❤️ بسم رب الشهدا ❤️
#شهید_ایوب_بلندی
#قسمت_چهارم
🌸 گفتم:
اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به خانواده من نگویید...
من باید از وضعیت شما باخبر می شدم که شدم....
🌹گفت:
خب حاج خانم نگفتید مهریه تان چیست؟؟
چند لحظه فکر کردم و گفتم:
📖 قــرآن
سریع گفت:
مشکلی نیست... ☺️
از صدایش معلوم بود ذوق کرده است.
❌گفتم:
ولی یک شرط و شروطی دارد!!
آرام پرسید:
چه شرطی؟؟
+ نمی گویم یک جلد قرآن!
میگویم "ب" بسم الله قرآن تا آخر ِ زندگیمان حکم بین من و شما باشد.
اگر اذیتم کنید ،به همان "ب " بسم الله شکایت میکنم...
اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، شفاعتتان را به همان "ب" بسم الله می کنم....
⚜ ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم.
سرش پایین بودو فکر می کرد.
صورتش سرخ شده بود.
ترسانده بودمش.
گفتم:
انگار قبول نکردید.
_ نه قبول می کنم ،فقط یک مساله می ماند!
چند لحظه مکث کرد.
❤️ _شهلا؟
موهای تنم سیخ شد.
از صفورا شنیده بودم که زود گرم می گیرد و صمیمی می شود...
ولی فکر نمی کردم تا این حد باشد.!!!!
نه به بار بود و نه به دار ،آنوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد.!!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈با ما همراه باشید....
هر روز ، ساعت 15
🌷 @golbarg_ezdevaj