1.11M
بسم الله الرحمن الرحیم.
🔴 مهم و فوری 🔴
بی طرف نداریم!!!
✅ حتما" گوش بدهید و منتشر کنید.
#لبیک_یا_مهدی
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️یه کم صلابت ببینیم حال دلمون خوب بشه😍
#لبیک_یا_خامنه_ای
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷
زندگی نامه شهیده افسانه ذوالقدری ( یک روز قبل از شهادت ) قسمت اول
افسانه سفره شام را پهن کرد و قابلمه غذا را کنار دست مادر گذاشت به حیاط رفت و کاسه بشقاب هایی را که شسته و لب حوض گذاشته بود به اتاق آورد و توی سفره گداشت
نگاهی کرد ببینید چیزی لازم هست یا نه و به اتاق دیگر رفت
علی که بالای سفره نشسته بود به مادر گفت : آبجی طوری اش شده ؟
اکبر که کنار سفره نشسته بود گفت : از غروب که از مسجد بر گشته این طور شده ، اصلا حرف نمی زنه و هر چی می پرسم چیزی نمی گه
مادر ملاقه را توی قابلمه چرخاند و رو به پسرهایش کردو گفت : من هم نمی دانم چی شده همه اش راه می رود و اشک می ریزد
لیلا که گوشه اتاق با عروسک هایش بازی می کرد گفت : آبجی افسانه دوست داره که شهید بشه خودش گفته که شهید می شه
آنها که سر سفره نشسته بودند طوری با کاسه و قاشق بازی می کنند که بغل دستی شون نفهمه که از حرف لیلا ناراحت شده اند یا نه !
محمد کاسه اش را جلوی مادر گرفت و گفت : از بس آبجی افسانه رفت مسجد پیش مادر بزرگ یا تو مراسمات شهدا بوده یا تو مراسم نمایشگاه عکس شهدا بوده این طوری شده ...
اکبر جوری به برادر کوچکش نگاه کرد که او فهمید باید بس کند و ادامه ندهد
مرتضی از سر سفره به اتاق دیگری رفت و گفت ': اگر آبچی افسانه نباشد شام مزه ای نمی دهد می روم دنبال آبجی افسانه
ادامه دارد
#لبیک_یا_خامنه_ای
@golbargsork1354
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷
زندگی نامه ی شهید ه افسانه ذوالقدری یک روز قبل از شهادت ( قسمت دوم )
پیر زن جارو و خاک انداز را برداشته بود و به طرف شبستان می رفت که افسانه از دبیرستان مرخص شد و یکراست به سراغش به مسجد آمد تا مادر بزرگ را دید کیفش را به زمین گذاشت و چادرش را به کمر گره زد و مقنعه ی طوسی اش را میان رو پوش اش کرد و گفت :
سلام خدا قوت
من دیگر آمده ام شما با این کمرتان نمی خواهد جارو کنید
پیر زن که خیالش از آمدن افسانه راحت شد
نشست و نفس بلندی کشید و خاک انداز را روی زمین گذاشت و گفت : "علیک سلام به روی ماهت عصای دست مادر بزرگ کجا بودی این جا را ببین چه وضعی شده بعد از ظهر مراسم بوده هر ساعت یک شهید می اورند و هر روز یک جا بمباران می شود و هر روز از جبهه ......
خدایا من را نگه داشتی و این جوون ها را می بری !"
افسانه میان حرفش دوید و گفت : مادر جان امشب صدام گفته که می خواهد حمله کند . من پیش شما بمانم ؟شما و آقا جان تنها هستید تا یک وقت خدا نکرده چیزی شد تنها نباشید . بمانم ؟؟ کتاب های فردا را هم آورده ام بمانم ؟؟
صورت پیر زن را خنده مهربانی پر کرد .چشم هایش را ریز کرد و همان طور که دانه دانه هسته های خرما را از روی زمین جمع می کرد رو به افسانه گفت : الهی قربانت بگردم نه تو برو خانه بابات دلخور می شه
اگرم خبری شد ما می رویم زیر زمین . اصلا هر چه سر بقیه آمد سر ما هم می رود خون ما که سرخ تر نیست . تازه اگه این طوری بشه تو که نمی تونی جلوی خواست خدا را بگیری
افسانه چادر به دست کنار مادربزرگش ایستادو گفت : نمی دانم چرا دلم یه جوری هست شور نمی زند اما مادربزرگ بگذار امشب را بمانم توی خانه ی خدا دلم قرص است . فقط امشب 🙏
مادر بزرگ دو لا دولا هسته ها را که جمع می کرد به آخر شبستان رسید .افسانه نا امید نشد . جارو را محکم به دل زیلو ها کشید و بلند جوری که گوش های سنگین مادر بزرگ از ته شبستان بشنود گفت :
مادر جان برای چراغ قوه تان باطری آوردم توی کیفم گذاشتم .بردارید بگذارید کنار چراغ قوه سر پله های زیر زمین .موقع خاموشی لازم می شه
ادامه دارد
#لبیک_یا_خامنه_ای
@golbargsork1354
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 تذکر حجاب یهویی چقدر خوب شد!
