#طنز
داستان واقعی
موضوع : عروسی های پر ماجرا
به غیر از سوسک یه چیز دیگه هم هست که اگه ببینم دو برابر جیغ می زنم اگه گفتید اون چیه ؟؟
اینکه یه مرد نامحرم مرا با پوششی که کافی نیست ببینه و رو این موضوع حساسیت ویژه دارم
شب عروسی دخترم بود وقتی عروس و داماد وارد شدن یه خانمی گفت : مگه تو مادر عروس نیستی پس چرا اسفند دود نکردی
مستخدم تالار هم گفت : از در تالار(که زنانه اش طبقه دوم بود ) برو بیرون دم در از همکارم اسفند و اسفند دود کن بگیر بیار
من هم چون مادر عروس بودم از همه نظر به خودم رسیده بودم از در زنانه تالار رفتم دم در ورودی زنانه و دنبال مستخدم مورد نظر می گشتم یه دفعه
یک آقای مهمان که فامیل داماد بود زنانه را با مردانه اشتباه می گیره و از پله های طبقه دوم می آد بالا و منم هیچ حجابی همراهم نبود و لباسم هم شبیه لباس عروس بود تا مرا می بینه می گه یاعلی 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
من هم هل می شم ومی گم یازهرا 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
و بعد جیغ می زنم آقاهه از صدای جیغ من چنان هل می کنه که پاش سُر می خوره و کل پله های طبقه بالا تا پاگرد را پرت می شه زمین و از پاگرد به بعد بلند می شه در می ره
منم بر می گردم تو تالار می افتم رو یک صندلی و وا می رم و همه خانما دورم جمع می شن و برام آب قند می آرن و همین ماجرا باعث می شه به قدری اعصابم به هم بریزه که شب عروسی دخترم یادم بره با دخترم یک عکس یادگاری بگیرم
مریم حسنی
@golbargsork1354
برانداز خودتی 😍
بقیه اداتو در میارن
"اللهم ارزقنی الشهاده فی سبیلک"
#طنز
#لبیک_یا_خامنه_ایی
#پایان_مماشات
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️دوستت داریم برانداز
برانداز فقط خودت!😁😝😝😝
📜با یک نوار کاست و چند برگه کاغذ کاری کردی که ۴۴ ساله تمام قُلدرهای دنیا با تمام رسانهها و مزدورانشان هیچ غلطی نمیتونن بکنن
https://eitaa.com/golbargsork1354
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷
#طنز ( اندر احوالات سوسک )
موضوع : هزار پای پیوند دهنده
داستان کاملا واقعی است
در خانه ای زندگی می کردیم که اصلا سوسک نداشت اما یک شب نزدیک مغرب دیدیم از کانال کولر یه سوسک بزرگ اومد بیرون با عجله رفتم همسایه بالایی صدا کردم که بیاد برام بکشه
همسایه سوسک را کشت و گفت تا اذان بشه یه کم بیا بالا خونه ی ما
رفتم خونه شون و تا رفت چایی بیاره یه سوسک هم از کانال کولر اونا اومد بیرون
اون را کشت یکی دیگه اومد و همین طور یکی پس از دیگری منم رفته بودم بالای مبل شون ایستاد ه بودم و اونم بنده خدا یک خاک انداز سوسک را پشت سر هم کشت و هر یه دونه را که می کشت من یع جیغ می زدم 😂من دیگه داشتم از ترس قالب تهی می کردم همسایه با خنده گفت : این که ترس نداره باید بریم پشت بوم کانال کولر ببندیم من هم باهاش رفتم پشت بوم و کانال را بستیم بعد که برگشتیم پایین همسایه گفت حداقل بیا چایی ات را بخور بعد برو منم یه ماجرا برات بگم تا بفهمی چیزی که ترس داره سوسک نیست بلکه هزار پاست
برام جالب شد و رفتم تا ماجرای هزار پا را بشنوم
همسایه گفت شب خواستگاری ام بود و من باید از آشپزخانه چای می بردم برای داماد و خانواده اش ولی از تیپ داماد خوشم نمی اومد و می خواستم بهش جواب منفی بدهم
چای را ریختم تو سینی و تقریبا ۱۲ تا چایی ریختم و با دقت رفتم که چایی ها را دور بچرخونم اما همین که رسیدم به داماد دیدم یه چیزی داره از تو شلوارم بالا و پایین می ره سینی چایی را پرت کردم رو زمین و انقدر ترسیده بودم که شلوارم را همان جا جلو داماد در آوردم 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 اون قسمتی که قلقلکم می داد را با دست از بیرون گرفته بودم و فشار می دادم
و فقط پشت هم جیغ می زدم و همون جا بدون شلوار وسط مجلس از ترس بی هوش شدم وقتی به هوش اومدم دیدم مادر داماد و مادرم بالا سرم هستن و چادر انداختن دور بدنم و مشتم که واز کردن دیدن یه هزار پای بزرگ لای شلوارم بوده که با دست از بس فشارش داده بودم کشتمش
ولی همین ما جرا باعث شد که چون جلو داماد بی شلوار شدم بهش جواب مثبت دادم 😂😂😂😂😂😂😂😂😂
و یک هزار پا باعث ازدواج مان شد وقتی خانم همسایه تعریف می کرد من از خنده پیچ و تاب می خوردم یکهو بدنم خورد به سماور در حال جوش زن همسایه و سماور پرت شد زمین و آب جوش ریخت کف فرش آشپز خونه شون
همسایه گفت : مریم خانم من شوهرم از خیسی فرش متنفره پاشو برو پایین نماز مغربت بخون وگرنه الان تو هم باعث طلاقم می شی و پیوندی که هزار پا محکم کرده را پاره می کنی 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
کلی عذر خواهی کردم و برگشتم پایین ولی از بس این ماجرا برام جالب بود وسط نمازم خنده ام می گرفت
مریم حسنی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب
@golbargsork1354
#طنز
داستان واقعی
موضوع : عروسی های پر ماجرا
به غیر از سوسک یه چیز دیگه هم هست که اگه ببینم دو برابر جیغ می زنم اگه گفتید اون چیه ؟؟
اینکه یه مرد نامحرم مرا با پوششی که کافی نیست ببینه و رو این موضوع حساسیت ویژه دارم
شب عروسی دخترم بود وقتی عروس و داماد وارد شدن یه خانمی گفت : مگه تو مادر عروس نیستی پس چرا اسفند دود نکردی
مستخدم تالار هم گفت : از در تالار(که زنانه اش طبقه دوم بود ) برو بیرون دم در از همکارم اسفند و اسفند دود کن بگیر بیار
من هم چون مادر عروس بودم از همه نظر به خودم رسیده بودم از در زنانه تالار رفتم دم در ورودی زنانه و دنبال مستخدم مورد نظر می گشتم یه دفعه
یک آقای مهمان که فامیل داماد بود زنانه را با مردانه اشتباه می گیره و از پله های طبقه دوم می آد بالا و منم هیچ حجابی همراهم نبود و لباسم هم شبیه لباس عروس بود تا مرا می بینه می گه یاعلی 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
من هم هل می شم ومی گم یازهرا 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
و بعد جیغ می زنم آقاهه از صدای جیغ من چنان هل می کنه که پاش سُر می خوره و کل پله های طبقه بالا تا پاگرد را پرت می شه زمین و از پاگرد به بعد بلند می شه در می ره
منم بر می گردم تو تالار می افتم رو یک صندلی و وا می رم کاملا از حال می رم و همه خانما دورم جمع می شن و برام آب قند می آرن و همین ماجرا باعث می شه به قدری اعصابم به هم بریزه که شب عروسی دخترم یادم بره با دخترم یک عکس یادگاری بگیرم
مریم حسنی
@golbargsork1354
#طنز
در ادامه ی عروسی های پر ماجرا می رسیم به یک ماجرای دیگه که اینم داستانش واقعیه ولی مربوط به خودم نیست
اون روز که اون اتفاق تو عروسی دخترم افتاد دخترم گفت مامان ناراحت نباش ماجرای تو که از ماجرای دوستم منصوره بدتر نیست
پرسیدم مگه منصوره چه ماجرایی داشت
دخترم گفت : عروسی یکی از فامیل نزدیک های منصوره بود با مامانش دو تایی رفتن آرایشگاه و حسابی به خودشون رسیدن و از محل آرایشگاه تا عروسی را مثل تو صورت شون رو پوشیه زدن بعد وارد تالار شدن و بهشون گفتن رختکن خانما طبقه ی چهارمه
با آسانسور رفتن طبقه چهارم لباس های مجلسی شون پوشیدن و کیف مجلسی شون رو هم با یک ژست خاصی دست گرفتن و کفش های پاشنه بلند پوشیدن با دامن های کوتاه تا بالای زانو 😂😂😂😂😂😂
بعد از رختکن که اومدن بیرون دو تا آسانسور وجود داشت یکی c و یکی d
آسانسور c زنونه بود ولی اونا اشتباه آسانسور d را سوار می شن و آسانسور اونا را می آره تو دل تالار مردونه و تا در آسانسور باز می شه اتفاقا بابای منصوره دقیقا تو میز روبه رو آسانسور نشسته بود و تا زن و بچه اش را می بینه پرتقال می پره تو حلقش 😂😂😂😂😂😂
این ها هم حواس شون اول نبود از آسانسور می آن بیرون و تا میفهمن چه افتضاحی شده جیغ می زنن و خواستن برگردن داخل آسانسور که درش بسته می شه و محکم می خوره به صورت شون 😂😂😂 و بابای منصوره هم با عجله می آد کت خودش و کت داداشش را می اندازه رو سر منصوره و مامانش و در آسانسور باز می کنه و اونا را می فرسته تو زنونه ولی مامان منصوره تا آخر مجلس هیچی از عروسی نمی فهمه و مثل تو گریه می کنه
بعد که شب می رن خونه ، مامان و بابای منصوره باهم دعواشون می شه و اصلا عروسی بهشون خوش نمی گذره
مامان منصوره هم چون سیده هی به شوهرش می گفت به جدم قسم ما نفهمیدیم این آسانسور دقیقا تو دل مردها باز می شه 🤣
خب البته من زیاد به این ماجرا نمی خندم چون خیلی تلخ و ناگواره و خدا برای هیچ زن محجبه ایی چنین روزی را نیاره
مریم حسنی
@golbargsork1354
#طنز
موضوع : گلابی گلابی
داستان واقعی
سال ها پیش وقتی ۹ سالم بود یه شب پدرم سجاده نمازش کنار رختخواب من پهن کرده بود چون یه مقدار وسایل خاصی تو اتاق گذاشته بودن که فضای زیادی از اتاق برای چند روزی اشغال بود
نصف شب بود و من داشتم خواب می دیدم تو یه باغ پر ار گلابی دارم گلابی های شیرین می چینم پدرم هم داشت نماز شب می خوند و چون من تو بیداری گلابی خیلی دوس دارم چنان تو خواب به وجد آمده بودم که دستم دراز می کردم بچینم و هی تو خواب می گفتم گلاببببببی گلاببببیی و ذوق می کردم 😂😂😂😂😂 و ازش می خوردم
یه دفعه با همون چشم های بسته و خوابیده دستم را دراز کردم و به جای گلابی بینی پدرم را که سر سجاده مشغول تشهد و سلام نماز شب بود می کشم 😂😂😂😂😂😂😂 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣به حدی که سر پدرم را تا دم مهر می آرم پایین ( مثل کسی که بخواد نشسته رکوع بره ) پدرم می گه السلام علیک ایها النبییییئیییی 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 و دیگه داشت خفه می شد چون من تو خواب حس می کردم این گلابی سفته و کنده نمیشه و هی فشارش می دادم 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣پدر خدا بیامرزم که می بینه هر چی تلاش می کنه نمی تونه بینی اش را از لای دست من نجات بده نمازش سلام می ده و یک چک می زنه تو گوشم اون جا بود که از خواب می پرم و هر چی گلابی خورده بودم و دیده بودم از سرم می پره 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣بعد پدرم که اصل ماجرا را می فهمه کلی می خنده و می گه اگه نمی زدمت داشتی خفه ام می کردی اتفاقا شنیدم که تو خواب می گفتی گلابی گلابی 🤣🤣🤣🤣🤣خلاصه به جای گلابی چک خوردم 😂
مریم حسنی
@golbargsork1354
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷
#طنز
طنز واقعی
موضوع : اتاق پرو 🤣
دخترم کلاس پنجم بود که از طرف مدرسه شون برا اول مهر ما را فرستادن جایی تا از اون جا مانتو و شلوار مدرسه اش را تهیه کنیم
و چون مسیرش دور بود همسرم را هم با خودمان برده بودیم
از در که وارد شدیم مسوول آن جا پس از پرسیدن سایز دخترم یک دست مانتو شلوار و مقنعه دبستان داد دست مان و گفت این را ببرید پرو کنید
انتهای راهرو سه تا اتاق پرو بود که هر سه تا اتاق پرو، اتاقک هایی بود که از چهار طرف توسط پارچه صخیم پرده ای و شبیه پارچه برزنتی احاطه شده بود و در واقع اتاق پرو اش در و دیوار نداشت انگار می رفتی لای پرده لباست را عوض می کردی و دو طرف پرده توسط زیپ بسته می شد و جالب تر این که از یه در زیپ دار که وارد می شدی دقیقا رو به رویت یک در زیپ دار داشت که می شد از داخل آن خارج شد
ادامه دارد
مریم حسنی
@golbargsork1354
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷
#طنز
طنز واقعی
موضوع : اتاق پرو 🤣( قسمت دوم )
وسایل اضافی مان را دادیم دست همسرم و با دخترم رفتیم داخل اتاق پرو تا لباس را بپوشد وقتی لباس را پوشید دیدیم مشکلی نداره و داشتیم آن را تا می کردیم که ناگهان یک خانم خیلی چاق و دخترش از در روبه رو یعنی دری که همسرم آن را نمی دید و اصلا نمی دانست چنین دری وجود دارد وارد اتاق پرو شدند
خانم چاق با عجله گفت : می دونم که نوبت شماس ولی ما عجله داریم و فقط می خواهیم شلوار را سایز دخترم کنیم اجازه بدهید من بیام داخل شلوار را تن دخترم کنم
گفتم : بفرمایید مانعی نداره
هنوز من و دخترم مشغول تا کردن لباس های نو بودیم که این خانم چاق خم شد تا شلوار را تن دخترش بپوشه و چون چاق بود حجم بدنش از پشت پرده زد بیرون و بیرون پرده هم توی راهرو چند مرد نامحرم ایستاده بودند
با اینکه من اصلا چاق نیستم همسرم خیلی تعجب کرد که چطور یک دفعه چاق شده ام 😂😂😂😂😂😂😂
و پیش خودش گمان کرد من و دخترم از داخل داریم باهاش شوخی می کنیم و چون بیرون نامحرم ایستاده بود عصبانی می شوند و با دست یکی محکم به پشت این خانم چاق می کوبند
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣همین طور که مشغول تا کردن لباس ها بودیم
دیدیم این خانم یک دفعه از حالت خمیده ایستاد و با صدای بلندی گفت : اووووف
اوووف اوووف این چه ضرب دستی بود ؟ 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 این کی بود ؟ چرا مرا زد ؟🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 گفتم فکر کنم شوهر من بوده باشه چون اون پشت پرده ایستاده بود یکهو خانمه گفت : این شوهرت بود که مرا زد ؟ خدا صبرت بده یه وقت عصبانی اش نکنی ها دست اش بد جور ضرب داره زده ناکارم کرده 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 من که هاج و واج مونده بودم از اینکه چرا همسرم چنین کاری کرده گفتم خانم جان من معذرت می خوام شما ببخش
یه دفعه خانمه دوباره گفت : اووووف اوووف و هی پشت سر هم جایی را که ضربه خورد می مالید و گریه اش گرفته بود و می گفت به خدا می سوزه می سوزه می سوزه 😂
من گفتم خانم اگه عجله نمی کردی این طوری نمی شد
ما زیپ را کشیدیم بالا و آمدیم بیرون دیدیم همسرم عصبانی ایستاده و می گه این کارا و این شوخی ها چیه جلو مرد نامحرم ؟؟ برا چی لباس ها را قلمبه کرده بودید و حجمش را داده بودید پشت پرده ؟؟!!!
تا این را گفت : دخترم نتونس جلو خنده اش بگیره و منم گفتم این داخل یک خانم چاق هست که چنان کتک اش زدی داره گریه می کنه 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
همسرم گفت : یا امام زمان من کتک اش زدم ؟ گفتم پس عمه ی من بود که کوبید تو پشت این زن ؟
طفلک همسرم سرخ و سفید شد و گفت تر خدا صداش کن ازش عذر خواهی کنم
گفتم طوری زدی که صد جور پماد بماله هم جای زخمش و هم جای دردش خوب نمیشه اشکش در آوردی اون وقت می خوای با یه عذر خواهی سر و ته اش هم بیاری ؟؟
همسرم که خیلی ناراحت و عصبانی تر بود گفت : خب می گی چی کار کنم ؟ می خوای برم بوسش کنم ؟ و ازش عذر خواهی کنم این طوری شما وجدانت آروم می شه ؟؟
دیگه نمی تونستم جلو خنده ام کنترل کنم با خنده گفتم : بوس پیش کش ات فک کنم زدی کبودش کردی باید دیه بدهی 😂😂 همسرم دیگه چنان ترسید که خودش با صدای بلند از پشت پرده گفت : حاج خانم شما را به خدا ببخشید شما را با خانم خودم اشتباه گرفتم
خانمه هم از داخل پرده گفت : بروید برا خودتون یک عینک بخرید وقتی فرق بین خانم خودتون و خانم دیگران را بعد از این همه سال زندگی هنوز نمی تونید تشخیص بدید ولی خودمانیم حاج آقا عجب ضرب دستی دارید خدا به داد خانم تون برسه 😂😂😂😂همسرم گفت : من خانمم را کتک نمی زنم
خانمه گفت : دروغ نگو پس الان این چه کاری بود که کردی 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
این را که گفت : همسرم دلش را گرفته بود و از خنده پیچ و تاب می خورد و ما از اون محوطه خارج شدیم و رفتیم بیرون توی چمن های میدون نشستیم و یک دل سیر خندیدیم و به خانه برگشتیم 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
پایان
مریم حسنی
@golbargsork1354
#طنز
موضوع : حجاب کامل 🤣
داستان واقعی
سال ۱۳۷۴ بود و با عده ای از دوستان که همه مجرد بودیم رفته بودیم بهشت زهرا سلام الله مزار شهید آوینی
اون موقع این چادرهای آستین دار مد نبود من چادر مشکی معمولی سرم می کردم که جلوی آن را تا بالای ساق پا می دوختم که چادرم از هم باز نشه یک دست کش پارچه ای مشکی ضخیم هم دستم می کردم و یک روبند و پوشیه ایی که کل صورت را کامل می پوشوند رو صورتم می زدم و تقریبا هیچ جای بدنم پیدا نبود
یک بسته شکلات خریده بودم که رسیدیم اون جا خیراتی بدهم
اول دسته جمعی رفتیم مزار شهید آوینی بعد می خواستیم بریم قطعه ۵۳ من به بچه ها گفتم صبر کنید من خیراتم را بدهم بعد بریم
مشمای شکلات را باز کردم و ایستادم تو راه رفت و آمد مردم و به همه با همون حجابم تعارف می کردم و اصلا حواسم نبود مشما داره خالی می شه چون پوشیه رو صورتم بود و جلوم را خوب نمی دیدم
یکهو یک پیر مرد اومد رد بشه مشما را گرفتم طرفش اونم دستش تا آخر کرد تو مشما و بدون اینکه داخل مشما را نگاه کنه خواست شکلات برداره که به جای شکلات دستم از داخل مشما نیشگون ( بشکون ) گرفت
و تازه اون جا بود که من فهمیدم مشما ی خالی را طرفش گرفتم اونم از نیشگون منظوربدی نداشت خیال می کرد داره شکلات بر می داره 😂😂
پیرمرده هم گفت : خدا شفا بده چه مریضی هایی وجود داره ورد شد و رفت 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 و بچه ها اون روز وقتی ماجرا را براشون تعریف کردم ترکیدن از خنده و گفتن مریم خدا نکشدتت شهدا هم دارن ازتو آسمون ها بهت می خندن 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
مریم حسنی
@golbargsork1354
#طنز ( اندر احوالات سوسک )
موضوع : غذای نذری
داستان واقعی
نیمه رجب و ایام عزاداری حضرت زینب سلام الله بود پسرم را ۴ ماهه باردار بودم و با همسرم و دخترم داشتیم می رفتیم هیئت
همسرم گفت : هیئت افتاده خونه ی آقای مستعان و لازم نیست اتوبوس سوار بشیم پیاده از یه کناری می ریم
هوا دیگه تاریک بود راه افتادیم سمت خونه ی آقای مستعان
همین طور که می رفتیم از روبه رو مون یک آقایی که یه دونه غذای نذری دستش بود داشت می اومد و هی خودش به غذایی که دستش بود نگاه می کرد و می خندید و غرق در افکار خودش بود😂
یک دفعه دو تا سوسک و یک گربه به طور همزمان تو کوچه می پیچن لای پای من
۰
من از گربه زیاد نمی ترسم ولی خب سوسک قاتل منه
به همین خاطر بدون اینکه دست خودم باشه ناخود آگاه جیغ بلندی می کشم به طوری که اون آقا به قدری از جیغم می ترسه که هل می کنه وغذای نذری اش پرت می شه رو هوا و می ریزه زمین
همسرم هم مستاصل می مونه که از اون آقا عذر خواهی کنه یا سوسک را بکشه چون بیشتر نگران این بود که نکنه در اثر شدت ترس بچه ام سقط بشه و با عصبانیت به من می گه تو دیگه برام آبرو نزاشتی من شرمنده مردم می کنی ......
اون آقا هم اول یه نگاه حسرت باری به قیمه نذری اش می کنه و بعد می آد به همسرم می گه آقا دعواشون نکنید فدای سرتون خانم ها همه شون از سوسک می ترسن من از دور دیدم گربه بد جور خودش کوبوند به خانم تون حق داشت بترسه سوسک هم که این وسط اضافه شد دیگه بدتر
یکهو اون سوسک ها می پیچن دور پای همسر من و اون آقا
وقتی دو تایی شون خواستن با پاهاشون سوسک را بکشن حواس شون به همدیگه نبود و سرهاشون محکم می خوره به هم 😂😂😂🤣🤣
خواستن از همدیگه عذر خواهی کنن می افتن تو جوب 🤣🤣🤣🤣🤣و خلاصه یک شیر تو شیری می شه که جز شرم و خجالت واسه مون چیزی نمی مونه
مریم حسنی
@golbargsork1354
🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷
#طنز
موضوع : مگه مرد هم می ترسه ؟ 😂😂😂😂
داستان : واقعی
چون داریم به روز مرد نزدیک می شیم این طنز را انتخاب کردم که تعریف کتم
تو دوران عقد بودیم و هنوز کاملا روحیات و حالات همدیگه را نمی شناختیم ولی ایشون خیلی زود فهمیده بودن من از سوسک می ترسم ولی من هنوز نمی دانستم ایشون از چی می ترسه یه روز دو تایی از دم پارک داشتیم می رفتیم که یک یا کریم پرواز کردن طرف شون و دیدم خیلی خیلی ترسیدن با تعجب گفتم یا کریم که ترس نداره انقد دوست دارم کبوتر ها را بغل کنم و نوازش کنم
ایشون گفتن ولی من از کبوترها و یا کریم ها می ترسم و حق نداری جلو من کبوتر بغل کنی
این گذشت
تا اینکه یه روز دم پنجره ی اتاق منزل مادری نشسته بودم و داشتم شعر می گفتم یک دفعه یک یا کریم اومد کنارم نشست و من هم موفق شدم سریع یا کریم را بگیرم
یک ساعت بعدش در همان دوران عقد قرار بود ایشان به منزل ما بیان
به فکرم رسید که یک شوخی عملی باهاشون بکنم و هدفم و نیت ام
فقط شوخی بود
با یا کریم رفتم آشپز خانه و یک آب کش فلزی روحی آوردم و یک پلاستیک رو فرش پهن کردم یا کریم را گذاشتم تو اتاق پذیرایی رو فرش پلاستیک هم زیرش و آب کش را گذاشتم روش
ایشان که آمدن مستقیم طبق عادت همیشگی رفتن تو اتاق پذیرایی و من هم رفتم چایی براشون آوردم و تا چایی را گذاشتم جلوشون گفتن این آب کش وسط پذیرایی چی کار می کنه و آب کش را بلند کردن و یا کریم را زیرش دیدند
یک دفعه بلند شدند و مثل خانم ها جیغ می زدن و تقریبا به نفس نفس افتاده بودن و منم اصلا توقع نداشتم تا این حد بترسند گفتم : مگه مرد هم می ترسه ؟؟
ایشون با فریاد بلند تر و با وحشت گفتن یکی این یا کریم از این جا برداره من دارم زهره ترک می شم
یا کریم هم هل کرده بود و هی پر می زد این سر اتاق دوباره پر می زد اون سر اتاق
یک دفعه من دیدم ایشون از حال رفت ترسیدم و یا کریم را بردم حیاط پر دادم و اومدم تو اتاق هی می زدم تو سر و صورتم و می گفتم غلط کردم خواهر و برادران کوچک ترم هم غش کرده بودن از خنده و آب زدیم تو صورت شون و به هوش اومدن و تا چندین ساعت خیلی بدن شون می لرزید و حال شون بد بود
😂😂😂🤣🤣🤣🤣 اینم نمونه ای از ترس مردها بود تا بدونید که اسم ما خانم ها بد در رفته وگرنه آقایون هم از یه چیزهایی می ترسند
فقط خانم های عزیز کانال توجه داشته باشند که نزدیک روز مرد آقایون شون را از چیزی که می ترسند نترسونن تا آقایون برای من لعنت نفرستن در ضمن گاهی ممکنه اثرات جبران ناپذیری به جا بزاره 😂😂😂😂مثلا سکته کنن بیفتن رو دست تون و مجبور بشید جمع شون کنید اون موقع دیگه دو برابر، شما هم لعنتم می کنید 😂😂😂😂
مریم حسنی
@golbargsork1354