گُلابَتون
بسم الله الرحمن الرحیم
مردم! شما دارید عکس واقعی دختر کاپشنصورتی با گوشوارهٔ قلبی را میبینید.
این دختر ایران است. این فرزند ماست، این جگرگوشهٔ همهٔ ما مادران ایران است در آغوش مادرش، لحظهای پیش از آنکه نامردترین مردمان، در کرمان، مصیبت را بر سرمان آوار کنند.
مردم! دیگر از هوش مصنوعی نخواهید برای عبارت #دختر_کاپشن_صورتی_با_گوشواره_قلبی تصویری بسازد
که ما در این سرزمین، برخلاف آن ابرقهرمانپرستها که تاریخشان به سیصدسال هم نمیرسد، محتاج قهرمانان خیالی عاریهای نیستیم.
این قرص ماه صورت #ریحانه_سلطانی_نژاد است که ساچمههای ترور در کرمان، در روز عزای سیدالشهدای م-دافعان حرم، نفسش را بریدند و حالا در آغوش رقیهجان اباعبدالله آرام گرفته.
به نینی چشمهای معصومش خیره شوید. این پلکها را مادرش چندبار نوازش کرده باشد خوب است؟
مادرش؟ گفتم مادرش؟ نگفتم مادرش هم در آغوش حضرت زهرا آرام گرفته؟ نگفتم روز مادر، این مادر و دختر در آغوش هم شهید شدند؟ نگفتم
به گونههای مخملی ریحانه نگاه کنید. خواهرش چندبار این گونهها را بوسیده باشد خوب است؟ گفتم خواهرش؟ نگفتم مریم کلاسسومی این خانواده هم شهید شده و مهمان سکینهخاتون است؟ شنیدید صدایش را؟ وصیتنامهٔ نازنین جانفدایمان را میخواند و میگفت: «والله والله والله جمهوری اسلامی حرم است…» پدرش صدایش را پخش میکرد.
گفتم پدرش؟ نگفتم از خانوادهٔ این مرد نه نفر شهیـد شدهاند؟ نگفتم پدرش، تنها کوهمردی که از این خانواده باقی مانده تا به امتحان عظیم صبر بر مصیبت مبتلا شود، امروز در کرمان باید نه عزیز را کفنپیچ در گودالی خاک میگذاشت؟ نگفتم از مردی که نه آرزو را با دستهای خودش خاک کند چه میماند؟
نه! او فراتر است از گفتن و نگفتنهای من. رجز میخواند، با جانفدا نجوا میکند و میگوید همهٔ عزیزانم فدای تو! داغ دیده اما آبدیدهتر از قبل شده در عاشقی.
به این عکسها خیره شوید
و هرکس گفت مردم برای شربت نذری به مزار او رفته بودند، این عکس را بکوبید توی دهنش
و هرکس گفت مردم از سر ترس و تهدید و جهل به مزار آمده بودند، این عکس را بکوبید توی صورتش
که نمیداند مادر ایرانی، هرگز نه از سر ترس و نه با تهدید، جگرگوشهاش را جایی نمیبرد.
که بداند مادر ریحانه عاشق بوده، خیلی عاشق بوده که بچهبهبغل سر مزاری رفته که به آرمان آن مؤمن بوده. که بداند مادر ریحانه، وصیتنامهٔ آرمانش را به دخترش، مریم، خواهر ریحانه، یاد داده بلندبلند بخواند
که بداند ما همه مادر ریحانهایم
و دخترانمان رزمندهاند، حتی با کاپشن صورتی و گوشوارهٔ قلبی.
➖به قلم پرستو عسگرنجاد
💔💔💔💔💔
@golabbaton95
#حاج_قاسم_سلیمانی #سرداردلها
#گلزار_شهدای_کرمان #کرمان_تسلیت
#شهدای_کرمان #زائر_شهید
#جنایت_تروریستی #پاسخ_سخت
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
May 11
#روایت_نوشت📝
قصدمان یک فاتحه پیش مزارش بود و بس
ناگهان خود را در آغوشش پُر از خون یافتیم
کرمان که در روز ولادت مادرمان، محل عروج به آغوش حاج قاسم شد، قلبم اصرار را گذاشت پشت اصرار که واردارم کند بروم بنشینم جای تکتک آدمهای آن روز.
