eitaa logo
گُلبَرگ سُرخِ لاله ها🌹
99 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
4هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم مریم حسنی شاعر و نویسنده طنز پرداز تحصیلات : لیسانس علوم قرآنی از دانشکده علوم قرآنی تهران ارتباط بامدیر: https://eitaa.com/Mh135413791388
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷به نام خدا وبا یاد شهیدان 🌷 آه ای فقر چقدر بی کاری باز دست از سرم ، بر نمی داری؟ من کجا طاقت تو را دارم بر سرم مثل ابر می باری تا به کی توی خانه ی ما با همان ناز و عشوه می مانی ؟ ! مادرم گفت : تورا کنم پنهان پدرم گفت از تو دم نزنم خواهرم گفت : فقر درد دارد همسرم گفت : حرف غم نزنم زن همسایه باز هم دارد فخر می فروشد که من فلان دارم تو برو تا نفهمد اوکه من باتو تا ابد درد لقمه نان دارم مریم حسنی @golbargsork1354
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷 زندگی نامه شهیده افسانه ذوالقدری ( یک روز قبل از شهادت ) قسمت اول افسانه سفره شام را پهن کرد و قابلمه غذا را کنار دست مادر گذاشت به حیاط رفت و کاسه بشقاب هایی را که شسته و لب حوض گذاشته بود به اتاق آورد و توی سفره گداشت نگاهی کرد ببینید چیزی لازم هست یا نه و به اتاق دیگر رفت علی که بالای سفره نشسته بود به مادر گفت : آبجی طوری اش شده ؟ اکبر که کنار سفره نشسته بود گفت : از غروب که از مسجد بر گشته این طور شده ، اصلا حرف نمی زنه و هر چی می پرسم چیزی نمی گه مادر ملاقه را توی قابلمه چرخاند و رو به پسرهایش کردو گفت : من هم نمی دانم چی شده همه اش راه می رود و اشک می ریزد لیلا که گوشه اتاق با عروسک هایش بازی می کرد گفت : آبجی افسانه دوست داره که شهید بشه خودش گفته که شهید می شه آنها که سر سفره نشسته بودند طوری با کاسه و قاشق بازی می کنند که بغل دستی شون نفهمه که از حرف لیلا ناراحت شده اند یا نه ! محمد کاسه اش را جلوی مادر گرفت و گفت : از بس آبجی افسانه رفت مسجد پیش مادر بزرگ یا تو مراسمات شهدا بوده یا تو مراسم نمایشگاه عکس شهدا بوده این طوری شده ... اکبر جوری به برادر کوچکش نگاه کرد که او فهمید باید بس کند و ادامه ندهد مرتضی از سر سفره به اتاق دیگری رفت و گفت ': اگر آبچی افسانه نباشد شام مزه ای نمی دهد می روم دنبال آبجی افسانه ادامه دارد @golbargsork1354
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷 زندگی نامه ی شهید ه افسانه ذوالقدری یک روز قبل از شهادت ( قسمت دوم ) پیر زن جارو و خاک انداز را برداشته بود و به طرف شبستان می رفت که افسانه از دبیرستان مرخص شد و یکراست به سراغش به مسجد آمد تا مادر بزرگ را دید کیفش را به زمین گذاشت و چادرش را به کمر گره زد و مقنعه ی طوسی اش را میان رو پوش اش کرد و گفت : سلام خدا قوت من دیگر آمده ام شما با این کمرتان نمی خواهد جارو کنید پیر زن که خیالش از آمدن افسانه راحت شد نشست و نفس بلندی کشید و خاک انداز را روی زمین گذاشت و گفت : "علیک سلام به روی ماهت عصای دست مادر بزرگ کجا بودی این جا را ببین چه وضعی شده بعد از ظهر مراسم بوده هر ساعت یک شهید می اورند و هر روز یک جا بمباران می شود و هر روز از جبهه ...... خدایا من را نگه داشتی و این جوون ها را می بری !" افسانه میان حرفش دوید و گفت : مادر جان امشب صدام گفته که می خواهد حمله کند . من پیش شما بمانم ؟شما و آقا جان تنها هستید تا یک وقت خدا نکرده چیزی شد تنها نباشید . بمانم ؟؟ کتاب های فردا را هم آورده ام بمانم ؟؟ صورت پیر زن را خنده مهربانی پر کرد .چشم هایش را ریز کرد و همان طور که دانه دانه هسته های خرما را از روی زمین جمع می کرد رو به افسانه گفت : الهی قربانت بگردم نه تو برو خانه بابات دلخور می شه اگرم خبری شد ما می رویم زیر زمین . اصلا هر چه سر بقیه آمد سر ما هم می رود خون ما که سرخ تر نیست . تازه اگه این طوری بشه تو که نمی تونی جلوی خواست خدا را بگیری افسانه چادر به دست کنار مادربزرگش ایستادو گفت : نمی دانم چرا دلم یه جوری هست شور نمی زند اما مادربزرگ بگذار امشب را بمانم توی خانه ی خدا دلم قرص است . فقط امشب 🙏 مادر بزرگ دو لا دولا هسته ها را که جمع می کرد به آخر شبستان رسید .افسانه نا امید نشد . جارو را محکم به دل زیلو ها کشید و بلند جوری که گوش های سنگین مادر بزرگ از ته شبستان بشنود گفت : مادر جان برای چراغ قوه تان باطری آوردم توی کیفم گذاشتم .بردارید بگذارید کنار چراغ قوه سر پله های زیر زمین .موقع خاموشی لازم می شه ادامه دارد @golbargsork1354
عکس امير رضا معصومی ، آزادکار تیم ملی کشتی ایران در بیت رهبری که روی دستش نوشته بو ، بدجور براندازا و اینترنشنال رو سوزونده شیر مادر و نان پدر حلالت باشه🇮🇷
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷 موضوع طنز : نماز پر سر و صدا 😂 (داستان واقعی ) تازه یه چادر نماز کاملا سفید رنگ و بدون گل دوخته بودم و با خودم گفتم از فردا صبح نمازم با این چادرمی خونم صبح فرداش موقع اذان صبح برا نماز بیدار شدم همه جا تاریک بود و هنوز خیلی مونده بود که خورشید طلوع کنه دخترم که آن موقع ۸ سالش بود توی اتاق پذیرایی خوابیده بود سجاده ام تو پذیرایی پهن کردم و کلی پیش خدا ژست گرفتم که می خوام با چادر نو نماز بخونم و برق را هم روشن نکردم😂 اما همین که داشتم قامت می بستم دخترم چشمش را از خواب باز می کنه و فکر می کنه داره روح می بینه برای همین یک جیغ خیلی بلند می کشه 😂 و منم فکر می کنم دخترم سوسک دیده که داره جیغ می زنه منم ناخود آگاه جیغ می زنم 😂 همسرم هم که تو اتاق خواب خوابیده بود فکر می کنه زلزله اومده بیدار می شه و با فریاد می گه یا علی یا حسین و اونم داد می زنه 😂 وجیهه خانم همسایه بالایی مون هم از صدای جیغ ما جیغ می زنه و ما باز از صدای جیغ وجیهه خانم می ترسیم و این دفعه سه تایی با هم جیغ می زنیم 😂 😂 و باز پشت سر ما وجیهه خانم جیغ می زنه 🤣🤣🤣🤣 اصلا یک جیغ تو جیغی می شه تماشایی 🤣🤣🤣🤣 حوریه خانم همسایه پایینی مون هم از سر و صدای ما هراسان از خواب می پره می گه وای خدا چه خبر شده شاید فردی فوت شده و هی از پایین داد می زنه مریم خانم حال تون خوبه ؟؟ چیزی شده ؟؟ ولی من انقد وحشت زده بودم که صداش نمی شنیدم ساعت ۸ صبح وجیهه خانم می آد دم در مون می پرسه مریم خانم دیشب تو خونه تون چی شده بود من حقیقتا داشتم ار ترس سکته می کردم 😂 گفتم هیچی بابا دلم خوش بود که خواستم با چادر نو نماز بخونم دخترم این طوری بهم ضد حال زد دخترم از تو اتاق گفت : وجیهه خانم من بی تقصیرم نصف شبی تو تاریکی شما هم یه پارچه سراسر سفید که دستش گذاشته کنار گوشش ببینید فکر می کنید روح اومده و می ترسید وجیهه خانم با خنده گفت : عجب نماز پر سر و صدایی این دفعه چادر نو می خری قبلش به دخترت نشون بده 😂😂😂😂😂 منم گفتم شرمنده دیگه تکرار نمی شه حالا تشریف بیارید داخل در خدمت باشیم وجیهه خانم باز با خنده گفت نه دیگه من خونه ی ارواح نمی آم 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 مریم حسنی @golbargsork1354
🌷به نام خدا وبا یاد شهیدان 🌷 آه ای فقر چقدر بی کاری باز دست از سرم ، بر نمی داری؟ من کجا طاقت تو را دارم بر سرم مثل ابر می باری تا به کی توی خانه ی ما با همان ناز و عشوه می مانی ؟ ! مادرم گفت : تورا کنم پنهان پدرم گفت از تو دم نزنم خواهرم گفت : فقر درد دارد همسرم گفت : حرف غم نزنم زن همسایه باز هم دارد فخر می فروشد که من فلان دارم تو برو تا نفهمد اوکه من باتو تا ابد درد لقمه نان دارم مریم حسنی @golbargsork1354
Cutter_۲۳۰۲۱۰۱۱۲۷۱۴.mp3
3.36M
┄┅═✧ا﷽ا✧═┅┄ ┄┅═✧ا﷽ا✧═┅┄ 🟡هیچ حجابی بین خداوند و اهل بیت سلام الله علیهم نیست لافرق بینک و بینها الا انهم عبادک 🟣 مظهر ولایت تام امیرالمومنین علیه‌السلام هستندتمام انبیاء سابق به نمایندگی از معصومین آمدند.
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷 دلم می خواد یه بار دیگه پا بزارم توی جنوب همون دیار مردم غیور و با صفا و خوب همون جایی که خیلی از جَوون هامون فدا شدند همون جایی که بچه ها یتیم و بی بابا شدند کاش که یه بار دیگه بازم می شد بریم طلاییه همون جایی که خاکش از طلای پاک و نابیه کاش که یه بار دیگه بازم سوله و سنگر می دیدیم تو مشهد شهدامون پابرهنه می دویدیم کاش که یه بار دیگه توی دوکوهه غوغا یکنیم دشمن های دین مونو ذلیل و رسوا بکنیم کاش که یه بار دیگه بازم شلمچه رُ ما می دیدیم خاک شور و خون رنگشو تبرکی می چشیدیم کاش که دوباره تو حسینیه همت دلامون پر بکشه به یاد بچه های جنگ تو سوله ها سر بکشه کاش که به یا د بچه های تخریب چی بازم گریه کنیم خاک قشنگ جبهه رُ به دوستامون هدیه کنیم کاش که خدا قسمت کنه دائم تو جبهه ها باشیم حتی اگه جنگ نباشه به یاد شهدا باشیم کاش که برای همیشه رو عهد هامون بمونیم برا تعجیل فرج آقامون قرآن بخونیم ۲۰ اسفند ماه ۱۳۸۳ ساعت ۱۱ صبح مریم حسنی @golbargsork1354
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷 من زخم ها دارم از این رنج زمانه زخمی به دل ، زخمی میان هر دو شانه زخمی میان چشم پر خون گشته از غم زخمی میان سینه های پر بهانه زخمی میان کوچه ی نامهربانی زخمی میان گریه های کودکانه زخمی میان یک گلوی پاره از بغض زخمی میان خستگی های شبانه این جا کنار آبشاری از ترانه تنها نشستم در جوار چند لانه با دست های خسته می کاوم زمین را شاید بیابم بذر مهری چند دانه اما تن سرد زمین هم گشته زخمی از دست بی مهری و ظلم و بذر کینه ای کاش می شد با نسیمی از محبت روید گل مهر و محبت در قبیله مریم حسنی @golbargsork1354