eitaa logo
گُلابَتون
3.2هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
40 فایل
اینجا پاتوقِ مجازیِ ماست🏡📱 حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم🇮🇷 اولین مجموعه‌ی فرهنگی_تربیتیِ مردمی و خودجوش و کاملا دخترانه در کل کشور...✌️🏻 ما عادت داریم اولین و جذاب‌ترین کارهای بزرگ و دخترونه رو تو کل شهر برپا کنیم😊 💌 ارتباط با ما: @hs_qom94
مشاهده در ایتا
دانلود
📸📝| روایت تصویری و متنی هیأت فاطمیه حسینیه انقلاب السابقون السابقون! مجری هیأت گفت: برای پذیرایی، بانی‌های زیادی کمک کردن؛ تصمیم گرفتیم قدم اول رو خودمون برداریم. رزقِ امروز روضه، مختصرتر از روضه‌های قبل بود؛ چون نصف بیشترِ هزینه‌ها، برای کمک به غزه واریز شد.❤️ از طرفی دلمون نیومد برای مهمون‌های حضرت، تبرکی در نظر نگیریم. از طرفی هم نگاهمون به بچه‌های غزه بود. بالاخره تصمیم گرفتیم به نیابت از شما، بخشی از این هزینه رو بپردازیم.✨❤️ توی این هیأت، برای کمک و یاری به جبهه مقاومت، همه شریک بودن... خدایا به کمک‌های جمعِ هیأتی‌مون برکت بده... 💚🤲🏼 ماجرای بخشی از کمکِ جمعی امروز ما، و اهدای طلا برای خرید شیرخشک برای نوزادان لبنان را در پست‌های بعدی با هشتگ دنبال کنید. 7⃣ ✨🖤✨🖤✨🖤✨ @golabbaton95
📸📝| روایت تصویری و متنی هیأت فاطمیه حسینیه انقلاب نیتِ ما، اثر کار رو مشخص میکنه. وقتی هیأت امروز تموم بشه، از اینجا که بریم بیرون، قراره چیکار کنیم؟ چه عهدی با حضرت زهرا (س) بستیم؟ -رفقا! هرکدوم از ما یه رسانه‌ایم. هر انگشتی که روی گوشی می‌زنیم، اگر با نیت بوده باشه، قطعا اثر داره... هر صحبت، هر پیام، هر تماس، اثر خودش رو داره.✨️ اگر توی زندگی‌هامون، سهمی برای این میدان قائل شدیم، بردیم. اگر نه، روزمرگی‌ها ما رو با خودش میبره...😰 - از اینجا که رفتیم، برای کمک به غزه توان‌مون رو بزاریم. فراموش نکنیم که باید خودمون رو پای میدان بیاریم.💪🏼✌🏼 ۵۰/۰۰۰ کودک نیاز به شیرخشک دارن. این تعداد، فقط سهم محدود یک هفته ست... مادری کنیم، برایِ بچه‌های بی سرپناه غزه...💔 علاوه‌بر و‌ظیفه‌ی شرعی و اجتماعی، عاطفه‌ی فطری ما خانم‌ها، ما رو برای کمک به بچه‌های مظلوم، مجروح و گرسنه‌ی غزه و لبنان فرا میخونه.🌸❤️ 💚پس؛ قرار جمعی‌مون پرداخت هزینه‌ی حداقل یک قوطی شیرخشک، برای یک نوزاد باشه. 🔻لینک توضیحات و شرکت در پویش من آرامت می‌کنم؛ فرزندم : https://eitaa.com/golabbaton95/9643 8⃣ ✨🖤✨🖤✨🖤✨ @golabbaton95
گُلابَتون
از آن مادرهای آینده‌نگر!😎😌 از آن‌هایی که یک پول قُلُمبه را با هزار مدل مدیریت خریدهای خانه، صرفه‌جویی و قناعت جمع می‌کنند و مبلغ قابل توجهی که شد، طلا و سرمایه‌اش می‌کنند برای آینده‌ی بچه‌ها!✨️ بعد وقتی می‌شنوند که یک کودکی در یک جایی از دنیا، آینده‌، زندگی و زنده ماندش به چند لقمه غذا یا یک قوطی شیرخشک وابسته است، می‌گذرند از آینده‌ی فرزند خودشان و می‌گویند: خدا می‌رسونه! و خدا می‌رسانَد برایشان، چه رساندنی!❤️✨️ 🖇 تو هم می‌توانی به پویش من آرامت می‌کنم؛ فرزندم بپیوندی و به نیت محسنِ شهید، در خرید ۵۰ هزار شیرخشک برای نوزادان شیرخواره‌ لبنانی و فلسطینی کمک کنی: https://eitaa.com/golabbaton95/9643 🖤 @golabbaton95
یک تکه طلا، سوغاتی کربلا! سوغاتی که ۵۰ سال کُنج صندوقچه‌ات نگهداری‌اش کنی! مثل چشم‌هایت مراقبش باشی! آنقدر که هر کسی ببیند، نفهمد که برای سال‌های دورِ دور است. حتما هر باری که نگاهش کنی، می‌روی به ۵۰ سال قبل، و ذوقی که کرده‌ای از داشتن این سوغات!😍 سوغاتی از پدربزرگت برای تو و از تو برای دخترت. اما حالا که پیش از هدیه دادن آن به دخترت، از آن به نفع جبهه‌ی مقاومت گذشتی، اصلا می‌توانی تصور کنی که چه ذوقی خواهند کرد زن‌ها و کودکان این جبهه؟ نه! نمی‌توانی! اما شک نکن که خوشحالی آن‌ها در زندگی‌ات جا باز می‌کند. آن‌طور که هیچ وقت جای خالی این طلا را به خاطر نیاوری!❤️✨️ 🖇 تو هم می‌توانی به پویش من آرامت می‌کنم؛ فرزندم بپیوندی و به نیت محسنِ شهید، در خرید ۵۰ هزار شیرخشک برای نوزادان شیرخواره لبنانی و فلسطینی کمک کنی: https://eitaa.com/golabbaton95/9643 🖤 @golabbaton95
گُلابَتون
#داستان_های_طلایی #زن_های_مقاوم یک تکه طلا، سوغاتی کربلا! سوغاتی که ۵۰ سال کُنج صندوقچه‌ات نگهداری
آخرین دارایی و سرمایه‌اش در زندگی! همین یک انگشتر برایش مانده بود. می‌دانستم اگر برای خودش نگه دارد، می‌تواند با آن مشکلی از مشکلاتش را حل کند. حتی می‌دانستم که دختر دم بخت هم دارد. اما خب؛ تصمیمش را گرفته بود. یک تصمیم جدی مثل تصمیم قبلی‌اش. از همان تصمیم‌هایی که چند وقت قبل باعث شده بود از طلایش بگذرد و آن‌ را به جبهه‌ی مقاومت اهدا کند. حالا هم که نوبت این انگشتر بود! نمی‌دانم؛ شاید دلش طاقت نمی‌آورد که طلا دستش کند. وقتی زن‌های امت رسول‌الله در طرف دیگر این عالم، غذایی برای خوردن و توانی برای شیر دادن به نوزادانشان ندارند. چه برسد به طلایی که زینت و زیبایی‌شان باشد.💔 🖇 تو هم می‌توانی به پویش من آرامت می‌کنم؛ فرزندم بپیوندی و به نیت محسنِ شهید، در خرید ۵۰ هزار شیرخشک برای نوزادان شیرخواره لبنانی و فلسطینی کمک کنی: https://eitaa.com/golabbaton95/9643 🖤 @golabbaton95
گُلابَتون
#داستان_های_طلایی #زن_های_مقاوم آخرین دارایی و سرمایه‌اش در زندگی! همین یک انگشتر برایش مانده بود.
از هدیه‌ی سر سفره‌ی عقد مگر می‌شود دل کَند؟ آن هم اگر از دستان پدر شوهرت گرفته باشی‌اش! یک هدیه‌ی خاطره‌انگیز که هر بار نگاهش کنی، تمام لحظات شیرینِ مراسم عقد را برایت زنده می‌کند. یک جفت گوشواره‌ که اگر چه قدیمی است، اما هنوز زیبایی و ظرافتش را دارد. اما تو آن را بخشیدی! به راحتی؟ نه! اصلا قرار نیست بگوییم که کار راحتی بوده است! اتفاقا کارهای سخت است که اجرِ خاص و ویژه‌ای دارد. گذشتن از یک خاطره، کار آسانی نیست. اما خب ارزشش را دارد که از خاطره‌ی شیرینِ خودت بگذری و بانیِ خاطره‌ای شیرین در دل خانواده‌‌ای دیگر بشوی! یک خانواده‌ی لبنانی یا فلسطینی که مدت‌هاست طعم شیرینِ خاطره‌ای خوش را از یاد برده‌اند.💔 🖇 تو هم می‌توانی به پویش من آرامت می‌کنم؛ فرزندم بپیوندی و به نیت محسنِ شهید، در خرید ۵۰ هزار شیرخشک برای نوزادان شیرخواره‌ لبنانی و فلسطینی کمک کنی: https://eitaa.com/golabbaton95/9643 🖤 @golabbaton95
🥀| روایت روز اعلام خبر شهادت مانتوی آبی‌‌رنگ جدیدم را پوشیدم. با همان روسری حریر طرح‌دار که گل‌های آبی آسمانی‌اش، با مانتویم ست می‌شد. پدرم دیشب گفته بود مسجد محل، فردا بعد از دعای ندبه جشن هم دارد. ولادت حضرت زینب سلام‌الله بود و مسجدی که نامش مسجد حضرت زینب بود، باید هم این مناسبت را جشن می‌گرفت.✨️ چادرم را انداختم روی سرم. با اینکه دیشب اتویش زده بودم، برای اطمینان از پدرم پرسیدم: چروک که نیست؟ پدرم همانطور که دست به کنترل، شبکه‌های تلویزیون را بالا و پایین می‌کرد، گفت: نه بابا جان، خوبه. بعد دوباره با یک دست کانال تلویزیون و با دست دیگر یقه‌ی کتش را تنظیم کرد. شبکه‌ی خبر، اولین و آخرین انتخاب پدرم بود. بالا و پایین کردن‌ شبکه‌های دیگر هم، گذراندن آن دو سه دقیقه‌ای بود که تا ساعت شش صبح مانده بود. باید حتما اول وقت از خبرهای مهم و جدید، مطلع می‌شد.✌🏼😎 ساعت که شش شد، تلویزیون هم از بلاتکلیفی در آمد و روی شبکه‌ی خبر ایستاد. من هم جلوی آینه درحال التماس کردن به روسری‌ام بودم که همین‌طور خوب و بدون کج و کوله‌گی بماند. اما او مثل اغلب اوقات لجبازی‌اش گرفته بود. همان‌طور که به لبه‌ی روسری‌ام ور می‌رفتم، پدرم را از داخل آینه نگاه کردم. هر بار که به‌جای تکیه زدن، لبه‌ی مبل می‌نشست و سرش را به تلویزیون نزدیک‌تر می‌کرد، یعنی حساسیت خبر آنقدر بالا بود که باید آن را با دقت بیشتری خواند یا شنید.👀👂🏼 ادامه دارد... 1️⃣/2️⃣ 🖤@golabbaton95
گُلابَتون
🥀| روایت روز اعلام خبر شهادت مانتوی آبی‌‌رنگ جدیدم را پوشیدم. با همان روسری حریر طرح‌دار که گل‌های
ادامه... شبکه‌ی خبر عادت داشت که اول خبرهای مهم را با رنگ قرمز و عبارت "فوری" زیرنویس کند و بعد آن را از دهان اخبارگوهایش به سمع و نظر بینندگان برساند. پدرم هم مشغول خواندن همان خبرهای مهمِ فوری‌دارِ قرمز رنگ بود! لب‌هایش تند تند تکان می‌خورد اما صدایی بیرون نمی‌آمد. نگاهی به ساعتم انداختم. عجیب بود! طبق عادت همیشه، تا این لحظه پدرم باید قدری از اخبار را بلند بلند برایمان تکرار می‌کرد. اما حالا ۵ _ ۶ دقیقه‌ای می‌گذشت و او همچنان خبرهای زیرنویس‌ را با خودش زمزمه می‌کرد.🤔⁉️ دست از روسری‌ام برداشتم و پذیرفتم که از روسری حریرِ نرم و نازک نباید انتظار داشته باشم مثل پتو یک‌‌جور بماند و تکان نخورد! بگذار دو تا قُب هم برای خودش داشته باشد!😅 ایستادم مقابل تلویزیون به خواندن خبرهای قرمز! هنوز آنچه باید را دریافت نکرده بودم که صفحه‌ی تلویزیون بی‌مقدمه، ماشینی را نشان داد که در آن تاریکی شب، آتش از سر و رویش زبانه می‌کشید. پدرم کوبید پشت دستش. محکم و صدادار. با ناراحتی گفت: حاج قاسم رو ترور کردن! و باز کوبید پشت دستش!😰💔 یک لحظه از حالات پدرم، دلم ریخت. با خودم گفتم کدام حاج قاسم؟ راستش نام حاجی را فقط چندباری، آن هم در قضیه‌ی داعش و سوریه شنیده بودم. می‌دانستم یک سپاهی موی سپید کرده‌ی درجه یک است که قول داده کار داعش را در سه ماه، یک‌سره کند! چشم‌هایش را هم یادم مانده که خیلی نافذ بود! این بود تمام دانسته‌ها و اطلاعات من از حاجی! دیگر هیچ تصویر و شناختی نداشتم. شاید برای همین بود که به محض شنیدن خبر شهید کردنش، به مرحله‌ی پشت دست کوبیدن و لب گزیدن و گُر گرفتن، نرسیدم.😔 فقط جگرم سر سوزنی سوخت و بعد کیف روی دوش انداخته، راهی مسجد و ندبه و جشن ولادت شدم. اما حالا ۵ سال است که می‌گذرد و من هنوز از بی‌خیالیِ ناخواسته‌ی آن روزم، شرم دارم.😔💔 حاج قاسم عزیز؛ سردار همه‌ی همه‌ی دل‌ها، حتی دل‌های بی‌معرفت و نا‌آگاهی مثل دل من! ببخش که جسم تو و همراهانت، به اندازه‌ی خیمه‌ای از خیمه‌های اباعبدالله، آتش گرفت و به آسمان رفت، اما دل من به اندازه‌ی سوختن چوب کبریتی، گرم هم نشد.😭 حاجی جان! بعد از رفتن و سوختنت، تمام آنچه در این مدت از تمامی ما پنهان کردی، رو شد! چرا نگذاشتی قبل از شهادتت، از تو بیشتر بدانیم؟ حالا که نیستی و مثل یک راز، برملا شدی، بیشتر گُر می‌گیرم‌. بیشتر پشت دست می‌کوبم. بیشتر لب می‌گزم و اشک می‌ریزم. بی‌انصافی نیست که تمام خوبی‌هایت پیش چشمانم باشد اما خودت نباشی؟🥀 حاجی؛ دعایمان کن. این روزها بیش از هر وقت دیگری لازم است که عامل به وصیت‌نامه‌ات باشیم! دعایمان کن پشتِ تنها شخصیتِ سفارش‌شده‌ی وصیت‌نامه‌ات را خالی نکنیم. دعا کن قسم‌هایت را جدی بگیرم و تنها شئون عاقبت به‌خیری را رعایت کنیم. دعا کن خامنه‌ای عزیز را، عزیزِ جان خود بدانیم.❤️ پایان‌‌. 2️⃣/2️⃣ 🖤@golabbaton95
گُلابَتون
🎙 پادکست #دختران_حاج_قاسم✌️ 📼 روایت جذاب و شنیدنی حاج حسین یکتا در هم‌عهدی پرشور دختران حاج قاسم که
به تاریخ ضبط و آماده‌سازی این پادکست دقت کردید؟؟ بله، بهمن ۱۳۹۸! یعنی حدوداً یک ماه یا حتی کمتر از یک ماه از شهادت حاج قاسم سلیمانی.💔😭 این پادکست، تلاش بچّه‌های حسینیه انقلاب، در روزها و شب‌های شهادت حاجی بود! نتیجه‌ی بدو بدو‌ها و تلاش‌ها و حال و هوای عجیب و دلتنگی‌های اون روزها، شد این پادکست که الان اینجاست.✨️ اینکه حتماً گوشش بدید.💖 حتی شده برای دومین‌بار، یا سومین‌بار. اعضای جدید کانال هم که احتمالا این پادکست از چشم‌ و گوششون دور مونده، فرصت گوش دادنش رو اصلاً از دست ندن.✨️ تقدیم به تمامی دختران حاج قاسم.❤️🌹 🖤@golabbaton95