قبول کردم. از خودم بیرون زدم و روحم را نشاندم درون جسم یکی از آنها که به قصد بوسیدن مزار حاج قاسم راهی شد و به خودش که آمد، دید لبهایش روی پیشانی حاج قاسم است...
اینبار اما روحم را مینشانم جای آنکه شاید در اتوبوسِ فلان جا به کرمان، نگاهش را از پشت شیشه به بیرون دوخته و بی آنکه بارانی باریده باشد، روی شیشهی چشمانش قطره قطره اشک نشسته و تسبیح صد دانهاش را هزاربار دور انگشتانش چرخانده و لبهایش تر بوده به ذکر:اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک... و ساعتی بعد رزق شهادت را خدا با آغوش حاج قاسم تقدیمش کرده است...
مینشینم جای آن مادر که پسر جوانش کنار دستش توی اتوبوس نشسته و هی نگاهش میکند و زیر لب خطاب به حاج قاسم میگوید: نگهدار پسرم باش حاجی. و دعایش اجابت میشود و حاجی پسرش را تا ابد در آغوش خودش نگه میدارد و حفظش میکند برای روزهای نزدیک رجعت و سربازی حضرت حجت عج...
روح و افکارم یکجا بند نمیشوند. خودشان را میگذارند جای آنکه تکه تکه شده، جای آنکه کودکش را گم کرده، جای آنکه پدرش را جا گذاشته، جای تک تک افراد کاروانی که حالا باید با جای خالی کنار دستی هایشان در اتوبوس سر، و مسیر طولانی کرمان به شهرشان را طی کنند. و یا آن کاروانی که ۵۰ نفره رفتند و شاید ۳۰ نفره برگشتند...
من جای همه نشستم و جای هیچکس ننشستم. یعنی روحم برای جسمشان کوچک بود. جای نگرفتم. شاید بهتر باشد که جای خودم باشم و جای درست خودم را پیدا کنم. باید روحم را هر از گاهی در جسم و جان و حال و هوای عشاق و بزرگان به پرواز درآورم و سیری کنم و دوباره بازگردم و آنچه دیده و درک کردهام را سرمشق کنم و بشوم یکی از آنها...
به امید آن که بعد از این همه سیر و سفر در حالات و افکار و دنیای آنها، بشوم مثل حاج قاسم.
یا مثل آن امدادگر فداکار.
یا حتی شبیه آن دختر کاپشن صورتی با گوشوارههای قلبی که حاج قاسم خریدارش شد...
مطمئنم یک روز جای خودم را در آغوش شهادت پیدا میکنم..
اللهمالرزقنا شهادت فی رکاب صاحبالزمان عج
📌به قلم دخترِ حسینیه انقلاب اسلامی
فهیمه اکبری
💔💔💔💔💔
@golabbaton95
#حاج_قاسم_سلیمانی #سرداردلها
#گلزار_شهدای_کرمان #کرمان_تسلیت
#شهدای_کرمان #زائر_شهید
#جنایت_تروریستی #پاسخ_سخت
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
#روایت_نوشت📝
سفری که رفت و برگشتش معلوم نیست، را چه به من!
دلم غلغلک شده بود که همراه جمعی دخترانه، پایه و خودجوش راهی شوم اما این جمله را که با خودم گفتم، پایان مذاکرات قلب و مغزم بود.
دو هفته در گروه بحث سفر کرمان بود. دخترها بحثشان این بود با قطار بروند یا اسنپ بگیرند. بلیط های اتوبوس و قطار را چک میکردند و هرازگاهی
پیام هایشان طعنه ای به دلم میزد که تو هم دوست داری بروی؛ پس چرا ساکتی؟
بیشتر دلم میخواست همراه کاروانی باشم. یک سفر که با برنامه ریزی بیشتر باشد. مطمئن باشد و نگرانی نداشته باشی برای برگشت، مخصوصا وقتی همه می خواهند برگردند و ترمینال ها شلوغ میشود. فکر میکردم سفری که برگشتش معلوم نباشد سفر راحتی نیست...
نمیدانستم قرار است برای بعضی ها انقدر سفر بی بازگشت شیرین باشد... حالا دیگر به هیچ اسنپ و قطاری نیاز ندارند؛ با بال هایشان هرجا که بخواهند میروند. فکر میکنم اول از همه با حاج قاسم دیدار تازه کرده اند. دورش حلقه زدند و حاج قاسم با آن لبخند معروفش خوش آمد گفته است و حالشان را پدرانه پرسیده.
بعضی ها دل نگران فرزند کوچکشان بودند، بعضی ها مادر و پدری سالمند و دلنگران در خانه داشتند، بعضی ها هم هنوز قدشان انقدر نرسیده که چشم در چشم سردار شوند و با او حرف بزنند، حاج قاسم برای دیدن روی ماهشان خم میشود و صورت آنها را میبوسد و دستی بر سرشان می کشد. بزرگ و کوچک با حاج قاسم حرف میزنند و نگرانی هایشان دود میشود.
حاج قاسم خیالشان را راحت میکند که حالا بیشتر از قبل میتوانند به عزیزانشان عشق بورزند و مراقبشان باشند. وقتی او بگوید جای هیچ نگرانی نیست، معلوم است آدم خیالش آسوده میشود. بعدش ولی پر کشیدن در آسمان، هر ۹۱ شهید بالای سر ما. لبخند میزنند به ما که می ترسیم سفرمان بازگشتش معلوم نباشد.
📌به قلم دخترِ حسینیه انقلاب اسلامی
فاطمه سادات موسویان
⏳⌛⏳⌛⏳⌛
@golabbaton95
#حاج_قاسم_سلیمانی #سرداردلها
#گلزار_شهدای_کرمان #کرمان_تسلیت
#شهدای_کرمان #زائر_شهید
#جنایت_تروریستی #پاسخ_سخت
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
#روایت_نوشت📝
چطور روزها و ساعتها را گذرانده اند؟ چگونه پرنده زندگانی را بر بام شهادت فرود آورده اند؟ خدا چه دیده در آنها؟ این ها علامت سوال های این روزهایم را میسازند.
دقایقی قبل از حادثه را در ذهنم مرور میکنم. حاج قاسم را تصور میکنم که با برادر و همراه همیشگی اش حسین پورجعفری در میان زائرین قدم میزنند.
صدای گرم و الهی اش در خانه ی محقر قلبم میپیچد:
حسین جان!
آن نوجوانی را که خادمی میکند و بی ریا چایِ محبت میریزد، را نگاه کن. میبینی چقدر شبیه رزمنده های نوجوان لشکر ثارالله است؟ چه در چهره اش میبینی؟ درست است، او وقتش رسیده و باید بیاید پیش ما.
به سمت دیگری اشاره میکند: فائزه خانم معلم آینده ی ماست، اما نه آنطوری که همه فکر میکنند، قرار است با خونش معلم دخترانِ من بشود، او هم فصل نوبرانه اش رسیده است.
سمتی دیگر را نگاه میکند: آن مداح خوش صدا را ببین که همیشه صادقانه آرزوی شهادت میکرد؟ چه گریه ها کرد برای شهادت...وقت آن است که به آرزویش برسد، چون که او هم رسیده.
آن زن و کودکانش هم رسیده اند؛ آن پسری که دوچرخه اش را همین الان بست تا به سمت مزارمان بیادید و آن مادر و دختر هم.
باز هم صدای ملکوتی اش در ذهنم طنین انداز میشود: حسین جان امشب مهمان های عزیزی داریم، آنهایی که خدا پسندیده و مُهر زده برای شهادت!
📌به قلم دخترِ حسینیه انقلاب اسلامی
✨🖤✨🖤✨🖤✨
@golabbaton95
#حاج_قاسم_سلیمانی #سرداردلها
#گلزار_شهدای_کرمان #کرمان_تسلیت
#شهدای_کرمان #زائر_شهید
#جنایت_تروریستی #پاسخ_سخت
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
#روایت_نوشت📝
خبر سنگین است؛ مثل همان خبرِ نیمه شبِ ۴ سال پیش! دوست دارم باور نکنم.
خدا کند همانطور که میگویند فقط یک کپسول گاز منفجر شده باشد، امیدوارم تلفاتی در کار نباشد، کودکی زخمی نشده باشد، قلب مادری نسوخته باشد، خدا کند فقط جایی تخریب شده باشد بدون آسیب جانی؛ و همه ی ماجرا یک حادثه کوچک باشد.
خبر جدید میرسد، میگویند صدای دومی هم شنیده شده... قلبم تحمل قبولش را ندارد، انگار میخواهم خودم را فریب بدهم؛ غمِ حاج قاسم هنوز هم به اندازه کافی سنگین است، آرزو میکنم داغی روی داغ ننشیند.
