🌾 #پدرم نیست ⚡️ولی
#خاطـــره هایش باقیست
🍂یاد آن قلبـ❤️
پر از مِهر و صفایش باقیست
🌾مرگ پایان کسی نیست🚫
که #عاشق باشد
🍂 #پدرم_رفت ⚡️ولی
عشــ🌹ــق و دعایش باقیست
آقا محمد امین یادگار شهید مدافع حــرم
#شهید_علیرضا_بریری🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🔴به کمپین #بیداری_ملت بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
💢بــــزرگ شــوم
یـــادمـ💬 نــخواهـد رفت
کـه...
#پــدرم
مرا در خواب بوسید و #رفت😭
⇜بــرای دینم
⇜بــرای کشورمـ🇮🇷
⇜بــرای #ســربلندی ام...
#رفت😭✋
💕 #پــــــدر💕
💢به یاد #فـرزندان_شهدا
که از نعمت #پدر بی نصیبـــ هســتن😔
تا سایه پدر بالای سر ما باشه ...
#امیرسجاد نازدانه
#شهید_حسن_رجایی_فر🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#ایام_اربعین_تو_ای_مآه 🌙
🕊 گاهی کِه دلم میگیرد، چون یتیمی زانوی غم را در آغوش میگیرم😔 و به #لبخندت چشم میدوزم..
آرام با تو نجوا میکنم
-حاج قاسمِ عَزیزِ مَن♥️
#پدرم..؟! با تو، آسمان نزدیک تر🌌 از همیشه است..
#سَردارِ مَن..؟
⇜چگونه باور کنم "چِهل روز" دست نوازش بر سر کودکان نکشیدی😭
⇜چِگونه تاب بیاورم سکوت را جای #خنده های تو..⁉️
هنوز هم نمی توان #شهید گفت
هنوز هم چشم انتظارم دوربین فیلمبردار🎥 خیره ی تو شود و #فیلمت را پخش کنند. منتظر صدای #قدم_هایت.
↵ای #بهترین
↵ای بالا نشین..
↵ای مه جبین💖
می نشینم و تک به تک #خاطراتت را مرور میکنم، نمیدانم کی خیس میشود خیابان خاطره ها😭
نمیدانم چطور داستان را به #دستت برسانم...
چِه دیر شناختمت😔
چه دیر ...
تورا برایِ #آسمان آفریده بودنت🕊
زمین، قفسی بیش نبود..
" #غمی در استخوانم میگدازد.. "
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
#شهید_ابو_مهدی_المهندس🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💢بــــزرگ شــوم
یـــادمـ💬 نــخواهـد رفت
کـه...
#پــدرم
مرا در خواب بوسید و #رفت😭
⇜بــرای دینم
⇜بــرای کشورمـ🇮🇷
⇜بــرای #ســربلندی ام...
#رفت😭✋
💕 #پــــــدر💕
💢به یاد #فـرزندان_شهدا
که از نعمت #پدر بی نصیبـــ هســتن😔
تا سایه پدر بالای سر ما باشه ...
#امیرسجاد نازدانه
#شهید_حسن_رجایی_فر🌷
#پدر
🍃🌹🍃🌹
@bidariymelat
🌟خدایا..!
میدانم که #تو مشتریِ جان
و خونِ❣ کسانی هستی که
از ماݪ و #فرزند و
لذتهایِ دنیوی میگذرند
و به سوی تو میآیند🕊🌷
روزت مبارک #پدرم♥️
#شهید_جواد_الله_کرم
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
🚨 گاهی شام برای خوردن نداشتیم!
💠 #رهبر_انقلاب:
⭕️ ما نان گندم نمیتوانستیم بخوریم، نان جو گندم میخوردیم، چون نان گندم گرانتر بود. البته یک دانه نان گندم میخریدیم برای #پدرم فقط ولی ما نان جو گندم میخوردیم، گاهی هم نان جو. وضعمان خیلی خوب نبود و شبهایی اتفاق میافتاد در منزل ما که شام نبود. مادرم با زحمت زیادی که حالا بماند آن زحمت چگونه انجام میشد، برای ما شام تهیه میکرد. آن شام هم که تهیه میشد و با زحمت تهیه میشد، نان و کشمشی بود.
آن وقتها، از لحاظ مالی در فشار بودیم، یعنی خانوادهمان، خانواده مرفهی نبود. پدرم یادم هست روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشه گیر بود، لذا زندگیمان خیلی به سختی میگذشت. در دوران کودکی با زحمت بسیار، برای ما #کفش خریده بود که تنگ بود. پدرم دیگر قادر نبود که اینها را عوض بکند یا کفش دیگر بخرد، آمدند گفتند که خب این کفشها را می شکافیم، اندازه میکنیم و برایش بند میگذاریم. یک عالمه #خوشحال شدیم که کفشهایمان بندی شد. آمدند شکافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بندهایش خیلی فرق داشت با کفشهای دیگر، خیلی زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خوردیم ولی خلاصه چارهای نداشتیم.
📗 برگرفته از کتاب ۱۳۱۸، خاطرات خودگفتهی رهبر انقلاب