🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۶
برایمان شام آوردند. و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنیم...
از حجم مُسکّن هایی که در سِرُم ریخته بودند، چشمانم به سمت خواب خمیازه میکشید..
و هنوز خوابم نبرده بود که با کابوس خنجر، پلکم پاره میشد..
و شانه ام از شدت درد غش می رفت.
سعد هم ظاهراً #ازترس اهل خانه خوابش نمیبرد، کنارم به دیوار تکیه زده و من دیگر میترسیدم چشمانم را ببندم..
که دوباره به گریه افتادم
_سعد من میترسم! تا چشمامو میبندم فکر میکنم یکی میخواد سرم رو ببره!
همانطور که سرش به دیوار بود،..
به سمتم صورت چرخاند و همچنان در خیال خودش بود که تنها نگاهم کرد و من دوباره ناله زدم
_چرا امشب تموم نمیشه؟
تازه شنید چه میگویم که به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی لحنش برایم لالایی خواند
_آروم بخواب. عزیزم، من اینجا مراقبتم!
چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد..
و دوباره پلکم خمار خواب شده بود و همچنان آهنگ صدایش را میشنیدم
_من تا صبح بالا سرت میشینم، تو بخواب نازنینم!
و از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام سحر که صدایم زد...
هوا هنوز تاریک و روشن بود،..
مصطفی ماشین را در حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود...
از خیال اینکه این مسیر به خانه مان در تهران ختم میشود، درد و ترس فراموشم شده
و برای فرار از جهنم درعا حتی تحمل ثانیه ها برایم سخت شده بود..
سمیه محکم در آغوشم کشید و زیر گوشم آیت الکرسی خواند،..
شوهرش ما را از زیر قرآن رد کرد
و نگاه مصطفی هنوز روی صورت سعد سنگینی میکرد.که ترجیح داد...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۷
ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند...
از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد
_ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون!
از طنین ترسناک کلماتش..
دوباره جام وحشت در جانم پیمانه شد
و سعد انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که #درحال_وهوای_خودش زیر گوشم زمزمه کرد
_نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!
مات چشمانش شده و میدیدم..
دوباره از نگاهش شرارت میبارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد
و با صدایی گرفته ادامه داد
_دیشب از بیمارستان یه بسته «آنتی بیوتیک» گرفتم که تا تهران همراهتون باشه.
و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد.و به سمت عقب گرفت....
سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان #نگران_ما بود که #برادرانه توضیح داد
_اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره.
و شاید هنوز نقش اشک هایم به دلش مانده بود..
و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد
_من تو فرودگاه میمونم تا #شما سوار هواپیما بشید، به امید خدا همه چی به خیر میگذره!
زیر نگاه سرد و ساکت سعد،پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد..
که با لحنی دلنشین ادامه داد
_خواهرم،ما هم مثل شوهرت #سُنی هستیم ظلمی که تو این شهر به شما شد، #ربطی_به_اهل_سنت_نداشت! این وهابیها حتی ما سُنیها رو هم #قبول ندارن...
و سعد دوست نداشت...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۸
و سعد دوست نداشت مصطفی با من همکلام شود..
که با دستش سرم را روی شانهاش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید..
_زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه!
از آیینه دیدم قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود،..
چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید...
او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید...
چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود
که با صدایی آهسته پرسیدم
_الان کجاییم سعد؟
دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد
_تو جاده ایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم!
خسته بودم، دلم میخواست بخوابم چشمانم روی نرمی شانه اش گرم میشد
که حس کردم کنارم به خودش میپیچد...
تا سرم را بلند کردم،
روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را
چنگ میزند
که دلواپس حالش صدایش زدم.
مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط
از درد ناله میزد،..
دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد
_نازنین به دادم برس!
تمام بدنم از ترس میلرزید..
و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است
که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد.
بلافاصله در را #ازسمت_سعد باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد..
و مضطرب از من پرسید..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 نشست مجازی
🍃🌹🍃
✅ موضوع: برنامههای ماه مبارک رمضان
🎙 سخنران: حجت الاسلام والمسلمین احسان رضایی، معاون محترم تعلیم و تربیت سازمان بسیج مستضعفین
⏰ زمان: یکشنبه ۲۰اسفند ماه؛ ساعت ۱۹
❌ لینک ورود به نشست 👇👇👇
🆔 @basijmasajed_ir
May 11
‼️‼️‼️⭕️⭕️‼️⭕️⭕️‼️⭕️⭕️‼️‼️⭕️⭕️‼️‼️‼️
سلام
پیام زیر ممکن است از دوستان شما ارسال شود که یک هکر است و گوشی و حساب بانکی شما را هک میکند پس مواظب باشید بازش نکنید
این پیام👇👇👇👇👇👇بازنشود
((بسته معشیتی.
جزئیات بسته.
mymaeshati.com/ ))
📌 به #خبرگزاری_بسیج_نجفآباد بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1029046380C2cb6000438
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شهیدانه
✦🌺❥🥀🕊❥🌺✦
🔸️زیاد قرآن تلاوت میکرد..
🌹شهید محمدرضا تورجی زاده
..رفیق شهید،شهیدت میکند..🕊
#رفیق_شهیدم
#شهید
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🍃🌹
﷽
🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃
🍃🌹🍃
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
🍃🌹🍃
السلام علیک یا علی ابن موسی:
اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ
🍃🌹🍃
#امام_زمان
#صبح_بخیر
#سلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🍃
✘ یه فرمول برای این تشخیص:
ما قلبمون واقعاً درگیرِ امام مون هست،
یا اداشُ در میاریم❗️
#امام_زمان_عجل_الله
🌹🇮🇷https://eitaa.com/gol_nargas
نفس ما قبر ما (2).mp3
6.31M
🍃🌹🍃
#استاد_شجاعی | #استاد_عالی
✘ راهکاری برای دیدنِ گزینههای زیر قبل از مرگ :
۱ـ چهرهی حضرت عزرائیل
۲ـ شرایط خودمان در لحظهی مرگ
۳ـ میزان امکانات آخرتیمان
🌹🇮🇷https://eitaa.com/gol_nargas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃
✘ میخوای وضع خودت رو بعد از وفات ببینی؟
🌹🇮🇷https://eitaa.com/gol_nargas
🍃🌹🍃
🚨جسارت هفته نامه فوکوس آلمان در افشای حقیقتی که غربیها جرات بیان آنرا نداشتند، با انتشار یک پوستر
حتما تصدیق میکنید که این پوستر معنا و مفهوم بسیاری دارد؛ تصویر رهبر ایران، برجسته ، روشن و بعنوان عکس اصلی بزرگ و پررنگ، و تصاویر رهبران روسیه و چین نه در کنار بلکه در پشت سر،در حاشیه و در دوطرف، به صورت کمرنگ تر...
نظرتون چیه⁉️
🌹🇮🇷https://eitaa.com/gol_nargas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 برسد به دست امید پژوهشگر!!! چاله چولههای سوئد😬
🍃🌹🍃
#خود_تحقیر_نباشیم | #غرب_بدون_روتوش
🌹🇮🇷https://eitaa.com/gol_nargas
✅
#مراقبه_دسته_جمعی
#مراقبه_زبان
#روز_نهم
#مشارطه_صبحگاهی
یــا صــاحــب الزمان در محضر شــمــا
و شهدا عهد می بندیم که امروز زبان
خویش را محافظت نماییم تا خلاف
فرموده خدا عمل نکند و از گناهان
زبانی دوری کنیم.
آقا جان یاریم کن✋🤝
.
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۹
مضطرب از من پرسید
_بیماری قلبی داره؟
زبانم از دلشوره به لکنت افتاده.. و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم
_تورو خدا یه کاری کنید!
و هنوز کلامم به آخر نرسیده،..
سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد،..
ناله مصطفی در سینه اش شکست و ردّ خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید.
هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده..
و سعد آنچنان با لگد به سینه مجروحش کوبید که روی زمین افتاد..
و سعد از ماشین پایین پرید...
چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت،..
درِ ماشین را به هم کوبید..
و نمیدید من از وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید.
زبان خشکم به دهانم چسبیده..
و آنچه میدیدم باورم نمی شد..
که مقابل چشمانم مصطفی #مظلومانه در خون دست و پا میزد و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم.
سعد ماشین را روشن کرد..
و #انگارنه_انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم
_چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من میخوام پیاده شم!
و #رحم از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم #سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد،
جراحت شانه ام از درد آتش گرفت و او دیوانه وار نعره کشید
_تو نمیفهمی این بی پدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!
🔥احساس میکردم از دهانش #آتش میپاشد..
که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۳۰
مصطفی را میدیدم که با دستی پر از خون سینه اش را گرفته بود.. و از درد روی زمین پا میکشید.
سوزش زخم شانه،..
مصیبت خونی که روی صندلی مانده..
و همسری که حتی 🔥از حضورش وحشت کرده بودم؛
همه برای کشتنم کافی بود..
و این تازه #اول مکافاتم بود که سعد #بیرحمانه برایم خط و نشان کشید
_من از هر چی بترسم، نابودش میکنم!
از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر #بوی_خون میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید
_ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!
با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست #ضرب_شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید
_به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین!
هنوز باورم نمیشد عشقم #قاتل شده باشد..
و او به قتل خودم تهدیدم میکرد..
که باور کردم در این مسیر #اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید.
سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود..
که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد
_نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟! پامون میرسید دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن!
نیروهای امنیتی سوریه هرچقدر خشن بودند،..
این زخم 🔥از پنجه هم پیاله های خودش به شانهام مانده بود،..
یکی از همانها میخواست سرم را از تنم جدا کند..
و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد..
که دیگر عاشقانه هایش #باورم نمیشد..
و او از اشکهایم پشیمانی ام را حس میکرد که برایم شمشیر را از رو کشید..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۳۱
با این جنازهای که رو دستمون. مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!
دیگر از چهرهاش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش #میترسیدم..
که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه میچکید.
در این ماشین هنوز عطر مردی میآمد
که #بیدریغ به ما محبت کرد..
و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون میبارید.
در این #کشورغریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر قاتل جانم شده بود که دلم میخواست همینجا بمیرم.
پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و #نمیدانستم مرا به کجا میکشد..
که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید
_پیاده شو!
از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازه ای روی صندلی مانده..
که نگاهش را پرده ای از اشک گرفت و بی هیچ حرفی پیاده شد.
در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لبهایم از ترس میلرزید.. و گریه نفسم را برده بود که #دل_سنگش برایم سوخت...
موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده..
و صورتم همه از درد و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد..
و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم میلرزید
_اگه میدونستم اینجوری میشه،هیچوقت تو رو نمیکشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!
سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت
_داریم نزدیک دمشق میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. میترسم این ماشین گیرمون بندازه.
دستم را گرفت تا...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۳۲
دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال #خط_خون مصطفی بود..که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند...
سعد میترسید #فرار کنم..
که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست...
دستم در دست سعد مانده..
و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر زینبیه دمشق نشان داده شده..
و #همین_اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست.
سعد از گریه هایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش مادرم را تمنا میکرد.
همیشه از زینبیه دمشق میگفت...
و #نذری که در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) کرده و اجابت شده بود..
تا نام مرا #زینب و نام برادرم را #ابوالفضل بگذارد؛
🕊ابوالفضل پای #نذرمادر ماند..
و من تمام این اعتقادات را #دشمن_آزادی میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.
سالها بود خدا و دین و مذهب را به #بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای همین آزادی، در چاه بی انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر امید رهایی نبود.
حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم،..
در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم
دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که
_ "تو هدیه حضرت زینبی، نرو!"
و من #هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم #فدای عشقم کردم که به #همه_چیزم پشت پا زدم و رفتم.
حالا در این غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین #نام_زینب آتشم میزد...
و سعد بیخبر از خاطرم...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 خادمی فرزندِ ارشد رهبر انقلاب اسلامی امامخامنهای مدظلهالعالی در چایخانه حرم امام رضا علیهالسلام
🍃🌹🍃
#روشنگری #لبیک_یا_خامنه_ای
🇮🇷🇵🇸
﷽
📝 #مجلس باید امیدساز باشد!
🍃🌹🍃
🔻برعکس همه انتخاباتهای گذشته، رهبر معظم انقلاب برای اولین بار حدود یازده ماه جلوتر از ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ روز انتخابات، به همگان توصیه میکنند: «اگر میخواهید جلوی فشار دشمن گرفته بشود، باید قوی بشویم. یکی از ابزارهای مهم قوت کشور همین انتخابات است.» دومین توصیه رهبر فرزانه انقلاب، مربوط به شش روز پس از برگزاری انتخابات و سه ماه قبل از نشستن نمایندگان جدید بر صندلیهای مجلس است. رهبری برای نخستین بار در اولین روزهای پس از انتخابات مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان رهبری، در دیدار با اعضای مجلس خبرگان رهبری(۱۷ اسفندماه ۱۴۰۲) نمایندگان مجلس را به پرهیز جدی از سخنان اختلافانگیز و دعوا راه انداختنها و ستیزهگریهای دشمنپسند متذکر شده و فرمودند: «آن چیزی که میتواند شیرینی مجلس جدید را نابود کند، سخنان اختلافانگیز و دعوا راه انداختنها و ستیزهگریهای دشمنپسند است؛... منتخبان مجلس جدید مراقبت کنند و نگذارند شیرینی تشکیل مجلس در کام مردم و فضای سیاسی با طراوات کشور تلخ شود، وقتی که مجلس شورای اسلامی دچار دعوا و ستیزه و مقابله و جبههبندیهای گوناگونِ اینجوری شد، به طور طبیعی از کار اصلی خودش باز میماند؛ دستهبندیها و کشمکشها مانع میشود از اینکه اینها به کارشان برسند.»
🔸تردیدی نیست که بافت مجلس دوازدهم، متکثر و ترکیبی از آرا، اندیشهها و سلایق متفاوت است و این تکثر مانند شمشیر دو دم است که در عین حالی که برای پیشبرد اهداف نظام در حوزه قانونگذاری و نظارت فرصتهای مطلوبی ایجاد میکند، اما اگر از مسیر عقلانیت انقلابی و اسلامی خارج شود، مجلس و نظام را با چالشها و موانع جدی مواجه خواهد کرد. هشدارهای رهبر معظم انقلاب قطعاً مبتنی بر اطلاعات، مصادیق موثق در میدان و صحنه است. انقلابیگری که رهبر معظم انقلاب از مجلس آینده توقع دارند، این است که مجلس با محور عقلانیت انقلابی، گرههای زندگی مردم را سامان دهد و تصویری که از مجلس آینده مخابره میشود، مجلسی امیدساز باشد نه امیدسوز. از جمله برکات رعایت، مراقبت و توجه به هشدار اخیر رهبر معظم انقلاب عبارت است از: تداوم وتقویت شیرینی کام مردم و عدم صدمه به افکار عمومی، پرهیز از فضاسازی برای طمعورزی دشمنان، پرداختن مجلس به نقش و وظایف خود در گرهگشایی از مشکلات مردم، پرداختن مجلس جدید به چشماندازهای تازه با ترکیبی از تجربه، نوآوری و ابتکار، توجه راهبردی به سرعت گرفتن تغییر وضعیت جهان از نظم موجود به سمت نظم تمدنی جدید.
🔺نکته پایانی: ﻭﻗﺘﻰ دست ﺑﺎ ﻛﺎﻏﺬ بریده میشود، اذیت میکند، میسوزد و از فکر بیرون نمیرود؛ ﺍﻣﺎ ﻣﺜﻼً ﻭﻗﺘﻰ ﺑﺎ ﭼﺎﻗﻮ بریده میشود، ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ دقیقه ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ میشود؟ در واقع، ﻛﺎﻏﺬ از ﭼﺎﻗﻮ ﺑُرندهﺗﺮ ﻧﯿﺴﺖ. ﻓﻘﻂ ﺍﻧﺘﻈﺎر و تصور آﺳﯿﺐ دیدن از ﮐﺎﻏﺬ نبوده است... خود مراقبتی لازم است تا ﺣﮑﺎﻳﺖ بعضیها نشود.
🇮🇷🇵🇸
﷽
📝 سرلشکر سلامی: رهبر انقلاب اسلامی امروز به #سپاه پاسداران یک نشان فتح اعطا کردند
🍃🌹🍃
🔻این نشان محصول همه مجاهدتهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است که فقط به شکل نمادین به بنده اعطا شد و همه پاسداران و بسیجیان در این نماد سهم دارند و اگر تقسیم کنیم کمترین سهم متعلق به بنده میرسد.
🔸این نشان متعلق به برادران ماست که در ارتفاعات چند درجه زیر صفر با قلبهای استوار و گامهای مستحکم و دستان روی ماشه از حیثیت و استقلال این سرزمین دفاع میکنند.
🔹این نشان متعلق به برادران عزیزی است که در اعماق آبهای زلال #خلیج_فارس روی سکوها در شرایط سخت روی شناورها و درگیر با امواج بلند تن خود را به امواج میسپارند و روی شناورها بیرقهای احساس برانگیز و افتخار برانگیز سپاه را در کنار پرچم مقدس کشورمان به اهتزاز در بیاورند.
🔺این نشان متعلق به همه کسانی است که در سایتهای پدافندی و پهپادی فعالیت میکنند و همه عزیزان سپاه که در مجموع درحال ساخت این بنای با عظمت دفاع از اسلام، امت اسلام و ایران هستند.
#روشنگری
#سپاه_مقتدر
🌹🇮🇷https://eitaa.com/gol_nargas
13.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 به کمتر از سه فرزند فکر نکنید!
🍃🌹🍃
#روشنگری
#رزق
#فرزند_آوری
🌹🇮🇷https://eitaa.com/gol_nargas