اما انگار حقیقت دارد؛ انفجار عمدی بوده ،جنایت تروریستی بوده، تلفات هم داریم، نه یکی، نه دو تا، ۹۱ نفر!
آمار شهدا ساعت به ساعت بالا میرود. میگویند کودکان هم در میان شهدا هستند، نوزاد هم هست... مجروحین بمانند...
مچاله میشوم از درد، چشمانم را از صفحه تلویزیون میگیرم و چشم میدوزم به قاب عکس حاج قاسم. تمام دردم تبدیل به اشک میشود و با او نجوا میکنم:
قول میدهم تکثیر کننده راه تو و زائرانت باشم!
📌به قلم دخترِ حسینیه انقلاب اسلامی
🔹🔸🔹🔸🔹
@golabbaton95
#حاج_قاسم_سلیمانی #سرداردلها
#گلزار_شهدای_کرمان #کرمان_تسلیت
#شهدای_کرمان #زائر_شهید
#جنایت_تروریستی #پاسخ_سخت
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
#روایت_نوشت📝 انفجار، کرمان، گلزار شهدا چشمانم همین سه کلمه را در سیل پیام ها دیده بود و بعد همه چی
رفقای عزیز و نازنینمون؛ سلام🌹
دخترای اهل قلم و هنرمند حسینیه، روایت نویسی از اتفاق تلخ و جانسوز کرمـــ💔ـــان رو بلافاصله بعد از حادثه شروع کردند و سری روایتهای متنوع با سبکهای مختلف و از زاویه نگاههای متعدد رو قلم زدند. ممنون که ضمن دنبال کردن خرده روایتها نظراتتون رو هم برامون ارسال میکنید🌸.
درخواست میکنیم که هرچقدر جیگرتون داغ شده و دلتون سوخته، مشتهاتون برای تو دهنی به دشمن محکم گره خورده و قلمتون خون تازهای توش دویده؛ به عشق حاج قاسم عزیز و زائران شهیدشون بنویسید و برای ما بفرستید. انشاءالله بهترینها رو داخل کانال گلابتون کار میکنیم🌱✨.
ماجور و باتوفیق باشید🙏🏻❤️.
📝📝📝📝📝
@golabbaton95
#حاج_قاسم_سلیمانی #سرداردلها
#گلزار_شهدای_کرمان #روایت_نویسی
#شهدای_کرمان #زائر_شهید
#جنایت_تروریستی #پاسخ_سخت
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
#آموزش 👩🏻🏫 سلااااام به مامانای گل گلاب 🌸 امسال به جای روند همیشگیمون در میلاد حضرت زهرا (س)، برگز
توجه 📣📣📣📣
مهلت ثبتنام کارگاه مهارتیِ مادرانه برای دخترم،
تا پایان فردا شب، سهشنبه ساعت ۲۴ تمدید شد💯💯💯.
#روایت_نوشت📝
سلام فائزه ی عزیزم!
سلام دوست شهیده ام!
میخواهم برای تو بنویسم که سن و سالی نداری، ولی خدا بزرگت کرد؛ برای تویی که چند روزیست عجیب به حال و احوالت غبطه میخورم.
صفای درونت از عکس هایت هم پیداست، خلوص نگاهت برایم حسرت برانگیز است؛ با خودم فکر میکنم اگر بودی و میدیدمت با تو دوست میشدم؛ شاید همان لحظه ای که داشتی برای دختران سرزمینت دل میسوزاندی و تشویقشان میکردی که بیایند و محجبه شدن را حتی برای لحظاتی تجربه کنند، اگر کنارت بودم یک دل سیر حرکات تو را تماشا میکردم تا ذخیره ای باشد برای آینده ام.
شاید جلو می آمدم و گرم صحبت میشدیم. شاید به لبخندی مهمانم میکردی که تا ابد در ذهنم نقش میبست.
میدانی فائزه جان، حالا ولی دل من راحت تر به تو وصل میشود، حالا راحت تر دوست میشویم؛ چون اتصالِ ابدی پیدا کردی به صاحب القلوب.
میخواهم رفیقانه برایت بگویم از دلِ تنگم، از قلبی که چند روزیست با نگاه به عکس تو و شهدای آن روز پر میکشد. میخواهم از حس جاماندگی بگویم؛ حسی مثل آتشِ دلِ همان سرداری که به سویش پر کشیدی!
