eitaa logo
گُلابَتون
3.2هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
40 فایل
اینجا پاتوقِ مجازیِ ماست🏡📱 حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم🇮🇷 اولین مجموعه‌ی فرهنگی_تربیتیِ مردمی و خودجوش و کاملا دخترانه در کل کشور...✌️🏻 ما عادت داریم اولین و جذاب‌ترین کارهای بزرگ و دخترونه رو تو کل شهر برپا کنیم😊 💌 ارتباط با ما: @hs_qom94
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 روضه‌های خانگی ۱۴۰۱ امسال هم توفیق برگزاری روضه های خانگی به سبک دخترانه رو داشتیم. براتون از حال و هوای این روضه ها، از جزئیات خلاقانه میگیم و قصه های شیرینی رو روایت می‌کنیم تا ان شاالله روضه های خانگی در خونه های همه‌مون بیش از پیش تکثیر بشه❤️ برکت زندگی هامون با جلب توجه از محضر امام زمان‌مون شکل می‌گیره... ان شاالله که روضه هامون مقبول باشه ☘ 1⃣⬇️ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
📖 روضه با عطر کتاب دخترانه روضه خوانی می کنیم... دختری برای دل‌های بی قرار و بی تاب، کتاب کشتی پهلو گرفته را در دست گرفت و با صدایی بغض آلود، روضه خوانی را شروع کرد... درد آنقدر بزرگ است، درد انقدر سخت است که خط به خط، اشک روضه نصیب‌مان کرد. 💔 2⃣⬇️ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
📚منبرانه گفت و گویی موضوع گفتگو را از کتاب همرزمان حسین (علیه السلام) انتخاب کردیم و در دل تاریخ سفر کردیم تا کوله باری از تجربه تاریخ را یاد بگیریم و به کار ببندیم؛ چون تاریخ همیشه تکرار می‌شود. "نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لا غیر... صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است." + شهید آوینی 3⃣⬇️ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
📝دل‌نوشته‌ای از دل روضه های خانگی دنبال التیام می‌گردم برای روح خسته‌ام در ناملایمات روزگار، با تن یخ زده از سرمای زمستان زنگ در را میزنم و با اولین قدمی که در خانه می‌گذارم گرم می‌شوم. دور تا دور اتاق دختران و دوستان آشنا نشسته‌اند. صوت دلنشین حدیث کسا به گوش می‌رسد: اِنّى اَشَمُّ عِنْدَكِ راَّئِحَهً طَیِّبَهً كَاَنَّها راَّئِحَهُ جَدّى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) به راستی این رایحه‌ی خوشبو استشمام می‌شود... خانم صاحب خانه چای تعارف میکند، عطر خوش هِل همه جا را پر می‌کند. یک جرعه می‌نوشم چه طعم دلنشینی! آرامش بخش‌تر از چای روضه هم مگر هست؟ عَلَیک السَّلامُ یا قُرَّةَ عَینی وَثَمَرَةَ فُؤ ادی..‌‌. سلام بر تو ای نور چشمم ، ای میوه دلم .... حضرت زهرا سلام الله علیها چقدر قشنگ با فرزندان صحبت میکند. یک لحظه حس می‌کنم مخاطب حضرت مادر خودم هستم و اشک شوق در چشمانم حلقه می‌زند.❤️ حدیث کسا که تمام‌ می‌شود، در گپ و گفت های جمعی‌‌مان می‌گوییم ما چطور می‌توانیم در به زنگاه های تاریخ مثل حضرت مادر باشیم؟ و من فکر می‌کنم چطور می‌توانم قُرَّةَ عَین (نور چشم) ایشان شوم؟ کاش فکر ، علاقه و رفتارم مورد پسند ایشان باشد و دعای خیرش بدرقه سرنوشتم... روضه که آغاز می‌شود، چشمم به مادر شهید می‌افتد که با هرجمله از روضه ساده و دخترانه ما، اشک از چشمانش سرازیر می‌شود. گویی روضه در خانه شهدا رنگ و بوی خاصی دارد. نوای ناحله الجسم آنقدر مظلومانه است که صدای شیون و غُصه بیشتر می‌شود... و هیچ چیز جز تاریک شدن محفل و نواهای گریه و اشک ها بر این مصیبت مرهم نیست. در راه بازگشت به خانه به طرز عجیبی حالم خوب است روح خسته ام، التیام یافته و چنان پر انرژی شدم که حتی دیگر سرمای هوا را حس نمی‌کنم. حال و هوای گرم و خواستنی روضه خانگی را باید در قلبم حفظ کنم.❤️ 4⃣⬇️ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
☕️ پذیرایی تبرکی به جرعه چای روضه دل بستیم☕️❤️ و گاهی هم ذوق دخترانه دخیل می‌شد و پذیرایی ساده دخترانه فراهم می‌کردیم و به نیت تبرکی از عزاداران حضرت مادر پذیرایی می‌شد. 5⃣⬇️ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
روضه های خانگی در منزل خادمین حسینیه، خانواده های محترم شهدای مدافع حرم غیر ایرانی و بهشت کریمه برپا شد🌹 روضه برگزار کردیم در خانه‌های با صفایی که پیش‌تر، اِذن روضه‌خوانی را از مادر سادات گرفته بودند. خانه‌هایی که اغلب، مُزَیّن و معطر به نام، یاد و خاطرات شهدا بوده‌اند. روضه‌ خواندیم از سختی‌های مادر و در و دیوار با ما بارید و منبرانه‌هایمان را با موضوعات روز بر پا کردیم تا شاید به اندازه‌ی وسعمان، در گشایشِ گِرهِ ذهنیِ کسی موثر باشیم... خانه و دعوت مهمامانانِ حضرت مادر با خانواده ها و منبرانه، روضه‌خوانی و پخش غذای تبرکی و نذری از حسینیه انقلاب... و هر چه کردیم به عشق ولی نعمت‌مان حضرت صاحب الزمان بود و بس... به امید قبولی در بارگاه حق... 🤲🏻🍃 6⃣⬇️ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
🖋حال و هوای در منزل خانواده‌های عزیز بهشت کریمه و شهدای مدافع حرم تیپ فاطمیون امروز هم دست در دست مادرم از کوچه‌های تو در تو و باریک که یک جوی آب از میانشان می‌گذشت، عبور کردیم تا به یک کوچه‌ی بن‌بست رسیدیم که در انتهای آن یک خانه‌ی کوچک قدیمی با دری آهنی و نیمه باز منتظرمان بود. بالای در خانه یک پارچه‌ی مشکی به دیوار کوبیده شده بود. روی پارچه چیزی نوشته نشده بود و فقط سیاهی بود و سیاهی. دلم را غم گرفت. آخر سیاهیِ پارچه به تاریکیِ خانه‌های بدون مادر می‌مانست. از در گذشتیم و از تک پله‌ی کوچک جلوی خانه، داخل شدیم. حیاط چقدر عزادار بود. انگار دیوارها و پرچم‌ها یکدیگر را محکم در آغوش گرفته، سر روی شانه‌ی هم گذاشته بودند و هق‌هق می‌کردند. داخل شدیم و از روی فرش‌های قدیمی عبور کردیم و گوشه‌ای از مجلس، جا گرفتیم. یک صندلی چوبی ساده که با یک پارچه‌ی مشکی پوشانده شده بود، درست کنارمان قرار داشت. مقابلش هم یک میز کوچک قدیمی بود که بخار لیوان آب‌جوشی که روی آن قرار داشت، به بالا می‌رفت. داغ بود و منتظرِ روضه‌خوانِ مجلس می‌سوخت. به پشتی تکیه دادم و زانوهایم را در آغوش گرفتم‌. سَرَم را روی دست‌هایم گذاشتم و خانه را از زیر چشم‌هایم عبور دادم. چشم‌هایم مثل دو تا طفل بازیگوش، جای جای خانه میدویدند و این حجم از سادگی، کنجکاوی‌شان را کم نکرده بود. انگار چشم‌هایم از سِیر کردن در آن همه پیچیدگی و تجملات زندگی خسته شده بود و داشت خودش را برای روزهای مبادا، از سادگی‌ها و واقعیت‌ها پُر میکرد. در میان همین جست‌جوها، چشم‌هایم روی یک قاب عکس چوبی، ایستاد. پسر جوانی از پشت شیشه‌ی ترک‌دار قاب به من لبخند می‌زد. ریش‌هایش تُنُک و موهایش مُجَعّد بود. کم سن و سال می‌نمود. لبخندش مرا یاد برادرم رضا انداخت. ناخودآگاه من هم لبخند زدم. پسر توی قاب پیشانی‌اش را با یک سربند پوشانده بود. دقت که کردم، همان سربند، بیرونِ قاب رو طاقچه قرار داشت. رویش چه نوشته بود؟ دقت کردم. نوشته بود یا زهرا (سلام‌اللّه‌علیها)❤. در احوالات خودم بودم که صدای سلام‌های پی‌در پی زنان و دختران در مجلس، مرا به جمع آورد. خانم روضه‌خوان به ما اضافه شد و روی صندلی نشسته بود. قرار بود باز هم دور همدیگر جمع بشویم و برای مادری که ندیده‌ایم اما وصفش را بهتر از دیدن، شنیده‌ایم، روضه بخوانیم. خانم گلویش را با آب‌جوش تر کرد. بسم‌اللّه گفت و روضه را خط ب خط سر گرفت. برگه‌های کاغذ شعر بین انگشتانش تاب می‌خوردند و صدای گریه و "آه مادر" در خانه می‌پیچید. شانه‌ها تکان می‌خورد و دست‌ها به صورت، سینه و پا کوبیده می‌شد. کسی در لابه‌لای جمعیت گلاب می‌پاشید و دختری سینی چای به دست در میان جمعیت قدم می‌زد. مادرم با گونه‌هایی تر، چادر مقابل صورتش را کنار زد و به سمت من برگشت. همانطور که روسری‌ مشکی‌ام را روی سرم مرتب می‌کرد با لبخند گفت: بلند شو فاطمه جان! امروز تو قند پخش کن. ذوق کردم، لبخند زدم و گونه‌هایم دوباره چال افتاد. بلند شدم که به سمت آشپزخانه بروم، مادرم دستم را گرفت و گفت: قربونت برم مامان، یادت نره به نیت ظهور آقا قند پخش کنی و لب‌هایش را کنار گوشم تکان داد و به آرامی گفت: آقا یه جایی توی مجلس نشستن. دارن نگاهمون میکنن. یادت نره. باشه مامان؟ نگاهی به اطراف انداختم و با ناامیدی پرسیدم: اگه آقا اینجا نیومده باشن چی؟ مثلا رفته باشن یه روضه‌ی دیگه‌ای... مادرم چانه‌اش لرزید و گفت: هر جا اسمی از مادر باشه، آقا اونجا هستن... و بعد چادرش را روی صورتش انداخت و شانه‌هایش تکان خورد. از زنی که جلوی آشپزخانه ایستاده بود، کاسه قند را خواستم. زن روی دو زانو، درست مقابل صورتم نشست. گونه‌ام را لمس کرد و گفت: عزیزم میشه شما کفش‌ها رو جفت کنی؟ قند رو کنار سینی چای بین خانم‌ها پخش کردیم. با ناراحتی سری تکان دادم و به سمت در حیاط رفتم. مشغول جفت کردن کفش‌ها بودم که باد وزیدن گرفت. صدای تاب خوردن پرچمی توجه‌ام را جلب کرد. چشمم به یک پرچم سبز که روی دیوار نصب شده بود، افتاد. پرچم توی هوا تاب می‌خورد و باد از همراهی با او خوشحال بود و تندتر می‌وَزید. نزدیک‌تر رفتم. گوشه‌ی پرچم را در دستم گرفتم تا بتوانم جمله‌ی رویش را بخوانم. نوشته بود: در روضه‌ی مادر پسر میزبان است. به روضه‌ی حضرت زهرا (سلام‌اللّه‌علیها) خوش آمدید. بلافاصله حرف مادر در گوشم پیچیدن گرفت: هر جا اسمی از مادر باشه، آقا اونجا هستن... لبخندی عمیق روی صورتم نشست و دوباره مشغول جفت کردن کفش‌ها شدم. اما این‌بار با حالی دیگر...❤ 7⃣⬇️ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
26.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| ببینید؛ خیمه‌های باصفا، روضه‌های خانگی 💬 منبرانه گفت و گویی حول کتاب همرزمان حسین (علیه‌السلام) 🖋کتابی از سخنرانی‌های آیت الله خامنه‌ای درباره تاریخ، فعالیت و کنش سیاسی_دینی اهلبیت (علیهم السلام) 📖روضه با عطر کتاب کتاب کشتی پهلو گرفته 🖋به قلم سید مهدی شجاعی ☕️ با طعم شیرین چای روضه + فاطمیه ۱۴۰۱ 8⃣ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
خونگی بودن هر چیزی، رنگ و بوی عجیبی به اون می‌بخشه!✨️ روضه‌های خونگی، همیشه یه حال و هوای قشنگی دارن. مخصوصاً وقتی که بانی روضه‌ی مادر میشی تا مادر سادات قدم بذارن روی فرش خونه‌ت و بنشینن کنارت!❤️ تو نمی‌شنوی، اما حتماً ازت تشکر می‌کنن بابت زنده کردن نام و یادشون!🌸 اما آیا خونه فقط اون جایی هست که توش زندگی می‌کنیم؟ 🤔 خانواده‌ی ما فقط اون عزیزانی که هر روز با عشق کنارشون نفس می‌کشیم، هستن؟❤️ همه‌ی این‌ها هست، اما خونه‌ و خانواده‌ی دیگر ما می‌تونن کیلومترها دورتر از محل زندگی‌مون باشن! در یک شهر دیگه و یا حتی یک کشور دیگه!✨️ اونجایی که دلمون می‌تپه، خونه‌ی ماست.💖 آدم‌هایی که دوستشون داریم، با اون‌ها هم هدف، هم مسیر، همراه و همدریم، خانواده‌ی ما هستن❤️ پس اگر بانی برگزاری روضه‌ای در خانه و خانواده‌ی اون‌ها بشیم، انگار که مجلس روضه رو در خونه‌ی خودمون بر پا کردیم.😍✨️ 🖇 شما می‌تونید به "پویش بزرگ اُم المقاومة" بپیوندید و برای سهیم شدن در برپایی روضه‌های خانگی و هیأت‌های فاطمیه در اردوگاه آوارگان لبنانی، مبالغ و نذورات خودتون رو با روش‌های زیر اهدا کنید.🙏🏼💚 مهلت واریز تا ۱۷ آذر 💳 شماره کارت
6037998125641208
💳 شماره حساب بانک ملی
0113529676009
💳 شماره شبا بانک ملی
IR490170000000113529676009
فاطمیّه خط مقدم ماست.💪🏼✌🏼❤️ 🏴@golabbaton95