گلبرگ ازدواج
❤ بسم رب الشهدا ❤ #شهید_ایوب_بلندی #قسمت_دوم 💠 رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم.. اگر می آمد
❤ بسم رب الشهدا ❤
#شهید_ایوب_بلندی
#قسمت_سوم
⚠️ این را به آقاجون هم گفته بودم وقتی داشت از مشکلات زندگی با جانباز می گفت..
آقاجون سکوت کرد...
سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید،توی چشم هایم نگاه کرد و
گفت:بچه ها بزرگ می شوند ولی ما بزرگتر ها باور نمی کنیم..
بعد رو به مامان کرد و گفت:
👌 شهلا آنقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد
از این به بعد کسی به شهلا کاری نداشته باشد...
.
ایوب گفت:
✔️ من عصب دستم قطع شده و برای اینکه به دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند آهنی می بندم...
عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار عملش کرده اند...
و از جاهای دیگر بدنم به آن گوشت پیوند زده اند..
ظاهرش هیچ کدام آنها را که می گفت نشان نمی داد..
🔷 نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
برادر بلندی اگر قسمت باشد که شما نابینا بشوید،
چشم های من می شوند چشم های شما... ❤️
کمی مکث کرد و ادامه داد:
موج انفجار من را گرفته است..
گاهی به شدت عصبی می شوم، وقت هایی که عصبانی هستم باید سکوت کنید تا آرام شوم ..
+اگر منظورتان عصبانیت است که خب من هم عصبی ام
_عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم
🔴 اینها را میگفت که بترساندم ...
حتما او هم شایعات را شنیده بود
که بعضی از دختر ها برای گرفتن پناهندگی با جانباز ازدواج می کنند ..
و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان می کنند و می روند ...!!!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈با ما همراه باشید....
هر روز ، ساعت 15
🌷 @golbarg_ezdevaj