🔹 به این میگن معجزه تروریسم و قدرتهای غربی
#لبیک_یا_خامنه_ای #علمدار
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷
موضوع : طنز ( اندر احوالات سوسک)این داستان کاملا واقعیه
همه ی اون هایی که از نزدیک با من آشنایی دارن خبر دارن که چقدر از این موجود چندش و کریه المنظر می ترسم
به همین خاطر گاهی من خون به دل سوسک می کنم و گاهی هم اون خون به دل من می کنه 😂
همه این ماجراها هم کاملا و صددر صد واقعیه
یه شب سر شب تلاوت یک مقدار از قرآن کریم را برای یک گروهی تو ایتا بر عهده گرفته بودم ولی با خودم گفتم اگه الان بخونم همسرم صداش در می آد و می گه باز نشستی پای سجاده ........
به همین خاطر تصمیم گرفتم نصف شب بقیه قرآن را بخونم
ساعت ۳ نصف شب بود که از خواب بیدار شدم و رفتم سرویس بهداشتی تا وضو بگیرم
داخل سرویس بهداشتی یه دمپایی سر پوشیده ی پلاستیکی صورتی رنگ گذاشته بودم که مدل اش نرم و ژله ای بود
یک سوسک خیلی بزرگ داخل دمپایی بود ولی من خبر نداشتم و دمپایی را پوشیدم
اولش یک قلقلکی تو پاهام حس کردم فکر کردم از حالت ژله ای دمپایی این حس را دارم اما سوسک بیچاره که لای پای من جایی برای حرکت نداشت هی دور می چرخید سمت نیمکره راست پام و هی دور می چرخید سمت نیمکره ی چپ پام
اون جا بود که قلقلک را به شدت احساس کردم و دمپایی را با سوسک از پام پرت کردم تو سرویس بهداشتی و با پای برهنه در حالی که کم مونده بود زهره ترک بشم چنان جیغی زدم که فکر نکنم تو عمرم اون طوری جیغ زده باشم و اومدم بیرون در سرویس بهداشتی ایستادم و همسرم را به کمک می طلبیدم
همسرم هم یه اخلاق خاصی که داره اینه که وقتی از خواب بیدارش می کنی تا ده بیست دقیقه اول گیج و منگه و حواسش نیست که تو چه موقعیتی قرار داره
از صدای جیغم همسرم از خواب پریدو سراسیمه با یک کفش مردانه بزرگ کور مال کور مال اومد دم سرویس بهداشتی چون می دونست هر وقت نصف شب جیغ بزنم یعنی سوسک دیدم
من که نمی تونستم هیجان و ترسم را کنترل کنم پشت سر هم جیغ می زدم و سوسک بیچاره هم چنان از صدای جیغ من گیج شده بود که نمی دونست کدوم طرفی فرار کنه و همین جور داخل سرویس بهداشتی سرگردان بود
وقتی همسرم با چشم های بسته می رسه جلو در سرویس بهداشتی چون دوست نداشت خواب از سرش بپره چشمش باز نکرده بود حتی ببینه من کجا قرار دارم و منم جلو در سرویس ایستاده بودم تا سوسک را نشان اش دهم که مبادا بره خودش را گم و گور کنه
چون ایشون چشم خودش را باز نکرده بود الکی می خواست بزنه به در و دیوار و بگه من سوسک را کشتم و بره سریع بخوابه ولی چشم تون روز بد نبینه 😂😂😂😂😂😂😂😂😂
من را با سوسک اشتباه می گیره و ضربات هولناک کفش مردانه بود که یکی پس از دیگری رو دست و بازو و کتف ام فرود می آمد وهی پشت سر هم می گفت نمی دونم چرا سوسکش نمی میره وهی وول می خوره 😳😂😂😂
من که از این رفتار حسابی شوکه شده بودم دیدم سوسک داره می آد طرفم وباز جیغ کشیدم همسرم کور مال کور مال یکی دیگه کوبید تو سر و صورتم 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣اون جا بود که دیگه فرار و بر قرار ترجیح دادم و از زیر دست شون در رفتم و فهمیدم که تو حالت نیمه بیداری هستن
