گلبرگ ازدواج
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ #شهید_ایوب_بلندی #قسمت_دوازدهم 💐 یک هفته از ایوب خبری نشد. تا اینکه باز، ت
❤️ بسم رب الشهدا ❤️
#شهید_ایوب_بلندی
#قسمت_سیزدهم
🍀 همان حرف ها را پشت تلفن تکرار کردم و برگشتم...
مامان پرسید:
چی شده هی میروی و هی می آیی؟؟
تکیه دادم به دیوار.
+ آقای بلندی زنگ زده می خواهد دوباره بیاید.
مامان با لبخند گفت:
خب بگذار بیاید.
+ برای چی؟؟
اگر می خواست بیاید، پس چرا رفت؟؟
_ لابد مشکلی داشته و حالا که برگشته یعنی مشکل حل شده.
من دلم روشن است. خواب دیدم شهلا...
دیدم خانه تاریک بود،
تو این طرف دراز کشیدی و ایوب آن طرف...
نور سفیدی مثل نور ماه از قلب ایوب بلند شد و آمد تا قلب تو...
من می دانم تو و ایوب قسمت هم هستید بگذار بیاید.
آن وقت محبتش هم به دلت می نشیند😍
🍄 اکرم خانم صدا زد:
شهلا خانم باز هم تلفن.
بعد خندید و گفت:
می خواهید تا خانه تان یک سیم بکشیم تا راحت باشید؟؟
مامان لبخند زد و رفت دم در.
من هم مثل مامان به خواب اعتقاد داشتم.
⚜ محبت ایوب به دلم نشسته بود اما خیلی دلخور بودم.
مامان که برگشت هنوز می خندید...
_ گفتم بیاید شاید به نتیجه رسیدید.
گفتم: ولی آقا جون نمی گذارد، گفت من به این دختر بِده نیستم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈با ما همراه باشید....
هر روز ، ساعت 15
🌷 @golbarg_ezdevaj