#داستان_کوتاه
🔹 پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت میکرد. یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند. از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟ مادر گفت: از تو میخواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم. فرزند با تعجب گفت: داری جان میدهی و از من این ها را درخواست میکنی و قبلا به من گلایه نکردی؟! مادر پاسخ داد: بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم و عادت کردم ولی میترسم وقتی فرزندانت در پیری تو را به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی...
🌸🍃 @gol_nargas
#داستان_کوتاه
🔹 پيرمرد هر بار كه می خواست اجرت پسرک واكسی كر و لال را بدهد، جملهای را برای خنداندن او بر روی اسكناس مینوشت.
اينبار هم همين كار را كرد.پسرک با اشتياق پول را گرفت و جملهای را كه پيرمرد نوشته بود، خواند. روی اسكناس نوشته شده بود: وقتی خيلی پولدار شدی به پشت اين اسكناس نگاه كن. پسر با تعجب و كنجكاوی اسكناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه كند.
پشت اسكناس نوشته شده بود: كلک، تو كه هنوز پولدار نشدی! پسرک خنديد با صدای بلند؛ هرچند صدای خنده خود را نمیشنيد...
🔸 اگر میخواهی خوشبخت باشی،
براي خوشبختی ديگران بکوش...
🌸🍃 @gol_nargas
#داستان_کوتاه
🔹 شخصی احوال امام حسین (ع) را پرسید و گفت: در چه حالی هستی؟
امام فرمود: در حالی هستم که
▪️ خدا بالای سر من (و ناظر اعمال من است)
▪️ و آتش جهنم پیش روی من است
▪️ و مرگ به دنبال من است
▪️ و حساب روز قیامت مرا احاطه کرده
▪️ و در گرو اعمالم هستم
▪️ و توان دور کردن ناملایمات از خودم را ندارم
▪️ و کارها به دست دیگری است که اگر بخواهد میتواند مرا عذاب کند و اگر بخواهد میتواند مرا ببخشد؛
🔸 با این حال چه کسی فقیرتر از من است؟
📚 بحار الانوار، ج۷۵، ص۱۱۶