رفتم یه لیوان آب با بازوی کبود شده آوردم ریختم رو صورت شون تا بیدار شدن
سوسک بیچاره هم هی دور می چرخید و تازه ایشون سوسک را کشتن و برق را روشن کردن تا دستمال کاغذی و مشما بیارن و سوسک را بردارن
همین که برق را روشن کردن دیدن من سر و صورتم زخمی و کبوده
با تعجب پرسیدن کی تو را به این روز انداخته ؟ چرا گریه می کنی ؟ نکنه خوردی زمین!!!!!
من با گریه گفتم : مرد حسابی یک ساعته داری با کفش محکم می کوبی تو سر و صورتم زدی ناکارم کردی بازوم را نمی تونم تکون بدهم حالا می پرسی کی تو را به این روز انداخته ؟؟
همین شمای نازنین من به این روز انداختی
همسرم با ناباوری گفت : نه باور نمی کنم یعنی من زدمت ؟ تر خدا ببخشید جبران می کنم فردا می برمت شاه عبدالعظیم س که خوشحال بشی
گفتم چنان مرا بد جورو با کفش محکم کتک زدی که نمی تونم بدنم را حرکت بدهم حالا وعده شاه عبدالعظیم می دی ؟؟ این را گفتم و زدم زیر گریه
پسرم که تمام این مدت فقط از دور شاهد ماجرا بود بلند شد تو جاش نشست و گفت : حالا با هم بحث نکنید به خدا آقای شریفی نیا از دست ما آسایش نداره ( چون ما همسایه ی دیوار به دیوار برادر آقای محمد رضا شریفی نیا فیلم بازی کن مشهور هستیم ) الان می ره به صاحب خونه مون می گه من از دست این دیوونه ها که نصف شب جیغ می زنن آسایش ندارم بیا جمع کن اینا را از این جا ببر 😂😂😂😂😂😂😂
خلاصه من اون نصف شب قرآن که نخوندم هیچ نماز صبح ام را هم چون کتک خورده بودم و بدنم درد می کرد نشسته خوندم 😂
مریم حسنی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب
@golbargsork1354
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷
#طنز ( اندر احوالات سوسک )
موضوع : هزار پای پیوند دهنده
داستان کاملا واقعی است
در خانه ای زندگی می کردیم که اصلا سوسک نداشت اما یک شب نزدیک مغرب دیدیم از کانال کولر یه سوسک بزرگ اومد بیرون با عجله رفتم همسایه بالایی صدا کردم که بیاد برام بکشه
همسایه سوسک را کشت و گفت تا اذان بشه یه کم بیا بالا خونه ی ما
رفتم خونه شون و تا رفت چایی بیاره یه سوسک هم از کانال کولر اونا اومد بیرون
اون را کشت یکی دیگه اومد و همین طور یکی پس از دیگری منم رفته بودم بالای مبل شون ایستاد ه بودم و اونم بنده خدا یک خاک انداز سوسک را پشت سر هم کشت و هر یه دونه را که می کشت من یع جیغ می زدم 😂من دیگه داشتم از ترس قالب تهی می کردم همسایه با خنده گفت : این که ترس نداره باید بریم پشت بوم کانال کولر ببندیم من هم باهاش رفتم پشت بوم و کانال را بستیم بعد که برگشتیم پایین همسایه گفت حداقل بیا چایی ات را بخور بعد برو منم یه ماجرا برات بگم تا بفهمی چیزی که ترس داره سوسک نیست بلکه هزار پاست
برام جالب شد و رفتم تا ماجرای هزار پا را بشنوم
همسایه گفت شب خواستگاری ام بود و من باید از آشپزخانه چای می بردم برای داماد و خانواده اش ولی از تیپ داماد خوشم نمی اومد و می خواستم بهش جواب منفی بدهم
چای را ریختم تو سینی و تقریبا ۱۲ تا چایی ریختم و با دقت رفتم که چایی ها را دور بچرخونم اما همین که رسیدم به داماد دیدم یه چیزی داره از تو شلوارم بالا و پایین می ره سینی چایی را پرت کردم رو زمین و انقدر ترسیده بودم که شلوارم را همان جا جلو داماد در آوردم 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 اون قسمتی که قلقلکم می داد را با دست از بیرون گرفته بودم و فشار می دادم
