گلبرگ ازدواج
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ #شهید_ایوب_بلندی #قست_چهلم 💠 ایوب به همه محبت می کرد. ولی گاهی فکر می کردم
❤️ بسم رب الشهدا ❤️
#شهید_ایوب_بلندی
#قسمت_چهل_ویکم
🌹برایم پارچه آورده بود و لوازم آرایش.
هدی بیشتر از من از آن استفاده می کرد، با حوصله لب ها و گونه هایش را رنگ می کرد و می آمد مثل عروسک ها کنار ایوب می نشست.
ایوب از خنده ریسه می رفت و صدایم می کرد:
"شهلا بیا این پدرسوخته را نگاه کن"
🌷 هدی را فرستاده بودم جشن تولد خانه عمه اش.
از وقتی برگشته بود یک جا بند نبود.
می رفت و می آمد،
من را نگاه می کرد.
می خواست حرفی بزند،
ولی منصرف می شد و دوباره توی خانه راه می رفت.
+ چی شده هدی جان؟ چی می خواهی بگی؟
ایستاد و اخم کرد..
_ من نوار میخواهم، دلم می خواهد برقصم.
میخواهم مثل دوست هایم لاک بزنم.
🌸جلوی خنده ام را گرفتم:
+ خب باید در این باره با بابا ایوب حرف بزنم،
ببینم چه می گوید.
ایوب فقط گفت:
"چشمم روشن"
و هدی را صدا زد:
"برایت می خرم بابا ولی دوتا شرط دارد.
اول اینکه نمازت قضا نشود و دوم اینکه هیچ نامحرمی دستت را نبیند"
❤️ از خانه رفت بیرون و با دو تا نوارکاست و شعر و آهنگ ترکی برگشت.
آنها را گرفت جلوی چشمان هدی و گفت "بفرما، حالا ببینم چقدر می خواهی برقصی"
دوتا لاک و یک شیشه آستون هم گرفته بود.
دو سه روز صدای آهنگ های ترکی و بالا پریدن های هدی، توی خانه بلند بود.
چند روز بعد هم خودش نوار ها را جمع کرد و توی کمدش قایم کرد .....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈با ما همراه باشید....
هر روز ، ساعت 15
🌷 @golbarg_ezdevaj