فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰علت عاقبت به خیر نشدن بعضی انسانهای مومن چیست؟!
🎙️آیت الله #تهرانی (ره)
https://eitaa.com/golbargsork1354
27.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ در عرض چند ثانیه بخار شیشه ماشین را با این روش از بین ببرید
#ترفند
https://eitaa.com/golbargsork1354
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷
خب دوستان بعد از یک وقفه کوتاه برنامه خاطره نویسی را از سر می گیریم با این تفاوت که این خاطره ها متفرقه خواهد بود ومربوط به یک سال یا یک دوره نخواهد بود بلکه تاریخ های گوناگون و دوره های گوناگون را ذکر خواهم کرد
امروز لای دفتر های بین سال های ۷۰ تا ۷۵ را برایتان باز کردم
مریم حسنی
https://eitaa.com/golbargsork1354
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷
۱۳۷۰/۱۰/۲۶
امروز پنج شنبه ۲۶ دی ماه سال ۱۳۷۰ است
زنگ اول زبان داشتیم و برامون خیلی عجیب بود که خانم محجوب با یک پیک نیک و کتری و کاسه ی آب به کلاس آمده بود
همین که خانم وارد کلاس شد و پیک نیک را جلوی میز خودش گذاشتدمرا صدا کرد و یک کبریت به من داد و گفت : حسنی گاز را روشن کن و کتری را بزار روش
من که حسابی تعجب کرده بودم با خودم گفتم شاید خانم می خواد چای نذری به بچه ها بده
بعد خانم گفت : برو بشین سر جات حواس هاتون جمع می کنید می خوام درس جدید بدهم
آن جا بود که متوجه شدم چرا خانم کتری به کلاس آورده چون موضوع درس کتری وبخار و آتش بود
همین طور که خانم محجوب درس جدید می دادن مستخدم مدرسه خانم محمد در زدن و به خانم محجوب گفتن کلاس را ساعت هشت و نیم تعطیل کنید برنامه داریم
فهمیدم که به علت ولادت امام جواد ع برنامه داریم
چون من به جای طرح کاد معلمیاری را انتخاب کرده بودم و روزی که معلمیاری داشتم غایب کرده بودم قرار بود زن داداش فاطی بیاد مدرسه و با خانم اویسی حرف بزنه و غیبتم را موجه کنه
ساعت هشت و نیم کلاس تعطیل شد و خانم محجوب دیکته های تصحیح شده بچه ها را داد به من و گفت : این دیکته ها را بعد از کلاس بین بچه ها پخش کن من مشغول پخش کردن دیکته های بچه ها بودم که دیدم زن داداشم داره وارد دفتر دبیران می شه زود ورقه ها را پخش کردم و رفتم دم دفتر زن داداشم گفت : غیبتت را موجه کردم فقط تو دفتر دبیران یک عالمه جایزه گذاشته بودن احتمالا امروز بهت جایزه می دن چون خانم اویسی گفت : این جوایز شاگرد اول هاست
بعداز زن داداش فاطی تشکر کردم و ایشان رفتند و من از اینکه خانم پاشازاده به مدرسه نیامده بود حسابی ناراحت بودم
برنامه امروز را بچه های سوم تجربی اجرا کردند
دو تا تئاتر بازی کردند در اولی صراط جو و افشار و خدا بخش بازی کردن و صراط جو نفش بهلول و افشار نقش مرد تسبیح به دست و خدابخش نقش یک خانم را بازی می کرد و صراط جو شلوار کردی خیلی گشاد پوشیده بود و قیافه اش خیلی خنده دار شده بود
تو تئاتر دوم موضوع درباره خانواده کر بود و صراط جو در آن نقش پدر خانواده را بازی می کرد و رفیقم یکتا قزلو نقش مادر خانواده را و افشار هم نقش پسر خانواده را و این هم خیلی قشنگ بود
بچه های سوم تجربی برنامه های متنوعی اجرا کردند و حسابی به ما تولد امام جواد ع خوش گذشت .....
ادامه دارد ....
مریم حسنی
https://eitaa.com/golbargsork1354
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷
ادامه ی خاطر ۲۶ دی ماه سال ۱۳۷۰
بعد مجری برنامه از یکی از دبیران خواهش کرد که یک خاطره درباره پیروزی انقلاب برامون تعریف کنه ولی آن دبیر نیامد و به جاش خانم مدیر برامون درباره خاطرات پیروزی انقلاب صحبت کرد
بعد خانم مدیر گفت : ما یک مسابقه بین شاگرداول و دوم و سوم هر کلاس برگزار می کنیم مسابقه بچه های انسانی تجربی را امروز برگزار می کنیم و مسابقه بچه های ریاضی فیزیک و فرهنگ باشه برا جشن بعدی
بعد دبیر عربی مان خانم فقیهی رفت پشت بلند گو و گفت : اول شاگرد اول و دوم و سوم کلاس انسانی را صدا می کنم بیان بالا برای اجرای مسابقه
بعد خانم از کلاس ما اسم من و موسوی و جلالی را صدا کرد
خانم فقهیی گفت : اول از شاگرد اول کلاس شروع می کنیم اول چند تا سوال اختصاصی می پرسم بعد یک سوال مشترک که موضوع مسابقه است
بعد با خنده به من گفت نترس سوال ها سخت نیست جواب بده ببینم هدفت از درس خوندن چیه ؟؟
گفتم درس خوندن ملاک برتری آدم ها نیست ملاک برتری آدم ها را خدا تو قرآن گفته که ایمان و تقواست ولی ما درس می خونیم تا معرفت پیدا کنیم تا این را گفتم خانم فقهیی رو به بچه ها گفت : تشویقش کنید و بچه ها با سوت و کف تشویق کردند بعد پرسیدن آیا معلمان بین شما که شاگرد اول کلاس هستی با سایر بچه ها فرق می زارن یا نه ؟ گفتم من چنین تفاوتی احساس نکردم
بعد خانم فقیهی از موسوی و جلالی هم سوال های اختصاصی شون را پرسید و بعد گفت : حالا نوبت می رسه به سوال مشترک
هر کدوم از شما سه نفر پاسخ بهتری بدهید برنده اعلام می شید
خانم فقهیی پرسید : خوشبخت ترین آدم روی زمین چه کسی هست ؟
موسوی و جلالی پاسخ کوتاهی دادندو پول و ثروت و علم را مطرح کردند و من گفتم خوشبخت ترین آدم روی زمین اون کسی هست که بتونه طوری زندگی کنه که هم در دنیا وهم در آخرت سعادتمند باشه و حتی سعادت آخرت را به سعادت دنیا ترجیح بده و به نظرم شهدا که اینگونه بودند خوشبخت ترین آدم ها هستند تا این را گفتم بچه هاباز با تشویق و سوت به خانم فقیهی گفتند پاسخ حسنی کامل تره و مرا برنده اعلام کردند
بعد خانم مدیر یک جایزه بسیار بزرگ که انگار یک کارتن بسیار بزرگ بود را به خانم فقیهی داد و گفت : این جایزه ی برنده ی مسابقه اس
بعد خانم فقیهی از من خواست که جایزه را باز کنم و من هر چی باز می کردم فقط کارتن داخل کارتن بود که باز می شد و آخرش خسته شدم و به خانم فقیهی گفتم اگه سر کاری هست دیگه باز نکنم ایشون گفتند : نه باز کن
وقتی یکی پس از دیگری کارتن ها را باز کردم داخل کارتن آخری که اندازه یک جعبه ی کوچک بود دو عدد شانه سر و یک شکلات بود و بچه ها از خنده غش کردندو من هم از خنده بالای سِن پیچ و تاب می خوردم و به خانم فقیهی گفتم دیدید سر کاری بود 😂😂😂
بعد خانم مدیر جایزه ی من و موسوی و جلالی را دادند که برای من یک دست لیوان دودی رنگ بسیار با کلاس و شیک و یک بشقاب زیبا بود
چند دقیقه ای از برنامه جایزه دادن شاگرد اول و دوم و سوم هر کلاس که گذشت
خانم مدیر دوباره اسم مرا صدا کرد و گفت حسنی در مسابقه احکام هم برنده شده و یک لوح تقدیر و یک جایزه دیگر هم به من داد
وقتی به خانه آمدم جایزه ها را به مامان نشان دادم و توقع داشتم مامان تشویقم کنه
مامان گفت : دختر جان این چیزا برا دختر نون و آب نمیشه دختر باید به فکر ازدواج باشه
گفتم مامان باز شروع کردی ؟ اصلا من هیچ وقت نمی خوام ازدواج کنم
مامان گفت : آره می دونم می خوای پیشم بمونی تا موهات مثل دندون هات سفید بشه
گفتم مامان تو یه خواستگار درست و حسابی نشونم بده نوکرت می شم و ازدواج هم می کنم
مامان گفت : تو همش جلو مردم درس درس می کنی این طوری که هیچ کی نمیاد تورو بگیره همین طور که داشتم سر ازدواج کردن با مامان بحث می کردم زنگ در به صدا در اومد چادرم سر کردم و رفتم دم درحیاط مون
در را که باز کردم دیدم زهرا پیرهادی دختر همسایه مان دم دره
تعارفش کردم و اومد داخل و جایزه های مرا کف اتاق دید و تبریک گفت و کلی برامون جوک جدید تعریف کرد انقدر خندیدم که به کلی بحث بین من و مامان فراموش ام شد
بعد زهرا از تو کیفش کتاب زیست شناسی اش را در آورد و گفت : خب مریم جان خنده منده دیگه بسه بی زحمت مهم ها را بگو برم بخونم فردا امتحان دارم مثل تو نیستم که از ب بسم الله کتاب را تا آخرش می خونی
بعد من سوالات مهم را به زهرا گفتم د زهرا زیرش خط کشید
بعد از رفتن زهرا رفتم زیر زمین تا لوبیا قرمز بیارم که مامان برا شام قورمه سبزی بزاره ناگهان تو راه پله ها مارمولک دیدم و جیغ زدم و مامان از صدای جیغم خیلی ترسید و اومد یکی زد تو پشتم و گفت : جون مرگ نشده مارمولک مگه ترس داره چنان جیغ زدی بند دلم پاره شد 😂
پایان
مریم حسنی
https://eitaa.com/golbargsork1354
گُلبَرگ سُرخِ لاله ها🌹
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷 ادامه ی خاطر ۲۶ دی ماه سال ۱۳۷۰ بعد مجری برنامه از یکی از دبیران خ
درباره این خاطره تذکر چند نکته لازمه تا سو تفاهم پیش نیاد
اول اینکه این خاطره خاطره ی سال اول دبیرستان من هست که با اینکه رشته ام انسانی بود درسال اول زیست شناسی و شیمی هم داشتیم
دوم اینکه در فرهنگ و آداب و رسوم خانوادگی ما در آن زمان معمولا دخترها را تاقبل از رسیدن به سن دبیرستان شوهر می دادند
نکته سوم اینکه دختر همسایه مان سال اول دبیرستان دیگه با من توی یک مدرسه نبود ایشون تو دبیرستان قدس و من در دبیرستان شهدای ۸ شهریور درس می خواندم
مریم حسنی
https://eitaa.com/golbargsork1354