eitaa logo
گُلابَتون
3.1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1هزار ویدیو
38 فایل
اینجا پاتوقِ مجازیِ ماست🏡📱 حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم🇮🇷 اولین مجموعه‌ی فرهنگی_تربیتیِ مردمی و خودجوش و کاملا دخترانه در کل کشور...✌️🏻 ما عادت داریم اولین و جذاب‌ترین کارهای بزرگ و دخترونه رو تو کل شهر برپا کنیم😊 💌 ارتباط با ما: @hs_qom
مشاهده در ایتا
دانلود
گُلابَتون
👩🏻‍🏫 سلااااام به مامانای گل گلاب 🌸 امسال به جای روند همیشگی‌مون در میلاد حضرت زهرا (س)، برگزاری جشن مادر_ دختری یه ایده‌ی نابِ جایگزین براتون داریم..... ما اوووومدیم با چن تا کارگاه کاربردی و فوق‌العاده ویژه برای کمک به راه‌گشایی در مسیر مادرانگی شما✌️🏻 با کلـــی پیگیری و رایزنی با استاد متخصص و محترم؛ از تریبون یگان آموزش؛ ویژه مامانای نازنین دخترای دم‌بخت💍 و مامانای دخترای نوجووون باحال و پر انرژی🧨 کارگاههایی که بعد از اونا ی آخیش جانانه میگید و با آگاهی کامل ادامه مسیر می دید 😇😌 🔸کارگاه‌های مهارتی ......مادرانه برای دخترم🔸 ویژه‌ی: 1⃣ مادرانِ دخترهای دمِ‌بخت ➖(کارگاه عروس خوبان) ⏰ مدت زمان برگزاری: ۲ ساعت و نیم (۹ و نیم صبح الی اذان ظهر) 🔻شامل: - مهارتهای مادرانه برای آمادگی دختر و پسر برای ازدواج - مهارت ارزیابی هم کفو بودن همسانی دختر و پسر - مهارتهای تعامل خانواده دختر( بخصوص مادر) در مراسم خواستگاری و آشنایی با پسر و خانواده پسر. ➕(امکان ویژه‌ی پاسخ به سوالات اختصاصی شما) 2⃣ مادرانِ دخترهای ۱۵ تا ۱۸ ساله ➖(رویای نوجوانی) ⏰ مدت زمان برگزاری: ۳ ساعت (۲ و نیم بعد از ظهر تا ۶ و نیم) 🔻شامل: - اماده‌سازیه دختران نوجوان برای ورود هوشمندانه و موفق به اجتماع( اجتماع کوچک؛ خانواده/ اجتماع بزرگ؛ جامعه) چه مهارتهایی لازم دارد؟ - توانمندسازیِ مادران برای تسهیل و تعمیق ارتباط دختران با پدران - آسیب های بروز و راهکارهای متناسب با دوره نوجوانی دختران( مشخصا مقطع متوسطه دوم) چیست؟ ➕(امکان ویژه‌ی پاسخ به سوالات اختصاصی شما) 🔰باحضور استاد ➖استاد دانشگاه الزهرا_علامه و عضو هیئت علمی دانشگاه فرهنگیان تهران ➖استاد و مشاور دانشگاه امیرکبیر تهران و حوزه‌های علمیه ➖کارشناس معارف صدا و سیما ➖کارشناس امورات جوانان و خانواده در مراکز تربیتی مختلف ➖نویسنده کتب متعدد در حوزه خانواده و ازدواج و دختران 💢با بیش از سه دهه تجربه موفق مشاوره در حوزه خانواده💢 📌زمان: پنجشنبه ۲۱ دی ماه ۱۴۰۲ 📌الزام: 💳ارسال تصویر فیش واریز هزینه + نام دوره + نام و نام خانوادگی‌تون + نام و نام خانوادگی دختر نازنینتون + شماره همراهتون به شماره
09226073158
در ایتا 🔻هزینه ی کارگاه ها با تخفیف خعلی ویژه‌ برای شما مادر دلسوز و مهربان : ➖ کارگاه مادران جوانها ۲۰۰ هزار تومان از جانب شما + ۲۰۰ هزار تومان از جانب حسینیه ➖ کارگاه مادران نوجوانها ۳۰۰ هزار تومان از جانب شما + ۳۰۰ هزار تومان از جانب حسینیه 💳 واریز به شماره کارت
6104338687622320
(بانک ملت _ به نام خ.علوی) ⏳ مهلت ثبت‌نام: یکشنبه ۱۷ دی ماه ساعت ۸ شب خودتون رو برای بمب آگاهی و مهارت و فول شارژ شدنتون🔋آماده کنید مادراااا💣😎 🔸🔸🔸🔸🔸 @golabbaton95
📝 آوای یک کلمه و آن مفهومی که به آن دلالت میکند، میتواند در یک حادثه تغییر کند. آن روزی که جسم سردار در آغوش کرمان ماندنی شد، معنای این شهر تغییر کرد. تا همین چند روز پیش، همینکه اسم کرمان را می‌شنیدیم، انگار گفته بودند حاج قاسم، انگار شنیده بودیم سردار! اما امروز نام "کرمان" از دیروز هم سنگین تر است. هر کلمه، یک بار معنایی دارد. بعضی از آن‌ها اما وزنه‌هایی از جنس بغض، آنقدر سنگینشان میکنند که گذرشان از حنجره بسیار طاقت فرسا می‌شود. هر قطره خون، یک وزنه است. جای ترکش ها روی ستون، یک وزنه است. چمن های تیره از خون، یک وزنه است. عینک شکسته‌ی خونی و کفش های پاره کنار جدول، وزنه است. اما وای از وزن آن صحنه که میبینی جوانی اربا اربا می‌شود. وای از آن کودک خونین، وای از صدایی که می‌گوید: نامعلوم ۷ ساله، نامعلوم ۵ ساله. گلزار شهدای کرمان، هیچگاه پیش از این، قتلگاه شهیدانش نبوده و هیچگاه کودک و زنی این‌چنین از هم پاشیده و خونین در خود ندیده اما صدای مهیب دو انفجار بی آنکه مخاطبش را بشناسد، بی آن که رعایت دست های کوچک و بی‌گناه کودکان را بکند، همه را میدَرَد. این‌جاست که کرمان، با غزه پیوند می‌خورد! اینچنین جنایت‌ها، تنها از یک گور بر می‌خیزد. این ترسوهای فراری از مردان جنگی و انتحاری‌های یواشکی، تنها از یک گور برمی‌خیزد. غافلند اما این گورهایی که کنده اند، گور خودشان است. این ملت، ملت امام حسین است! یعنی خونشان بر خاک نمی ماند و هر قطره، آن‌ها را یک قدم به اضمحلال نزدیک تر می‌‌کند. این ملت، ملت شهادت است! یعنی ترسی از جان ندارد و تا ابد پای اعتقاداتش محکم می‌ایستد. داغ دل ما خونمان را به جوش میاورد برای نابودی دشمن. آن ها نمیدانند ولی حق با امام بود که فرمود: بکشید مارا، ملت ما بیدارتر می‌شوند! 📌به قلم دخترِ حسینیه انقلاب اسلامی زینب اردشیر 💔💔💔💔💔 @golabbaton95
گُلابَتون
بسم الله الرحمن الرحیم مردم! شما دارید عکس واقعی دختر کاپشن‌صورتی با گوشوارهٔ قلبی را می‌بینید. این دختر ایران است. این فرزند ماست، این جگرگوشهٔ همهٔ ما مادران ایران است در آغوش مادرش، لحظه‌ای پیش از آن‌که نامردترین مردمان، در کرمان، مصیبت را بر سرمان آوار کنند. مردم! دیگر از هوش مصنوعی نخواهید برای عبارت تصویری بسازد که ما در این سرزمین، برخلاف آن‌ ابرقهرمان‌پرست‌ها که تاریخشان به سیصدسال هم نمی‌رسد، محتاج قهرمانان خیالی عاریه‌ای نیستیم. این قرص ماه صورت است که ساچمه‌های ترور در کرمان، در روز عزای سیدالشهدای م-دافعان حرم، نفسش را بریدند و حالا در آغوش رقیه‌‌جان اباعبدالله آرام گرفته. به نی‌نی چشم‌های معصومش خیره شوید. این پلک‌ها را مادرش چندبار نوازش کرده باشد خوب است؟ مادرش؟ گفتم مادرش؟ نگفتم مادرش هم در آغوش حضرت زهرا آرام گرفته؟ نگفتم روز مادر، این مادر و دختر در آغوش هم شهید شدند؟ نگفتم به گونه‌های مخملی ریحانه نگاه کنید. خواهرش چندبار این گونه‌ها را بوسیده باشد خوب است؟ گفتم خواهرش؟ نگفتم مریم کلاس‌سومی این خانواده هم شهید شده و مهمان سکینه‌خاتون است؟ شنیدید صدایش را؟ وصیت‌نامهٔ نازنین جان‌فدایمان را می‌خواند و می‌گفت: «والله والله والله جمهوری اسلامی حرم است…» پدرش صدایش را پخش می‌کرد. گفتم پدرش؟ نگفتم از خانوادهٔ این مرد نه نفر شهیـد شده‌اند؟ نگفتم پدرش، تنها کوه‌مردی که از این خانواده باقی مانده تا به امتحان عظیم صبر بر مصیبت مبتلا شود، امروز در کرمان باید نه عزیز را کفن‌پیچ در گودالی خاک می‌گذاشت؟ نگفتم از مردی که نه آرزو را با دست‌های خودش خاک کند چه می‌ماند؟ نه! او فراتر است از گفتن و نگفتن‌های من. رجز می‌خواند، با جان‌فدا نجوا می‌کند و می‌گوید همهٔ عزیزانم فدای تو! داغ دیده اما آب‌دیده‌تر از قبل شده در عاشقی. به این عکس‌ها خیره شوید و هرکس گفت مردم برای شربت نذری به مزار او رفته بودند، این عکس را بکوبید توی دهنش و هرکس گفت مردم از سر ترس و تهدید و جهل به مزار آمده بودند، این عکس را بکوبید توی صورتش که نمی‌داند مادر ایرانی، هرگز نه از سر ترس و نه با تهدید، جگرگوشه‌اش را جایی نمی‌برد. که بداند مادر ریحانه عاشق بوده، خیلی عاشق بوده که بچه‌به‌بغل سر مزاری رفته که به آرمان آن مؤمن بوده. که بداند مادر ریحانه، وصیت‌نامهٔ آرمانش را به دخترش، مریم، خواهر ریحانه، یاد داده بلندبلند بخواند که بداند ما همه مادر ریحانه‌ایم و دخترانمان رزمنده‌اند، حتی با کاپشن صورتی و گوشوارهٔ قلبی. ➖به قلم پرستو عسگرنجاد 💔💔💔💔💔 @golabbaton95
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 قصدمان یک فاتحه پیش مزارش بود و بس ناگهان خود را در آغوشش پُر از خون یافتیم کرمان که در روز ولادت مادرمان، محل عروج به آغوش حاج قاسم شد، قلبم اصرار را گذاشت پشت اصرار که واردارم کند بروم بنشینم جای تک‌تک آدم‌های آن روز. قبول کردم. از خودم بیرون زدم و روحم را نشاندم درون جسم یکی از آنها که به قصد بوسیدن مزار حاج قاسم راهی شد و به خودش که آمد، دید لب‌هایش روی پیشانی حاج قاسم است... اینبار اما روحم را می‌نشانم جای آنکه شاید در اتوبوسِ فلان جا به کرمان، نگاهش را از پشت شیشه‌ به بیرون دوخته و بی آنکه بارانی باریده باشد، روی شیشه‌ی چشمانش قطره قطره اشک نشسته و تسبیح صد دانه‌اش را هزاربار دور انگشتانش چرخانده و لب‌هایش تر بوده به ذکر:اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک... و ساعتی بعد رزق شهادت را خدا با آغوش حاج قاسم تقدیمش کرده است... می‌نشینم جای آن مادر که پسر جوانش کنار دستش توی اتوبوس نشسته و هی نگاهش می‌کند و زیر لب خطاب به حاج قاسم می‌گوید: نگهدار پسرم باش حاجی. و دعایش اجابت می‌شود و حاجی پسرش را تا ابد در آغوش خودش نگه می‌دارد و حفظش می‌کند برای روزهای نزدیک رجعت و سربازی حضرت حجت عج... روح و افکارم یک‌جا بند نمی‌شوند. خودشان را می‌گذارند جای آنکه تکه تکه شده، جای آنکه کودکش را گم کرده، جای آنکه پدرش را جا گذاشته، جای تک تک افراد کاروانی که حالا باید با جای خالی کنار دستی هایشان در اتوبوس سر، و مسیر طولانی کرمان به شهرشان را طی کنند. و یا آن کاروانی که ۵۰ نفره رفتند و شاید ۳۰ نفره برگشتند... من جای همه نشستم و جای هیچکس ننشستم. یعنی روحم برای جسم‌شان کوچک بود. جای نگرفتم. شاید بهتر باشد که جای خودم باشم و جای درست خودم را پیدا کنم. باید روحم را هر از گاهی در جسم و جان و حال و هوای عشاق و بزرگان به پرواز درآورم و سیری کنم و دوباره بازگردم و آنچه دیده و درک کرده‌ام را سرمشق کنم و بشوم یکی از آن‌ها... به امید آن که بعد از این همه سیر و سفر در حالات و افکار و دنیای آن‌ها، بشوم مثل حاج قاسم. یا مثل آن امدادگر فداکار. یا حتی شبیه آن دختر کاپشن صورتی با گوشواره‌های قلبی که حاج قاسم خریدارش شد... مطمئنم یک روز جای خودم را در آغوش شهادت پیدا می‌کنم.. اللهم‌الرزقنا شهادت فی رکاب صاحب‌الزمان عج 📌به قلم دخترِ حسینیه انقلاب اسلامی فهیمه اکبری 💔💔💔💔💔 @golabbaton95
📝 سفری که رفت و برگشتش معلوم نیست، را چه به من! دلم غلغلک شده بود که همراه جمعی دخترانه، پایه و خودجوش راهی شوم اما این جمله را که با خودم گفتم، پایان مذاکرات قلب و مغزم بود. دو هفته در گروه بحث سفر کرمان بود. دخترها بحث‌شان این بود با قطار بروند یا اسنپ بگیرند. بلیط های اتوبوس و قطار را چک می‌کردند و هرازگاهی پیام هایشان طعنه ای به دلم میزد که تو هم دوست داری بروی؛ پس چرا ساکتی؟ بیشتر دلم می‌خواست همراه کاروانی باشم. یک سفر که با برنامه ریزی بیشتر باشد. مطمئن باشد و نگرانی نداشته باشی برای برگشت، مخصوصا وقتی همه می خواهند برگردند و ترمینال ها شلوغ می‌شود. فکر میکردم سفری که برگشتش معلوم نباشد سفر راحتی نیست... نمیدانستم قرار است برای بعضی ها انقدر سفر بی بازگشت شیرین باشد... حالا دیگر به هیچ اسنپ و قطاری نیاز ندارند‌؛ با بال هایشان هرجا که بخواهند می‌روند. فکر می‌کنم اول از همه با حاج قاسم دیدار تازه کرده اند. دورش حلقه زدند و حاج قاسم با آن لبخند معروفش خوش آمد گفته است و حالشان را پدرانه پرسیده. بعضی ها دل نگران فرزند کوچکشان بودند، بعضی ها مادر و پدری سالمند و دل‌نگران در خانه داشتند، بعضی ها هم هنوز قدشان انقدر نرسیده که چشم در چشم سردار شوند و با او حرف بزنند، حاج قاسم برای دیدن روی ماهشان خم میشود و صورت آن‌ها را میبوسد و دستی بر سرشان می کشد. بزرگ و کوچک با حاج قاسم حرف می‌زنند و نگرانی هایشان دود می‌شود. حاج قاسم خیالشان را راحت می‌کند که حالا بیشتر از قبل می‌توانند به عزیزانشان عشق بورزند و مراقبشان باشند. وقتی او بگوید جای هیچ نگرانی نیست، معلوم است آدم خیالش آسوده می‌شود. بعدش ولی پر کشیدن در آسمان، هر ۹۱ شهید بالای سر ما. لبخند می‌زنند به ما که می ترسیم سفرمان بازگشتش معلوم نباشد. 📌به قلم دخترِ حسینیه انقلاب اسلامی فاطمه سادات موسویان ⏳⌛⏳⌛⏳⌛ @golabbaton95
📝 چطور روزها و ساعتها را گذرانده اند؟ چگونه پرنده زندگانی را بر بام شهادت فرود آورده اند؟ خدا چه دیده در آنها؟ این ها علامت سوال های این روزهایم را می‌سازند. دقایقی قبل از حادثه را در ذهنم مرور میکنم. حاج قاسم را تصور میکنم که با برادر و همراه همیشگی اش حسین پورجعفری در میان زائرین قدم میزنند. صدای گرم و الهی اش در خانه ی محقر قلبم میپیچد: حسین جان! آن نوجوانی را که خادمی میکند و بی ریا چایِ محبت میریزد، را نگاه کن. میبینی چقدر شبیه رزمنده های نوجوان لشکر ثارالله است؟ چه در چهره اش میبینی؟ درست است، او وقتش رسیده و باید بیاید پیش ما. به سمت دیگری اشاره می‌کند: فائزه خانم معلم آینده ی ماست، اما نه آنطوری که همه فکر می‌کنند، قرار است با خونش معلم دخترانِ من بشود، او هم فصل نوبرانه اش رسیده است. سمتی دیگر را نگاه می‌کند: آن مداح خوش صدا را ببین که همیشه صادقانه آرزوی شهادت میکرد؟ چه گریه ها کرد برای شهادت...وقت آن است که به آرزویش برسد، چون که او هم رسیده. آن زن و کودکانش هم رسیده اند؛ آن پسری که دوچرخه اش را همین الان بست تا به سمت مزارمان بیادید و آن مادر و دختر هم. باز هم صدای ملکوتی اش در ذهنم طنین انداز میشود: حسین جان امشب مهمان های عزیزی داریم، آنهایی که خدا پسندیده و مُهر زده برای شهادت! 📌به قلم دخترِ حسینیه انقلاب اسلامی ✨🖤✨🖤✨🖤✨ @golabbaton95