و فقط پشت هم جیغ می زدم و همون جا بدون شلوار وسط مجلس از ترس بی هوش شدم وقتی به هوش اومدم دیدم مادر داماد و مادرم بالا سرم هستن و چادر انداختن دور بدنم و مشتم که واز کردن دیدن یه هزار پای بزرگ لای شلوارم بوده که با دست از بس فشارش داده بودم کشتمش
ولی همین ما جرا باعث شد که چون جلو داماد بی شلوار شدم بهش جواب مثبت دادم 😂😂😂😂😂😂😂😂😂
و یک هزار پا باعث ازدواج مان شد وقتی خانم همسایه تعریف می کرد من از خنده پیچ و تاب می خوردم یکهو بدنم خورد به سماور در حال جوش زن همسایه و سماور پرت شد زمین و آب جوش ریخت کف فرش آشپز خونه شون
همسایه گفت : مریم خانم من شوهرم از خیسی فرش متنفره پاشو برو پایین نماز مغربت بخون وگرنه الان تو هم باعث طلاقم می شی و پیوندی که هزار پا محکم کرده را پاره می کنی 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
کلی عذر خواهی کردم و برگشتم پایین ولی از بس این ماجرا برام جالب بود وسط نمازم خنده ام می گرفت
مریم حسنی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب
@golbargsork1354
12-maddahi.581.mp3
2.44M
✌️من زینبم عقیدهٔ من ایستادگیست
✊من اسوهٔ مقاومت و ایستادگی
✌️قیام میکنم
🇮🇷 #زن_عفت_افتخار #حجاب
#ایران #لبیک_یا_خامنه_ای
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز می خوام درباره یک صفت اخلاقی به اسم مدارا کردن براتون صحبت کتم
همان طور که دروغ گو نبودن و امانت دار بودن و وفای به عهد داشتن باعث صعود آدم و باعث به وجود آمدن توفیقات معنویی زیادی برای ما می شه
مدارا کردن هم می تونه تو بُعد روحانی باعث پیشرفت مون بشه
همه ی ما آدم ها همان طور که در شکل ظاهری متفاوت هستیم در خلق و خو و روحیات هم متفاوت هستیم
هر کدام مون شاید فکر کنیم آن طوری که ما می اندیشیم و باور و اعتقاد داریم صد در صد درسته و دوست داشته باشیم دیگران را تابع عقاید خود کنیم
اما آدم ها اخلاقیات و روحیات متفاوتی دارند و امکان پذیر نیست که همه مطابق میل ما رفتار کنند
برای اینکه بتوانیم در کنار هم با کمترین نزاع و درگیری و تنش های روحی و جسمی زندگی کنیم باید مدارا کردن را خوب یاد بگیریم
به عنوان مثال وقتی خواهر شما ازدواج می کند یا برادر شما ازدواج می کند ممکن از آقا و خانمی به اعضای خانواده شما اضافه شود که روحیات یا اخلاق او مطابق میل شما نباشد به جای به وجود آوردن دلخوری و جنگ و دعوا و جر و بحث اخلاق اسلامی ایجاب می کنه که با رفق و مدارا بر خورد کنیم و به قول بهتر کمی همدیگه را تحمل کنیم و رفتارهای خود خواهانه نداشته باشیم
مدارا کردن در واقع نوعی گذشت کردن هست و نتیجه اش اینه که اعصاب مون آروم خواهد ماند هر چند که ممکنه برای افراد سخت باشه که بخوان در برابر هر رفتاری مدارا کنند اما امتحان کنید این مدارا کردن رزق معنویی شما را زیاد خواهد کرد
البته قرار نیست ما طوری رفتار کنیم که همه از ما خوش شون بیاد چون این صفت افراد منافق هست بالاخره هر آدمی ممکنه موافقان یا مخالفانی داشته باشه اما مدارا کردن با دوستان و اقوام و فامیل باعث آسایش و امنیت روحی و روانی خودمون می شه و آثار و برکات فراوانی هم در جامعه مون داره
مریم حسنی
#لبیک_یا_خامنه_ای
@golbargsork1354
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷
مَه در پرده نهان ، رخ بنما بر یاران
حامی اهل جهان ، رخ بنما بر یاران
صبح هر جمعه زشوق رویت
ندبه خوانیم به چشم نگران ، رخ بنما بر یاران
مریم حسنی
آبان ماه سال ۱۳۸۶
#لبیک_یا_خامنه_ای
@golbargsork1354
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷
موضوع طنز : نماز پر سر و صدا 😂
(داستان واقعی )
تازه یه چادر نماز کاملا سفید رنگ و بدون گل دوخته بودم و با خودم گفتم از فردا صبح نمازم با این چادرمی خونم
صبح فرداش موقع اذان صبح برا نماز بیدار شدم همه جا تاریک بود و هنوز خیلی مونده بود که خورشید طلوع کنه
دخترم که آن موقع ۸ سالش بود توی اتاق پذیرایی خوابیده بود
سجاده ام تو پذیرایی پهن کردم و کلی پیش خدا ژست گرفتم که می خوام با چادر نو نماز بخونم و برق را هم روشن نکردم😂
اما همین که داشتم قامت می بستم دخترم چشمش را از خواب باز می کنه و فکر می کنه داره روح می بینه برای همین یک جیغ خیلی بلند می کشه 😂 و منم فکر می کنم دخترم سوسک دیده که داره جیغ می زنه منم ناخود آگاه جیغ می زنم 😂
همسرم هم که تو اتاق خواب خوابیده بود فکر می کنه زلزله اومده بیدار می شه و با فریاد می گه یا علی یا حسین و اونم داد می زنه 😂
وجیهه خانم همسایه بالایی مون هم از صدای جیغ ما جیغ می زنه و ما باز از صدای جیغ وجیهه خانم می ترسیم و این دفعه سه تایی با هم جیغ می زنیم 😂 😂 و باز پشت سر ما وجیهه خانم جیغ می زنه 🤣🤣🤣🤣 اصلا یک جیغ تو جیغی می شه تماشایی 🤣🤣🤣🤣
حوریه خانم همسایه پایینی مون هم از سر و صدای ما هراسان از خواب می پره می گه وای خدا چه خبر شده شاید فردی فوت شده و هی از پایین داد می زنه مریم خانم حال تون خوبه ؟؟ چیزی شده ؟؟ ولی من انقد وحشت زده بودم که صداش نمی شنیدم
ساعت ۸ صبح وجیهه خانم می آد دم در مون می پرسه مریم خانم دیشب تو خونه تون چی شده بود من حقیقتا داشتم ار ترس سکته می کردم 😂
گفتم هیچی بابا دلم خوش بود که خواستم با چادر نو نماز بخونم دخترم این طوری بهم ضد حال زد
دخترم از تو اتاق گفت : وجیهه خانم من بی تقصیرم نصف شبی تو تاریکی شما هم یه پارچه سراسر سفید که دستش گذاشته کنار گوشش ببینید فکر می کنید روح اومده و می ترسید
وجیهه خانم با خنده گفت : عجب نماز پر سر و صدایی این دفعه چادر نو می خری قبلش به دخترت نشون بده 😂😂😂😂😂
منم گفتم شرمنده دیگه تکرار نمی شه حالا تشریف بیارید داخل در خدمت باشیم
وجیهه خانم باز با خنده گفت نه دیگه من خونه ی ارواح نمی آم 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
مریم حسنی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب
@golbargsork1354
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
🎬اثرات خواندن سوره یس بعد از نماز صبح و هدیه به مادر #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
🎙️حجت الاسلام مومنی
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#شهیدانہ♥️
#سوره_یاسین
#شهید_خرازی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم