من لا یحضره الفقیه ج۲، ص۹۴
♥️دوستانتان را به دیدن این پست دعوت کنید و در ثواب انجام این اعمال شـریک شوید.
🌹https://eitaa.com/gol_nargas
6.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🍃
✘چند وقته دیگه از همسرم خوشم نمیاد!
تحملش برام سخت شده!
🌹https://eitaa.com/gol_nargas
🇮🇷🇵🇸
﷽
📝 #معرفی_شهید | مدافع حرمی که اسم بچههایش را از شناسنامه پاک کرد
🍃🌹🍃
🔻شهید مهدی قاضی خانی خیلی دوست داشت جزو مدافعین حرم اعزام شود، اما گفته بودند چون سه فرزند دارد نمیشود. او هم شناسنامه را طوری کپی کرد که مشخص نشود سه تا بچه دارد. ببینید چه عشقی است، یکی که فرزندش را که همه وجودش است و هر چقدر هم بد باشد میگوید فرزند من است برای جهاد در راه خدا منکر وجودش میشود.
🔺همسر مهدی قاضی خانی میگوید: " آقا مهدی دیپلم هم نداشت و در دانشگاه به من میگفتند که شاید شما موقعیتهای بهتری را داشته باشید، من با خیلیها مشورت کردم اما در نهایت با خودم فکر کردم که خداوند فردی را سر راهم قرار داده که با اخلاق و باایمان است و به خانواده اهمیّت میدهد و اهل نماز است و هر چه سبک سنگین کردم دیدم اینها بهتر از مدرک تحصیلی و ثروت است."
🌺 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با #صلوات
#معرفی_شهید #شهید_مدافع_وطن
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۱۳
بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بی حالم تنها سقف بلند بالای سرم را میدید..
که گرمای انگشتانش را روی گونهام حس کردم و
لحن گرمترش را شنیدم
_نازنین!
درد از روی شانه تا گردنم میکشید، به سختی سرم را چرخاندم..
و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است.
به فاصله چند متر دورمان پرده ای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم...
صدای مردانی را از پشت پرده میشنیدم و نمیفهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم..
و پس از سیلی سنگینش باور نمیکردم حالا به حالم گریه کند...
ردّ خونم روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی میزد...
میدید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمیشد..
که با هر دو دستش صورتم را نوازش میکرد و زیر لب میگفت
_منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم میکشوندم اینجا!
او با همان لهجه عربی به نرمی فارسی صحبت میکرد و قیل و قال
مردانی که پشت پرده به عربی فریاد میزدند، سرم را پُر کرده بود..
که با نفسهایی بریده پرسیدم
_اینجا کجاس؟
با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت میکشید پاسخم را بدهد..
که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر
لب زمزمه کرد
_مجبور شدم بیارمت اینجا
صدای تکبیر امام جماعت را شنیدم..
و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به مسجد عُمَری🔥 آورده است..
و باورم نمیشد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد..
که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد
_نازنین باور کن نمیتونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!
سپس با یک دست...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۱۴
سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند..
و با مهربانی دلداری ام داد
_اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!
و نمیفهمید با هر کلمه حالم را بدتر میکند که لبخندی نمکین نشانم داد..
و مثل روزهای خوشیمان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد
_تو که میدونی من تو عمرم یه رکعت نماز #نخوندم! ولی این مسجد فرق میکنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم سوریه بوده و الان #نماد مخالفت با بشار اسد شده!
و او #بادروغ مرا به این جهنم کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم..
و مظلومانه ناله زدم
_تو که میدونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟
با همه عاشقی از پرسش بی پاسخم کلافه شد..
که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد
_هسته اولیه انقلاب تو #درعا تشکیل شده، باید خودمون رو میرسوندیم اینجا!
و من از اخبار بیخبر نبودم و میدیدم درعا با آمادگی کامل به سمت #جنگ میرود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده میشد، بازخواستش کردم
_این چند ماه همه شهرهای سوریه تظاهرات بود! چرا بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟
حالت تهوع طوری به سینهام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند..
و او رنگ مرگ را در صورتم میدید که از جا پرید و اگر او نبود از ترس تنهایی جان میدادم..
که به التماس افتادم
_کجا میری سعد؟
کاسه صبرم از تحمل اینهمه وحشت در نصفه روز تَرک خورده و بی اختیار..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