﷽ #نماز_خوبان
🍏 پاییز است و چه چیز عاشقانه تر از اینکه دفترت را بدهی به عموی قهرمانت [حاج قاسم سلیمانی] تا برایت یادگاری بنویسد.
🍏 او چهار توصیه نوشت که اولین آنها نماز شب بود.
مهدی جان!
تمام کسانی که به کمال رسیدند، خصوصاً کمالات معنوی که خود منشأ و پایه دنیوی هم میتواند باشد، منشاء همه آنها سحر است.
🍏 سحر را دریاب، #نماز_شب در سن شما تاثیری شگرف دارد اگر چند بار آن را با رغبت تجربه کردی لذت آن موجب میشود و آن تمسک یابی ...
عمویت ۱۷ آبان ۱۳۹۱.
📚 کتاب سلیمانی عزیز، نشر حماسه یاران، صفحه ۷۷.
#سرداردلها #حاج_قاسم_سلیمانی #داستان
﷽ #نماز_خوبان
💖 مهمان خانه اش بودم. زیاد می رفتم و میآمدم. گاهی شب هم می ماندم آنجا.
تا صبح توی اتاق مهمان سر میکردم.
💖 یادم هست نیمههای شب با صدای حاجی از خواب بیدار شدم. فاصله اتاق حاجی تا اتاق مهمان کم نبود باز صدای گریه و ناله اش می آمد.
💖 حاجی که می نشست پای سجاده، [برای نماز شب] غرق خلوت با خدا می شد. پاک یادش میرفت این دنیا را.
می رفت توی حال خودش؛ گریه میکرد ناله میکرد ضجه می زد، بندگی میکرد برای خدا.
💖 با خودم میگفتم: «کجای دنیا یک سرلشکر نظامی یک عارف حقیقیه؟»
📚 کتاب سلیمانی عزیز، نشر حماسه یاران، صفحه ۱۴۱، راوی سردار حسین معروفی.
#سرداردلها #حاج_قاسم_سلیمانی #داستان
#داستان های-آموزنده
*همنشين حضرت موسي در بهشت*
روزي حضرت موسي (ع) در ضمن مناجات به خداوند عرضه داشت: «مي خواهم همنشينم را در بهشت ببينم».
جبرئيل بر او نازل شد و گفت: «اي موسي، قصابي که در فلان محل ساکن است، همنشين توست».
حضرت موسي نزد قصاب رفت و اعمال او را زير نظر گرفت. شب که شد قصاب جوان مقداري گوشت برداشت و به سوي منزل روان گرديد. موسي از پي او روان شد. چون به در منزل رسيدند، موسي جلو رفت و پرسيد: «اي جوان مهمان نميخواهي؟»
گفت: بفرماييد!
حضرت موسي (ع) وقتي به درون خانه رفت، ديد جوان با آن گوشت تازه غذايي تهيه کرد، آن گاه زنبيلي را که به سقف آويخته بود، پايين آورد و پيرزني کهنسال را از درون آن بيرون آورد. ابتدا او را شست و شو داد و آنگاه با دست خويش غذا را به او خورانيد. هنگامي که خواست زنبيل را به جاي آن بياويزد، زبان پيرزن به کلماتي نامفهوم حرکت کرد و هر دو خنديدند.
سپس جوان قصاب براي حضرت موسي (علیه السلام) غذا آورد و با هم غذا را خوردند.
چون موسي از ماجراي جوان پرسيد، پاسخ داد: «اين پيرزن مادر من است. چون درآمدم بالا نيست و نمي توانم براي او کنيزي استخدام نمايم، خدمتش را مي نمايم».
موسي پرسيد: «آن کلماتي که مادرت بر زبان جاري کرد،و خنديديد چه بود؟»
گفت :«هرگاه او را شست و شو مي دهم و غذا به او مي خورانم، دعايم ميکند و مي گويد: "خدا تو را ببخشايد و تو را در بهشت هم درجه و همنشين حضرت موسي گرداند!"
حضرت موسي (ع) فرمود:
اي جوان، من موسي هستم. اينک به تو بشارت مي دهم که خداوند دعاي مادرت را درباره تو مستجاب گردانيده است. جبرئيل به من خبر داد که تو در بهشت همنشين و هم درجه ي من خواهي بود.