حالا بگو چه کنیم؟ حالا رفاقت کن با ما دخترانِ ایران... راه و چاه نشانمان بده ای کسی که رسیدی! ای کسی که بُردی! ای معنی اسمت! ای فائزه ی عزیزم!
📌به قلم دخترِ حسینیه انقلاب اسلامی
▪️▪️▪️▪️▪️
@golabbaton95
#حاج_قاسم_سلیمانی #سرداردلها
#گلزار_شهدای_کرمان #کرمان_تسلیت
#شهدای_کرمان #زائر_شهید
#جنایت_تروریستی #پاسخ_سخت
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
هواپیما روی زمین نشست، از پله ها که اومدم پایین به ثانیه نکشید که سرما نفوذ کرد به استخونم و دندون هام بی اختیار بهم میخورد و میلرزیدم،لباس گرم همراه نیاوردم، هدی ولی پر انرژی و خندان در حالی که جلوتر از من میرفت به تابلوی بزرگ ورودی سالن اشاره کرد و گفت یه عکس از این نوشته بگیر :
ما ملت شهادتیم...
یه عکس کج و کول با دستای لرزون گرفتم و پریدیم تو سالن، فرودگاه پر بود از عکس های حاج قاسم، هنوز چمدون ها نرسیده بود که یکی از بچه های کرمانی به نام فاطمه تو سالن منتظر ما بود!
از قبل آمار ما رو در آورده بود و هرچی بهش گفتم نیا نصفه شبه، گفت امسال مهمونی برام نیومده و خونه سوت و کوره، خلاصه که سوار ماشینش شدیم و کرمان تو نگاه اول، شهر تر تمیز و مرتبی به نظرم اومد، بزرگراه های مختلف و ساختمون های بلند نشون میداد که کرمان شهر مهمیه، من هیچ اطلاعاتی قبل از این نداشتم و سعی کردم از صحبت با فاطمه تو همون دقایق اول، اطلاعاتم رو از شهر کرمان بیشتر کنم مثلا فهمیدم که وضعیت شغلی جوون ها اینجا خوبه و اگر کاری باشند، کار زیاده چون معدن و کارخونه های زیادی توی کرمان هست، متوجه شدم که کرمان مردم آرومی داره و این حادثه تروریستی توی شهر کرمان، چیز عجیبی بوده، هنوز خیلی از فرودگاه دور نشده بودیم که بحث کشیده شد به روز حادثه، خونه فاطمه با گلزار فاصله زیادی نداره، میگفت : شوهرم بر سر زنان از خونه رفت بیرون، بعد از چند دقیقه برگشت و فهمیدیم پا برهنه تا سر کوچه دویده و متوجه نشده کفش نداشته و بعد از زنگ ها و تلفن ها فهمیدیم که چه اتفاقی افتاده، اما همسرم هنوز خونه نیومده...
حوالی ساعت دو به خونه رسیدیم و بی معطلی خوابیدیم چون صبح زود باید مدرسه میرفتم، یکی از دوستانم آشنایی در هنرستان اندیشه نو داشت، این هنرستان بیشترین شهید رو داده بود،صبح که بلند شدیم، هول هولکی صبحانه خوردیم و سوار ماشین شدیم و رفتیم مدرسه...
@markoo95
(پیام رسان بله👆👆👆👆👆👆)
گُلابَتون
هواپیما روی زمین نشست، از پله ها که اومدم پایین به ثانیه نکشید که سرما نفوذ کرد به استخونم و دندون ه
#روایت_مجازی
همسنگر حقیقتا توانمندِ مارکووووو، اهل دل و با همت، بلافاصله بعد از حادثه تلخ و جگرسوز کرمان؛ سفرش رو شروع کرده...
➖سفر به کرمانِ داغ دار و تولید روایتهای تصویری و مکتوب، بسیار دقیق و با جزئیات زنانه💔📲
✅پیشنهاد میکنیم کانال بله و پیج اینستاگرامشون رو دنبال کنید و از روایت واقعی کرمان آگاه بشید.
▪️▪️▪️▪️▪️
@golabbaton95
#حاج_قاسم_سلیمانی #سرداردلها
#گلزار_شهدای_کرمان #کرمان_تسلیت
#شهدای_کرمان #زائر_شهید
#جنایت_تروریستی #پاسخ_سخت
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم