#روایت_اعتکاف🍃
با مسجد وداع کردیم، اشک ریختیم که می خواهیم برگردیم به زندگی های معمولیمان، اذان را که گفتند برای آخرین بار نماز جماعت خواندیم، روزه ام را باز نکردم و به سمت شبکه های ضریح رفتم. پسر بچه سهچهار ساله ای با یک دسته گل از کنارم گذشت. با چه ذوقی میدوید سمت یکی از معتکف ها. درست مثل من که لبه چادر رنگی صورتی ام را با دو دست کنار صورتم نگه داشته بودم و میدویدم. دنباله چادر در آن هوای دلچسب بارانی پرواز میکرد. در اعتکاف اجازه نداشتیم به غیر از ضرورت خارج شویم، در مواقع ضروری تجدید وضو فرصت را غنیمت میشمردم و مسیر حیاط را در رفت و برگشت به مسجد میدویدم و از بوی خوش باران و آسمان ابری و ماهی که در پشت ابر ها خود را به سختی نشان میداد لذت میبردم. ان بچه امده بود استقبال خواهرش و در بغل ابجی بزرگش فرو رفت. موقع دویدن باد که به صورتم میخورد کیف میکردم، تنها حسرتم قدم زدن در حیاط با صفا و پر درخت امامزاده بود که به قدر چند دقیقه کوتاه آن را داشتم. حالا که آخرش رسیده بود، این پا و آن پا میکردم برای بیرون رفتن از مسجد، دیگر شوق تماشای حیاط را نداشتم، حالا که میتوانستم از مسجد خارج شوم تنها به خود ضریح امامزاده پناه بردم. شبکه هایش را بغل کردم و گفتم: آقای امامزاده جعفر شهید، زیر چشمی نگام کن همیشه، من رو با نماز های مستحبی نصفه نیمه و دعاهای خواب خورده یادت نره جان من...❤️
8⃣
🌱🌱🌱🌱🌱
@golabbaton95
#اعتکاف #دخترانه #گعده_گپ #معنویت
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
📎 به زندگی معمولی بر میگردید اما دیگه اون آدم معمول قبلی نباشید!
"دکتر کشکولی"
#گعدههای_نیمه_شب🗣
#کلید_واژه_ها🔖
#دلتنگی💔
9⃣
🌱🌱🌱🌱🌱
@golabbaton95
#اعتکاف #دخترانه #گعده_گپ #معنویت
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم